«آرزو با چشمی اشکین و موهایی بهمریخته و دلی پراندوه برای او دست تکان داد.»
-مصطفی پاشنگ، نگاهی از تاریکی، ص ۲۴۴
«آرزو با چشمی اشکین و موهایی بهمریخته و دلی پراندوه برای او دست تکان داد.»
-مصطفی پاشنگ، نگاهی از تاریکی، ص ۲۴۴
«جهشهای بیاختیار دست و پا شروع شده، در خیال میروم تا برسم، به هم برسیم، یا از هم بگذریم مانند باد. گذر زمان بر فراز زمین شتابانگیز است. با اندوهی ناشناخته میپندارم که میتوانم پرواز کنم و سبکبال بروم، زنگ گذر تن خود را همراه ثانیهها میشنوم، چه ناخواسته!»
-فریده رازی، من و ویس، ص ۵۳
«و راستی که چه رعنا حکیمی بوده آن فیلسوف که چشمهایش را کور کرده بوده تا دیگر هیچ چیزی نبیند جز دلاندرون خودش و چه واحسترایی دارم من حالا به حالش.»
منیرالدین بیروتی، سلام مترسک، ص ۱۴۴
«ز سردمهری ایام نیستم نژند
که در خرابهی ما روی آفتابی هست»
-غالب دهلوی، تصحیح محمدحسن حائری، ص ۱۴۳
«چند دقیقه خاموشانه پهلوی هم راه رفتند.»
دکتر اسدالله حبیب، در سواحل گنگا، ص ۱۷
«تآتر پرپرزن، خسته، خشمگین، دلچرکین، رنجیده، بیزار و خودراهِ امروز بود.»
-بهمن فرسی، منات به دنبال، ص ۱۲
«شاید بتوان با تسامح این حرفهای «دلی» را همتای حرفهای دلانهای قرار داد که جوانی برای وصال زیبارویی به او میزند و خود پیشاپیش بهخوبی آگاه است که این حرفهای دلانه فقط برای کامیابی است و بعد از آن هیچ ضمانتی بر آنها نباید متصور شد!»
-حاتم قادری، کشف ذهن: کشف نشانگان ریختار ذهنی ایرانی، ص ۶۵
«به هر کنار بدن چند دست و چندین پای
به پنجههای کجش ناخنی فلکفرسای
به گردِ گنبد سر، جا به جای، چندین چشم
عمود دستش در ابرها چو برجی بود»
مصطفی رحیمی، مناجات، ص ۴
«به دمی که هنوز وهم نیستگونی را در خود میداشت و اضطراب بینقطگی را هست میبود و به هستیِ کلام و طرح به طرح کلام، معنابخش و نقشبرانگیز. جفت و معنابخش با کلام و شهود در آستان جان، دیگر نوشتهیی، نقش نوشتهیی بود، و قصهیی تابان به قصگیِ آگاه.»
-ک-تینا، سایهبین و مینوآگاهی، ص ۱۳
«در اروپا و کشورهای دیگری که در آنجا هیچکس همهکاره نیست، برگردان شعر، ویژهکاران خود را دارد که اکثراً از میان شاعران برخاستهاند یا سر سوزن ذوقی دارند، و به سایقهی همین ذوق به نقش شکل و بهویژه موسیقی در شعر وقوف دارند.»
-کامران جلالی، جادوی شعر در کلام نهفته است، ص ۱۲
«امکان درونذاتی عبارت است از نبودن تناقض میان خصوصیات قوامبخش ذات مورد نظر.»
-پل فولکیه، هستیشناسی (بحث وجود)، ترجمهی یحیی مهدوی، ص ۳۶
«بهآذین بهراستی یکی از استادان ایجاز و فصاحت زبان فارسی معاصر است. کلماتی که وی برمیگزیند گاه چنان بهجا و بهمورد میآید و چنان حالت مورد نظر نویسنده را مجسم مینماید که گویی این کلمات خاصِ آن مورد و حالت بخصوص ساخته شده است.»
-سیروس پرهام، همگام با زمانه، ص ۲۰
«شاید که واژگانِ شبنمزاد
چکه چکه
در اقیانوسی کهن فروشدهاند.»
-میرزاآقا عسگری، ستاره در شن، ص ۳۴
«من نو کردن ذهن آدمی اهمیت میدهم، اصل آنجاست. نوذهنی مهم است نه نوآوری تکنیکی و مفهومی و بازیهایی که از اشتغال بدین جزییات میزاید.»
