- یکهو یک جمله یکراست میاید وسط ذهنت میایستد، بلندگو دست میگیرد و خودش را تکرار میکند. اصرار دارد به کسی بگوییش. اما طرف در دسترس نیست، باشد هم راه گفتن آن حرف باز نیست. در نتیجه قلم برمیداری و جمله را مینشانی سر جایش. دلجوشترین نوشتهها، همه همان چیزهاییاند که باید به دیگری میگفتیم و نشد، نخواستیم، نتوانستیم بگوییم.
- غصههای خودم را دارم. با همین غصهها راه میروم، مینویسم، میخندم.
- «گاهی حس میکنم از نبردی سهمگین بازگشتهام.» امشب که برگشتم، این حرف زیر لبم بود، تکرار میکردم و پی چیزی بودم که باید از پیاش بیاید. اما همین کافی نیست. گاهی حس میکنی از نبردی سهمگین بازگشتهیی.
- روز شلوغی بود. صبح با کار اداری پیش رفت. ظهر و بعدازظهر به سیاهی گذشت. و از شش به بعد سه کلاس داشتم و چند مصاحبه. کلاس تولید محتوا تمام شد و دیدن رضایت همسفرانم خستگی از تنم به در کرد. در کمپ ایدهپزی هم حقیقتن خوش گذشت. این کمپ جایی شده برای پیگیری ایدههای سودمند. و طبق معمول شب دیر برگشتم.
- امروز طرحهای جالبی هم از سوی متقاضیان دورهی ۱۰۰ داستان رسید که بررسیشان خالی از لطف نبود.
- از امروز دوست دارم به اعضای کلاسها، بگویم «همسفر»، البته «بچهها» هم سر جای خودش باقیست.
2 پاسخ
سلام، سلام
یک
دلجوش را دوست دارم. به آن اندازه که میخواهم بدزدمش و ببرم وسط یادداشت امشبم بنشانم. اما شاید منتشر نکنم. چرا که بعد از آن دیگر بینام نیستم. نمیدانم چرا از بینامی لذت میبرم. اجازه میدهد کسی باشم که پشت اسمم، با هویت اکنونم نمیتوانم. دلجوش برایم اگر وصفی داشته باشد همین یادداشتهای شبانهی شماست. که از دلتان میجوشد و به دل ما جوش میخورد.
دو
غصههایتان زیباست. از دل باورهای نامعمول و خودساخته آمده که زيباست. زیباست چون از دلش چشمهی ذوق میجوشد. رود کار و استمرار روان میشود. غصهام برمیانگیزاند اما ترحمم نه. زیرا بارها ثابت شده؛ گِل غصه گُل ذوقتان رویانده. ذوقتان بر گِل ملال تندیس هنر پوشانده. محصول غصههایتان همسفرانتان را هم از غصه رهانده.
سه
سفر بخیر. آرزو میکنم به زودی از ذوق بدرخشید.
درود بر دوست
دلجوش یهویی جوشید و چه خوب که به دلت نشسته. دفترچه یادداشت آدم جای همینجوری بازیهاست دیگه. خوبه که بساط کلمهبازی همیشه فراهمه.
و سپاس از مهرت، مهر دلنشینت.