پنداشته‌های شاهین کلانتری

چنگ انداختم سطری سرکش را بگیرم
هر واژه‌اش به سویی دوید
افتادم دنبال فعل جمله
ح ر ف ح ر ف شد
یکی دو حرف رفتند هوا
مابقی آب شدند رفتند زیر زمین
جز یکی
حرف آخر فعل
که به سمت دره می‌‌گریخت
وقتی نزدیکش شدم
ته دره را به دست‌های من ترجیح داد

دلیل اصلی تباهی عمر انتظار ایجاد اطمینان برای اقدام است. اغلب اقدامات مؤثر به‌رغم هزار تردید صورت می‌گیرند.

وقتی شیوه‌ی مخصوصِ نوشتنت را پیدا می‌کنی که بفهمی برای فراموش‌کردن می‌نویسی یا به خاطر سپردن.

نشان دادن هیچ چیزی به اندازه‌ی اینکه به آدم‌ها نشان بدهی وقتت واقعن برایت مهم است مهم نیست.

شاید فقط با نوشتن است که می‌توانیم بفهمیم راست و دروغ حرف‌هایی که به خودمان می‌زنیم تشخیص بدهیم.

تنها کسی شایسته‌‌ی راه‌یافتن به خلوت ماست که بیش از همه به تنهایی ما احترام می‌گذارد.

گاهی واژه‌یی بسازید (کلمه‌یی که اصلن مهم نیست طبق اصول علمی واژه‌سازی ساخته شده باشد.) و سپس معنایی به آن بدهید.

زدن برچسب «سمّی» روی آدم‌ها غیرانسانی است. آدم‌ها گاز یا قارچ نیستند که سمّی یا غیرسمّی باشند.
آدم سمّی وجود ندارد اما روابط سمّی چرا.

با نوشتن فهمیدم که آدم قدرت آن را دارد که تحت هر شرایطی در لحظهْ حال خویش را دگرگون کند.

شاید نوشتن یعنی کوششی‌ برای تبدیل پرسشی آزاردهنده به پرسشی قابل تحمل.

تعهد به انجام مستمرِ کاری کم‌حاصل شاید به‌تدریج انگیزه‌ی استمرار در انجام کارهای پرحاصل را هم فراهم سازد.

شاید نویسنده کسی‌ست که بیش از دیگران به خاطر ناتوانی در بیان آنچه در دل دارد می‌رنجد.

انتظار فلجم می‌کند؛ حتا پست‌ترین نوع انتظار، از جمله، انتظار رسیدن پیتزا. فقط وقتی منتظر نباشم می‌توانم به کارهایم بپردازم.
باید از هر نوع انتظاری بگریزم، هیجانش به زجرش نمی‌ارزد.

هر وقت متوجه شدی بین انجام روزانه‌ی یک کار و انجام یک‌روزدرمیان یا گاه‌به‌گاه آن تفاوتی بسیار بسیار بزرگ و عمیق وجود دارد عملکردت دگرگون می‌شود.

انگار بخش‌نامه آمده که شاعر حتمن باید از باد و باران و ستاره و دریا و… در شعرهایش استفاده کند.
من خواهان شعری‌ام که هیچ کلمه‌یی به زور در آن تپانده نشده باشد.

شعر
کلامی‌ست
صادقانه و خلاقانه
و من
صداقت و خلاقیت را
از هر چیزی
بیشتر دوست می‌دارم
پس
ناگزیرم از
نوشتن شعر
شعر ساده‌ی خودم

هر کتابی بخوان، به کتاب‌های مختلف نوک بزن، هزاران کتاب را سطحی و سرسری بخوان؛ اما علاوه بر این، یک کتاب، فقط یک کتاب را خیلی خوب بخوان، استادانه بخوان.

همیشه دنبال کتابی بگرد که در زندگی‌ات معجزه‌ای بزرگ ایجاد کند. شاید هرگز چنین کتابی را نیابی، اما چنین انتظاری دستاوردهای بی‌شماری دارد.

هر وقت کم‌تر از کار دیگران ایراد گرفتی، یعنی بیشتر سرگرم کار خودت هستی.

همیشه در حال نوشتن یک کتاب باش، حتی اگر تنها خواننده‌ی آن خودت باشی.

زمانی را که صرف سرزنش خودت به‌خاطر عقب‌انداختن کارها می‌کنی صرف انجام همان کارها کن.

همیشه یک لغت‌نامه روی میز کارت داشته باش و سعی کن به‌تدریج از تمام کلمات لغت‌نامه در یادداشت‌های روزانه‌ات استفاده کنی.

برخی از اهداف ما می‌تواند تلاش برای شنیدن برخی از جملات از زبان دیگران باشد، مانند این جمله: «تو شنونده‌ی خوبی هستی.»

وقتی در زندان بی‌ثمری گیر کردی، از عادت‌هایت فاصله بگیر و سراغ کارهایی برو که هرگز انجام نداده‌ای.

نوشتن ملات زندگی من است. با آن تکه‌های پراکنده‌ی زندگی‌ام را به هم می‌چسبانم تا به انسجام بیشتری برسم.

بی نوشتن بی شخصیتم.

با نوشتن است که می‌توانم چکش‌ و سنباده دستم بگیرم و شخصیتم را بسازم و صیقل بدهم.

بزرگترین شکست ما در زندگی شکست در اولویت‌بندی است.

*
پایبندی من به اولویت‌هایم ناشی از گفت‌وگویی درونی میان دو من است که یکی دیگری را به دورنگری و ترجیح دستاوردهای بلند مدت به لذت‌های کوتاه مدت تشویق می‌کند.‌‌

معما ساختن با کلمات را شعر نمی‌دانم و نمی‌پسندم. بخش زیادی از شعر جدید ما صرفن مشتی معمای حل نشدنی‌ست.

