دفترچه یادداشت آنلاین شاهین کلانتری

  1. امروز ۶۰‌مین دوره‌ی کلاس نویسندگی خلاق برگزار شد. ساختار دوره را به‌کل دگرگون‌ کرده‌ام و خوشبختانه این شیوه‌ در همین جلسه‌ی اول بازخورد بسیار خوبی داشت. هر جلسه ۱۰ بخش مختلف دارد، به این ترتیب: ایده‌یابی و خلاقیت/خاطره‌نگاری و زندگی‌نامه‌نویسی/داستان کوتاه و رمان/نمایشنامه و فیلم‌نامه/شعر و نثر ادبی/جستار و مقاله/درست‌نویسی و روشن‌نویسی/بازنویسی و ویرایش/کتاب و کتابخوانی/چاپ و انتشار. درباره‌ی هر یک آموزه‌یی ارائه می‌شود و مثال‌ها و جزوه‌هایی.
  2. در وبینار نوشتیار امروز وقتی حرف از نوشتن روزانه‌ی یادداشت و انتشار آن شد، پیشنهاد کردم هر روز به پرسش پاسخ بدهیم: «امروز چی یاد گرفتم؟» در گام نخست بهتر است فهرستی تیتروار از آموخته‌هایمان بنویسیم و سپس یکی را برای تشریح و انتشار برگزینیم. این آموخته‌ها می‌توانند در هر زمینه‌یی باشند. چه بهتر که فقط به آنچه از کتاب و کلاس می‌آموزیم اکتفا نکنیم. گاه مهم‌ترین آموخته‌ی روز می‌تواند از شکم جدلی با اطرافیان یا مشاهده‌ی چیزی در کوچه و خیابان بیرون بیاید.
  3. این مقاله را هم امروز در ترجمان خواندم: «تنهایی جهنم است، اما…» می‌ارزد به خواندن چون نگاه دیگری نسبت به مفهوم تنهایی ایجاد می‌کند:
    «خلاق‌ترین ذهن‌ها و کاریزماتیک‌ترین چهره‌ها نیز معمولاً تقریباً تنهایند.»
    «در اغلب موارد، بهترین راه برای کسب خلاقیت، کاریزما و شیوه‌های جدید تفکر، تجربه‌کردنِ تنهایی است.»
  1. مریض بودم امروز، و در لحظاتی چنان خسته که انگار لودر از رویم رد شده، ولی هیچ کاری را متوقف نکردم و شگفتا که کلاس‌ها پرانرژی و شادمان پیش رفت. مثلن چند لحظه قبل از شروع جلسه‌ی هفتم نویسندگی خلاق به لغو کلاس هم فکر کردم، توان تکان خوردن نداشتم حتا، ولی پا شدم و شروع کردم و حس می‌کنم جلسه‌ی خوبی هم شد، بازخورد بچه‌ها هم خوب بود. بعد هم جلسه‌ی کوچکی درباره‌ی «مدیریت دانش شخصی» برای بچه‌های ایده‌پزی گذاشتم. و هنوز زند‌ه‌ام. این‌ها را نگفتم که مرد آهنی بسازم از خودم. بازگفتش برای درس بزرگی‌ست که از چنین رخدادهایی می‌توان گرفت: اینکه قبل از شروع کار ممکن است حس کنی هیچ توان انجام آن را نداری، اما همین‌ که شروع کنی می‌بینی نیرو در خودِ کار است.
  2. راستی، من نظرات شما را همان اول که اینجا می‌نویسید داغ‌داغ می‌خوانم، ولی دیر جواب می‌دهم. ببخشید.
  3. قضیه‌ی «آه‌نورد» چیست؟ دیروز دیدم اسم کتابی درباره‌ی مایکل جکسون را گذاشته‌اند «ماه‌نورد». خوشم آمد و چون ماه و آه در شعر فارسی بسیار با هم آمده‌اند، دلم خواست اسم یادداشت امروز را بگذارم آه‌نورد. حالا دقیقن نمی‌دانم آه را چطور می‌نوردند، پس مانند برخی تنبلون اینستا که عکس می‌گذارند و زیرش می‌نویسند «شرح با شما»، حالیا معنی با شما.
  4. بعد کلید کردم به کلماتی که پسوندِ «نورد» دارند، کوه‌نورد، صخره‌نورد، صحرانورد، بیابان‌نورد، هوانورد، آسمان‌نورد، خط‌نورد و… با «نورد» یک‌سری ترکیب تازه بسازید و اگر دوست داشتید برایم بنویسید. بازی جالبی‌ست. در «یک لقمه لغت» هم این روزها فقط پسوندبازی می‌کنیم.
  5. اینجا می‌نویسم به عشق دوستانی مثل علی وارسته، که با عشق به اینجا سر می‌زنند و با مهر از اینجا می‌گویند.
  6. امروز کمی روی ساختارهای نحوی جمله‌های درازتر و پیچیده‌تر کار کردم. دوست دارم برای بچه‌های جدی‌تر مدرسه نویسندگی، قدری هم شکل‌های پیچیده‌تر جمله‌نویسی بیشتر بگویم. برای انتقال انواعی از فکرها به جملات بلند نیازمندیم و فارسی‌مان باید ورزیده شود برای این قبیل جمله‌ها.
  7. زوال با فکر زوال آغاز می‌شود.
  8. وبینار «نوشتیار» امروز هم یک ساعت شد و کیف داد. قرار است پس از این، ساعت 14 شنبه تا چهارشنبه‌ی هر هفته این وبینار برگزار شود.
  9. دیدار اتفاقی با همراهان مدرسه نویسندگی هفته‌یی چند بار برایم اتفاق می‌‌افتد. و اصلن یک خوبی پیاده‌روی در این شلوغ‌آباد همین است برایم. امروز آقای مهبودی را دیدم و سری هم به کتابفروشی زدیم. ناراحت بود که چرا مشغه‌های کاری‌اش نمی‌گذارند یکسره خودش را وقف نوشتن کند، من اما دلداریش دادم و گفتم مایه‌ی نوشتن اصلن همین گرفتاری‌هاست. گفتم لابلای همین کارها بنویس، حتا یک جمله. گفتم سیگاری‌ها را دیده‌یی چطور هر جا باشند دنبال فرصتی برای دود کردن‌اند. از نوشتن سیگار بساز. مثل سیگاری‌ها به‌زور یک راهی پیدا کن برای کشیدن/نوشتن، حتا یک پُک/حتا یک جمله.
  10. تختم را کتاب برداشته و اضطراب انتخاب از این میان کتاب‌‌ها گریبانگیرم شده. کتاب‌ها به هم حسادت می‌‌‌‌کنند، مثلن آن کتاب آبی دارد به قرمزه حسادت می‌کند و ترجیحش این است که اگر او را نمی‌خوانم هیچ‌یک از کتاب‌های دیگر را هم نخوانم. دیگی که برای او نمی‌جوشد چه بهتر که سر سگ توش بجوشد.
  11. این نقل‌قول از سوزان‌ سانتاگ را هم‌ در فیس‌‌بوک زری جعفریان خواندم، از کتابی‌ست که خیلی دوستش دارم: «گفت‌وگوی رولینگ استون با سوزان سانتاگ، ترجمه‌ی فرشیده میربغدادآبادی.، نشر حرفه نویسنده»:

«داستانی درباره ژان کوکتو – در مقام نویسنده‌ای که من خیلی ستایشش می‌کنم- وجود دارد که می‌گوید در اواخر نوجوانی یا اوایل بیست سالگی‌اش به دیدن پروست رفت که در آن زمان در لاک خودش فرو رفته بود. کوکتو برخی از کارهایش را نزد او برده بود و پروست به او گفت تو واقعا می‌توانی نویسند‌ی بزرگی بشوی ولی باید مراقب جامعه باشی. کمی از خانه بیرون برو ولی نگذار این کار به بخش اصلی زندگیت تبدیل شود. و پروست در مقام آدمی حرف می‌زد که خود در اوایل زندگی‌اش بسیار اجتماعی بود، نوعی زندگی که در پاریس آن را زندگی کافه‌نشینی یا زندگی ثروتمندان می‌نامیم ولی می‌دانست که زمانی خواهد آمد که آدم باید بین کار و زندگی انتخاب کند. مساله این نیست که باید مصاحبه کنی یا نه یا در مورد خودت حرف بزنی یا نه – مساله این است که چه میزان در جامعه زندگی می‌کنی، جامعه به معنای مبتذلش، و چقدر اوقات احمقانه‌ای را که به نظر تو یا به نظر آدم‌های دیگر پرشکوه می‌آیند سپری می‌کنی.
…نمی‌گویم آدم باید در لاک خودش فرو برود ولی فکر می‌کنم باید انضباط فوق‌العاده‌ای داشته باشد و حرفه‌ی نویسنده، به معنای عمیق آن، ضد اجتماعی بودن است، مثل نقاش‌ها یکبار کسی از پیکاسو پرسید چرا هرگز مسافرت نکرده است – او هرگز سفر نکرد و خارج نرفت از اسپانیا به پاریس و بعد به جنوب فرانسه رفت ولی هرگز جای دیگری نرفت. و او در پاسخ گفت: من در ذهنم سفر می‌کنم. فکر می‌کنم چنین انتخاب‌هایی وجود دارد و شاید وقتی جوان هستید آنها را آنقدر احساس نکنید – و احتمالا نباید هم احساس کنید_ ولی بعدها اگر بخواهید فراتر از چیزی که فقط خوب است یا امیدبخش است به سوی مجموعه کار بزرگی بروید که خطیر و رضایت‌بخش است، و چون چنین امکانی برای یک نویسنده یا یک نقاش تنها پس از سال‌ها کار کردن پیش می‌آید، پس باید در خانه بمانید.» (صفحه۱۱۶)