«نوذهنی قریحه میخواهد. این قریحه که به ساختار مغزی خاص آدم خلاق مربوط است، رشد میکند با آموختهها و تجربههایش در سراسر عمر، رنگ میگیرد از همدلیاش با انسانها -هموطنانش و همچراغهایش در جهان- گسترش مییابد با شناخت او از خود، از جامعه، از جهان، ژرف میشود با آگاهیاش از آن، اعتبار مییابد با خطر کردن هنرمند برای پرتاب کردن خود به عرصههای ناشناخته و احتمالاتی که تخیل آزاد خلاق تدارک میکند و در آخر با گریز از هر مرتبه از سانسور و خودسانسوری و سر ننهادن به هر نوع قدرتی که صدای انسانی آزاد و دموکراتیک او را محدود میکند، صدای فرد خلاق نوذهن صدای یگانهای میشود که میتواند صداهای انسانی دیگر را نمایندگی کند و شاهدی راستین برای فراموشکاران یک عصر باشد.»
-جواد مجابی، نگاه کاشف گستاخ، صص ۵۱ و ۵۲
«روان و جان مردم سرزمین پاک با زبان شیرین فارسی دمساز و همراز است. هر کس میکوشد به زبان فارسی گفتوگو کند و اشعار فارسی زمزمه کند.»
-محمدحسین تسبیحی، فارسی پاکستانی و مطالب پاکستانشناسی، ص ۳۳۰
«… واژهها واسطهی ما هستند با جهان بیرون ما تا ما برای درک بهتر و رابطهی بهتر با پیرامونمان از آنان استفاده کنیم. بیگمان، تا وقتی این واژهها علیه ما نشوریدهاند، دستگیر و یاور ما هستند و ما بی وجود آنان پر از ناتوانی خواهیم بود…»
-حسن شکاری، کرانهها، ۱۰۴
«هر آدمی یک چهره، یک گونه، یک دگرگونه است. برای وفاداری به هنر باید به این گونهگونی وفادار بود.»
-محمد مختاری، چشم مرکب، ص ۳۵
«… اما اینجا در سپهرِ شاعری، هماره برقها بر رعدِ شعر پیش میافتد تا کماکان راه شعرِ امروز صداپوش و نورافزا باشد.»
امین حدادی، گفتوگو با نطفه، ص ۱۱
«خاطره یا حادثهی دیگر، نشانگر این دقتنگری و پرهیز داریوش از هر نوع کجروی و ناراستی است.»
-ناصر وثوقی، ناصر وثوقی: زبان فارسی و ادبیات معاصر، ص ۲۴۲
«دلم را هرزهنالی عادت و من با اسیری خوش
گرش رحم آمدی بر ناله، صیادم چه میکردم؟»
-صباحی بیدگلی کاشانی
«هرگونه کوشیابی، برای تلخیص مفاهیم پیچیده و بحثانگیز، رمق نویسنده یا گوینده را خواهد گرفت.»
–حمیدرضا فردوسی، پستمدرنیسم و نشانهشناسی در ادبیات داستانی، ص ۷
«ما بیهوده از نبرد خونین و خیزابهای
این دریایِ طنین بَمْانداز دور میمانیم،
ما بیهوده خود را از باد گزندبارِ
جنون به پاییز در امان میداریم»
-هوراس، گزینهی شعرها، ترجمهی هوشنگ سبقتی، ص ۹۸
«نسیم هرزهتاز من، عرق آورد، شبنم شد
درین خجلتسرا کاری که میباید کنون کردم»
-بیدل دهلوی
«با جرعهای
از انگوروارگیِ چشمانت
مرا دوباره بساز!»
-سهیل محمودی، از شلوغی پیادهروها، ص ۲۷
«ای بسته تودرتو، بر گرد من دیوار/یک روز خواهم رست از این پیازینوار»
-سیمین بهبهانی، خطی ز سرعت و از آتش
«در جوانی علاج پیری کن/مرد و مردانه زنده-میری کن»
-بهاءالدین خرمشاهی، زنده-میری، ص ۴۱
«در روزگاری که هر سال صدها و بلکه هزارها واژهی تازهساز به زبانهای زندهی جهان افزوده میشود این طرز فکر وامانده و بدبختیبار چه اندازه هم خندهدار و هم گریهدار است.»
-محمد مقدم، آینده زبان فارسی، ص ۸
«روشندل و بلندنگاه و شکفتهرو/افسوس آن رشید خجستهگهر بمرد»
-رئیساحمد نعمانی، سرمه اعتبار، ص ۱۹۱
طراحی و پشتیبانی: سعید قائدی