بزرگترین بی‌خردی ما زمانی است که به افکار نابخردی که نزدیک ماست، بیش از خردمندی که دور از ماست توجه می‌کنیم.

حرفی که یک نفر در نقطه‌ی هشتاد می‌زند، شاید برای تو که در نقطه‌ی ده ایستاده‌ای هیچ مناسب نباشد.

مثال: شاید یک نویسنده‌ی پرسابقه نیازی به زیادنویسی نداشته باشد و بگوید گهگاهی که حسش باشد می‌نویسد، اما برای نویسنده‌‌ی نوپا افزایش کمیتِ تولید نخستین اولویت است.

اگر می‌خواهی با یافتن نمونه‌ی مشابهی از ایده‌ات در میان آثار موفق، خلاقانه بودن آن را تصدیق کنی، پس معنای خلاقیت و نوآوری چه می‌شود؟

ما در پیاده‌روی شکوفا می‌شویم. ممکن است فردی که خود را بی‌استعداد می‌داند، هنگام پیاده‌روی به چشمه‌هایی از ذوق و خلاقیت خود برسد.

تازه‌کار کسی است که کارهای تازه می‌کند، حرف‌‌های تازه می‌زند و مرزهای قلمروی حرفه‌اش را گسترش می‌دهد. او شهامت تغییر دارد و در بند قواعد نمی‌ماند. تازه‌کار با کهنه‌ها آشناست و از دل کهنه‌ها حرف‌های تازه بیرون می‌کشد.

من که دوست دارم همیشه در هر کاری تازه‌کار باشم و تازه‌کار بمانم.

پاسکال گفت «گرفتاری بشر از آن روست که نمی‌تواند‌ تنها در یک اتاق بند شود.»

حالیا موبایل وسوسه‌ی بیرون‌زدن از اتاق را رفع می‌کند اما خود به اتاقی تبدیل می‌شود که کمتر کسی یارای بیرون‌زدن از آن را دارد.

تنها چیزهایی که نباید تحمل کنی چیزهایی هستند که میل بیشتری به تحمل آن‌ها داری.

هر وقت متوجه شدی هیچ روش معینی برای خوب زندگی کردن وجود ندارد، می‌توانی روش شخصی خودت را برای خوب زندگی کردن بسازی.

احساس می‌کنی درمانده و پریشانی، هیچ دستاورد بزرگی نداری و هر روز بیشتر در رخوت و افسردگی فرو می‌روی. می‌دانی چرا؟ چون فقط کارهایی را انجام می‌‌دهی که فکر می‌کنی از پس آن‌ها بر میایی.

اغلب کارهای واقعن اثربخشی که در زندگی انجام داده‌ام آن‌هایی بوده‌اند که در ابتدا خودم را از انجامشان ناتوان دیده‌ام.

فکر می‌کنم این را چند سال پیش وقتی از سروصدای کارگاه ساختمانی بغل دفترم کلافه شده بودم، نوشتم:

صداهای مزاحم را تاب می‌آورم، خیال می‌کنم این‌ها هم صدای نوعی پرنده است.

وقتی برای شروع نوشتن منتظر ایده می‌‌مانی، ذوق ذهنت را کور می‌کنی و شاید هیچی ننویسی؛ اما وقتی بدون طرح و ایده‌ی قبلی، بی‌درنگ نوشتن میاغازی، پاداش اعتماد به ذهنت را پس از بیست سی دقیقه، با بهترین ایده‌‌ها می‌گیری.

میل رفتن به لایه‌هایی دیگری از یک کار، رابطه یا هر چیزی همیشه خوب نیست. گاهی هنر در ماندن در یک لایه‌ی مشخص و تکان نخوردن از جای خود است.

صبح امروز اید‌ه‌ی خوبی به ذهنم رسید، چنان خوب که گفتم محال است از یادم برود؛ اما دود شد رفت هوا.

اگر ایده‌‌ای خوب به نظر می‌رسد حتمن ارزش ثبت فوری هم دارد. حتا در بدترین شرایط و احول هم یادداشت‌‌‌کردن ایده ضرورت دارد.

ایده‌ی از دست رفته افسوس و اندوه می‌شود.

نوشتن از بدیهیات همیشه بد نیست، به‌شرط آنکه از بدیهیات به بدیهیات نرسی. بسیاری از بهترین مقاله‌ها از بدیهیات آغاز می‌شود و به غیربدیهیات می‌رسد.

تا می‌نشینی بنویسی نگران کارهای نکرده‌ات می‌شوی؟
وقتی می‌توانی حرفه‌ای شوی که بی‌اعتنایی به این نگرانی را بیاموزی.

تو می‌نویسی که کم‌تر احساس سوزش کنی، که حس کنی عمرت را مفت از چنگ نداده‌ای.

از میان یادداشت‌های قدیمی‌ام:

«بله، به گفته‌ی شما موفقیت آسانسور ندارد و باید از پله‌ها بالا برویم. اما نقش خلاقیت این وسط چیست؟ خلاقیت قرار است ما را به آسانسور موفقیت برساند، برای موفقیت آسانسور بسازد.»

در یکی از یادداشت‌های قدیمی‌ام نوشته‌ام:
«کسی که کلمه دارد همه چیز دارد.»

صحنه‌ی رازآلودی‌ست: کسی پشت میزی نشسته و فقط می‌نویسد، بی‌که کار دیگری بکند، فقط می‌نویسد، بی‌وقفه می‌نویسد، بی‌اندازه می‌نویسد.

نوشتن وسیله‌ای است که با آن می‌توانم در هر نقطه‌ای به هر کجا که می‌خواهم بروم.