  1. خوبی‌ِ «بازبینه‌ی روز» این است که در آغاز روز تو را از بلاتکلیفی درمی‌آورد. می‌توانی نگاهی بهش بیندازی و با یکی از کارها شروع کنی (کارهایی که از اهمیت همه‌شان آگاهی و می‌توانی مطمئن نیروی ابتدای روز را مفت هدر نمی‌دهی.).
  2. شاید یادداشت امروز را تا ۱۰۰ جمله پیش ببرم. تعیین عدد سبب می‌شود ذهنم نظم بگیرد و ظرفیتش گسترش بیابد. ویدیوی امروز یوتیوب هم درباره‌ی تمرین «۱۰۰ جمل» خواهد بود.
  3. بگذارید بازبینه‌ی روز به شکل فشرده‌یی اینجا نقل کنم که جلوی چشممان باشد تا بهتر بهش فکر کنیم: پرهیز از پرسه‌‌ی بیهوده در شبکه‌های اجتماعی/کلمه‌برداری در یک فایل دیجیتال/پیاده‌روی/یک ساعت پیوسته‌نویسی و انتشار یادداشتی سودمند/داستان‌پردازی/اکنونیدن (به‌روزرسانی) مطالب قبلی/یک ساعت مطالعه‌ی تخصصی/قدردانی و سپاسگزاری/افزایش کیفیت خواب/پس‌انداز
  4. دارم به نوشتن فهرستی از چیزهایی فکر می‌کنم که سرخورده‌ام می‌کنند، چیزهایی که اندیشیدن به آن‌ها گاه به پوچی تمام‌عیار منجر می‌شود. اما همیشه دست‌آخر به این نتیجه می‌رسم که خب، چیزی که هست، هست. اگر نمی‌توانی برای تغییرش کار بزرگی بکنی، بی‌خیال؛ بچسب به همین چیزهایی که می‌توان رویشان اثری گذاشت.
  5. از بیرون صدای جیخ‌وویغ می‌آید. می‌روم دم پنجره. زنی در حال کتک زدن مردی‌ست. مرد مثل ماست نگاه می‌کند. صداشان واضح نیست. بعد زن سوار ماشین می‌شود. ماشین شاسی‌بلند و سفید است. در ماشین باز می‌ماند. مرد خم می‌شود و خودش را جا می‌دهد توی ماشین. حالا فقط پاهای زن و مرد معلوم است. جیغ‌وویغ‌ ادامه دارد. زن لگد می‌پراند. مرد هیچ تکان نمی‌خورد. زن آرام می‌شود. سه چهار دقیقه می‌گذرد. بعد مرد عقب می‌کشد. زن پیاده می‌شود. فریاد ادامه دارد. زن می‌رود آن‌ور کوچه. سوار یک ۲۰۶ می‌شود. پس ماشین اول ماشین زن نبوده. مرد سوار ماشین شاسی‌بلند می‌شود. زن انگار آرام‌تر شده. اما رفتارهایی عصبی است. می‌رود به‌زور و مصنوعی با مردی که کمی آن‌سوتر شاهد دعوا بود دست می‌دهد. برمی‌گردد توی ماشینش. از پشت فرمان باز سر هم فریاد می‌کشند. مرد حرکت می‌کند. زن هنوز هست… دوباره می‌روم نگاه می‌کنم. گویا مرد برگشته و کمی آن‌سوتر پارک کرده.
  6. ویدیوی اهل نوشتن را هوا کردم در یوتیوب. لازم بود در کلیپی نشان بدهم که دقیقن این تمرین چگونه انجام می‌شود: تمرین ۱۰۰ جمله
  7. وبینار نوشتیار هم خوب پیش رفت. باز هم بیش از تصورم طول کشید و چه بهتر. اینجا بشنوید.
  8. چه هچلی برای خودم ساختم اسماعیل. هفت است ساعت و تازه جمله‌ی هفتم را رد کرده‌ام. اما زندگی آورده‌ام. زندگی توی آدم‌هاست. در جمع آدم‌هاست. در دیدن آدم‌هاست. نوشته توی کوچه است. از کوچه همه‌چی می‌توانی بیاوری.
  9. پنجره را که باز می‌‌کنی خنکی را میاوری اما صدای کولر همسایه را هم می‌آوری. و به این فکر می‌کنی که چرا دو تا «میاوری» یا «می‌آوری» آورده‌ای توی جمله اما هر یک به یک شکلی. و اصلن هر یک باید همین‌شکلی باشد و بازی با رسم‌الخط بخشی از جریان انتقال حس در نوشتن است.
  10. و می‌خواهی جمله‌های مرکب طولانی بنویسی و هیچ نقطه دلت نمی‌خواهد و حتا اگر می‌خواهد نقطه را از خود کلمه‌ها هم می‌گرفتی و بی‌هیچ نقطه‌یی می‌نوشتی و انقدر بی‌نقطه می‌نوشتی تا دلتنگ نقطه می‌شدی و نقطه‌نقطه‌نقطه می‌نوشتی.
