تا می‌نشینی بنویسی نگران کارهای نکرده‌ات می‌شوی؟
وقتی می‌توانی حرفه‌ای شوی که بی‌اعتنایی به این نگرانی را بیاموزی.

تو می‌نویسی که کم‌تر احساس سوزش کنی، که حس کنی عمرت را مفت از چنگ نداده‌ای.

از میان یادداشت‌های قدیمی‌ام:

«می‌خواهم آن‌قدر تند و زیاد بنویسم تا فکرهای پنهان، فکرهای سرکوب‌شده بالا بیایند.»

چرا این حرف آن سکستون را ده هزار بار برای خودت تکرار نمی‌کنی «گاهی اوقات ده صفحه چرندیات محض می‌نویسم تا به یک جمله‌ی خوب برسم.»؟

-بیشتر آدما کتاب می‌خونن تا آدمای جالب‌تری بشن. و این هیچ میل بدی نیست.

-گاهی یه چُرت کوچیک همه‌چیزو درست می‌کنه؛ پا می‌شی می‌بینی قدرتت هزار برابر شده.

ستیز با خواب بیجاست. به جای دشمنی با خواب به استفاده‌ی بهینه از لحظات بیداری فکر کنیم.

از میان یادداشت‌های قدیمی‌ام:

«بله، به گفته‌ی شما موفقیت آسانسور ندارد و باید از پله‌ها بالا برویم. اما نقش خلاقیت این وسط چیست؟ خلاقیت قرار است ما را به آسانسور موفقیت برساند، برای موفقیت آسانسور بسازد.»

برای رسیدن به نظم ذهنی به عدد نیاز داری. باید اعداد مخصوص خودت را پیدا کنی. مثلن من می‌دانم که هر روز باید ده تا ده دقیقه بنویسم (+).

در یکی از یادداشت‌های قدیمی‌ام نوشته‌ام:
«کسی که کلمه دارد همه چیز دارد.»

صحنه‌ی رازآلودی‌ست: کسی پشت میزی نشسته و فقط می‌نویسد، بی‌که کار دیگری بکند، فقط می‌نویسد، بی‌وقفه می‌نویسد، بی‌اندازه می‌نویسد.

نوشتن وسیله‌ای است که با آن می‌توانم در هر نقطه‌ای به هر کجا که می‌خواهم بروم.

هر وقت ۵ نفر آدم پیدا کردی که توانستی ۵ کتاب را ۵ بار با آن‌ها بخوانی یعنی خیلی خوشبختی.

چه اصراری داری که خودت را تهِ تهِ بن‌بست ببینی و هر راه‌حلی را بی حاصل؟

راه‌حل زمانی نتیجه می‌دهد که کمی هم اثربخشی آن را به خودت تلقین کنی.

انگیزه‌ و انرژی انجام کارهای بزرگ‌ را وقتی به‌ دست میاوریم که کارهای کوچک را کنار بگذاریم. کارهای ریز و کم‌حاصل عامل حواسپرتی و بهانه‌ی به‌تعویق انداختن کارهای ارزشمندند.

دیشب تا صبح توی خواب به خودم می‌گفتم این چند جمله را بنویس:

«اینجا در بازی مارپله‌ای هستیم که یک خانه در میان نیش مار است، بی هیچ پله‌ای.»

صبح که پا شدم‌ زیاد چنگی به دلم نزد، ولی زمینه‌ساز طراحی تمرینی تازه برای کارگاه تمرین نوشتن شد.