  11. و خسته‌ می‌شدی از نثر معیار و تف می‌کردی به نثر معیار و هی فکر می‌کردی از این چارچوب کپک‌زده‌ی معیار چطور می‌توان بیرون زد؟
  12. و نثر نو، نثر بیرون از معیار، نثر آزاد، نثری که لذت نو بودن می‌دهد،‌ نثری که جان و مایه از گفتار می‌گیرد و گوش تیز می‌خواهی برای نوشتن چنین نثری.
  13. و اصلن همه‌ی جمله‌های جهان باید با و شروع شوند و جمله‌یی که بی «و»‌ شروع می‌شود جمله‌یی‌ست بی‌بته.
  14. و در «و» شگفتی است و پیوستگی است و رهایی است و نویی. و در «و» شگفتی هست و پیوستگی هست و رهایی هست و نویی. و بین «هست» و «است» فرق‌هایی‌ هست اما نه به آن سادگی و قاعده‌مندی که گروهی می‌پندارند دریافته‌اند.
  15. و می‌نویسی و می‌خواهی برسی به عدد ۱۰۰. همین است. قهرمان زندگی امروز قهرمان بودنش در همین کارهای ناچیز است که بنشیند و بفشارد و برسد به ۱۰۰ تا جمله مثلن. آن بفشارد اشاره به فشردن ذهن دارد عینهو لیمو تا آخرین قطره.
  16. و از سطرهای پیشین و شیرین راهی جسته‌ام برای آن‌که دست‌و‌دل‌بازتر بنویسم.
  17. و ای زنجیر، ای زنجیرهای… نه نه، صفت نمی‌چسبانم به زنجیر. زنجیر آنقدر جان دارد که محتاج صفت نباشد. اصلن صفت توهین به اسم است، صفت دون شأن اسم است. اسم اگر جان دارد و قدرت دارد صفت نمی‌خواهد. اسم بی‌صفت است، یعنی باید باشد.
  18. و جان من ای خواننده‌ی عزیز اینجا بگذار من قدری رهاتر بنویسم و هی در پی این نباشم که جمله‌ی واضح و روشن و شفاف و دقیق و صاف و ساده جلوی رویت بگذارم تا هلو هی بپرد به گلوت. نه. بگذار من اینجا بازی کنم. بگذار رهاتر از رها باشم. بگذار «ابری شلوارپوش»‌ باشم.
  19. و وقتی رها باشیم خوبیم. وقتی رها باشیم آدمیم. مهربانیم.
  20. و من محتاج خودم هستم. به خودم به همراهی خودم به مدارای خودم با خودم احتیاج دارم.
  21. رفتم و در باقالی‌ها محو شدم و بدجور گرفتار شدم و بد شدم و به قول سخایی خان «یکی مثل تو رو پیدا نکردم، حالا دارم پشیمون برمی‌گردم.» و حالا یک و نیم نیمه‌شب است و من از ۱۰۰جمله فقط ۲۰ تاش را نوشته‌ام.
  22. بین تمام چیزهای «بازبینه‌ی روز» بزرگ‌ترین گرفتاری‌ام دیر خوابیدن است. ایده‌آل این است که آدم قبل ۱۰ آماده‌ی خوب شود، اما افسوس که نمی‌شود و نمی‌شود و نمی‌شود.
  23. نحو جمله، مسئله‌ی من انجام کاری دیگرگونه با نحو جمله است اسماعیل.
  24. و آن بستنیِ آب شده، بستنیِ رهاشده، آن ترکیب شیرین انبه و چیزکیک. آن رها‌شده در شب نخستین شب ماه.
  25. خمیازه راه نوشتن را بسته و تسلیم خواب باید شد و می‌شوم.
  26. چه شبی بود. ناخواسته ناراحتی، و بعد لذت آرامش پساطوفان.
  27. ولی نخوانده نمی‌خوابم. می‌روم توی «مغز اندرو». چه ترجمه‌یی اسماعیل، چه زبانی.
  28. داری بیهوش می‌شوی مرد، برو بگیر بخواب دیگر. چه اصراری داری برسی به سی؟
  29. نشد. بله، جلوی چشم شما بدینوسیله شکست خویش را اعلام داشته و فردا دوباره خیز برداشته و کوشیده تا قصور امروز را جبران نموده.
  30. با نقل‌قولی پشت کامیونی تمام کنم: «تو جهنم خودت پادشاهی کنی بهتره از اینه که تو بهشت دیگران نوکری.»

بسیار خب، قرار شد که برنامه‌ی یادآوری با ارائه‌ی چک‌لیستی روزانه شروع شود. اما اول تکلیفمان را با خود کلمه‌ی «چک‌لیست» روشن کنیم. یکی از پرسش‌های آغازین من در برگزیدن هر واژه این است: آیا این کلمه معادل فارسیِ مناسبی دارد؟ برای «لیست»، «فهرست» را داریم که زیبا و رایج است و من هم معمولن از همان استفاده می‌کنم. اما «چک‌لیست» معادل دیگری می‌طلبد. جستجو ما را به کلمه‌یی می‌رساند که فرهنگستان پیشنهاد داده: «بازبینه». ندیده بودمش. قشنگ است. البته به نظر می‌رسد شانسی برای افتادن سر زبان مردم ندارد. اگر کلمه‌یی ترکیبی با خودِ «فهرست» ساخته می‌شد شاید سریع‌تر می‌گرفت. اما چرا این‌جا از «بازبینه» استفاده نکنیم؟ خیلی بهتر از معادل پیشنهادی فرهنگستان دوم (سیاهه‌ی رسیدگی) است. همین تک‌کلمه‌یی بودنش یک دنیا می‌ارزد. بازبینه فهرستی‌ست که باید مدام بازبینی شود. بازبینه‌یی که دقیق طراحی شده باشد شانس تبدیل کارهای مهم به عادتی همیشگی را افزایش می‌دهد. پس بازبینه‌ی روزانه‌ی ما چنین چیزی‌ست:

◎پرهیز از پرسه‌‌ی بیهوده در شبکه‌های اجتماعی
◎کلمه‌برداری در یک فایل دیجیتال
◎پیاده‌روی
◎یک ساعت پیوسته‌نویسی و انتشار یادداشتی سودمند
◎داستان‌پردازی
◎اکنونیدن (به‌روزرسانی) مطالب قبلی
◎یک ساعت مطالعه‌ی تخصصی
◎قدردانی و سپاسگزاری
◎افزایش کیفیت خواب
◎پس‌انداز

درباره‌ی هر یک بیشتر بدانیم:

۱. پرهیز از پرسه‌‌ی بیهوده در شبکه‌های اجتماعی

  • چند لحظه پرسه‌ی بیهوده در جایی مانند اینستاگرام فقط به همان چند لحظه محدود نمی‌شود، بلکه چنان توجه و تمرکز ما را مختل می‌کند که ممکن تا ساعت‌ها نتوانیم به‌خوبی تمرکز کنیم.
  • وقتی دچار تنش می‌شویم سریع به گوشی پناه نبریم. به‌جای آن هیجانات و احساساتمان را بنویسیم. گاه کمی نوشتن، وسوسه‌ی وقت‌کُشی در شبکه‌های اجتماعی را از بین می‌برد.
  • برای انجام کارهایی مفید و خلاقانه‌ مانند خواندن و نوشتن استفاده از پاره‌های کوچک زمان را دست‌کم نگیریم. پنج دقیقه وقتی که الکی صرف گوشی می‌شود می‌تواند فرصتی برای خواندن دو-سه صفحه از یک شاهکار ادبی باشد.

۲. کلمه‌برداری در یک فایل دیجیتال

  • کلمه‌برداری تمرینی برای گسترش دایره‌ی لغات است.
  • در طول روز در هر گفتار و نوشتاری پی کلماتی باشیم که تاکنون فعالانه از آن‌ها در گفته‌ها و نوشته‌هایمان بهره نبرده‌ایم.
  • البته کلمه‌برداری محدود به کلمه‌ها نیست و می‌توانیم عبارات و جملات جالب را هم در فایل کلمه‌برداری ثبت کنیم.
  • بهتر است از برنامه‌یی مانند «Microsoft To Do» برای ثبت‌ واژه‌ها استفاده کنیم. در این برنامه‌ی پوشه‌یی با عنوان «کلمه‌برداری»‌ بسازید و مدام به آن سر بزنید.
  • مهم این است که به‌طور مداوم به کلماتی که برداشته‌ایم نگاه بیندازیم و از آن مهم‌تر، استفاده از کلمات در تمرین‌های نوشتاری است.
  • برای کلمه‌برداری از فضای دیجیتال استفاده کنیم. اینطوری فرایند کار سرعت بیشتری می‌گیرد، مرور کلمات ساده‌تر می‌شود و بعدها می‌توانیم کلمات را در گروه‌های متفاوتی دسته‌بندی کنیم.

۳. پیاده‌روی

  • اگر می‌توانیم تنها و بدون گوشی به پیاده‌روی برویم.
  • پیاده‌روی را به سطح یک ورزش ساده تنزل ندهیم، بنابراین باشگاه رفتن جایگزین پیاده‌روی نیست. پیاده‌روی فرصتی برای دیدن و اندیشیدن است.
  • برای درک اهمیت پیاده‌روی و تأثیر به‌سزای آن بر خلاقیت کتاب «فلسفه‌ی پیاده‌روی»‌ را بخوانیم.

۴. یک ساعت پیوسته‌نویسی و انتشار یادداشتی سودمند

  • یک ساعت پیوسته‌نویسی تمرینی برای تمرکز و کار عمیق است، به عنوان نویسنده محتاج توجه و تمرکزی مضاعف هستیم. 

  • این یک ساعت مناسبی فراهم می‌کند تا ذهن گرم نوشتن شود. گاهی فقط پس از نیم‌ساعت نگارش بی‌وقفه است که جریان ایده‌ها جاری می‌شوند.

  • این تمرین جرأت نوشتن در قالب‌هایی را می‌دهد که خود را در آن‌ها ناتوان می‌بینیم، به این دلیل که اغلب پس از چند دقیقه دچار کمبود ایده می‌شویم و درنتیجه ناچار سراغ نوشتن از موضوعاتی می‌رویم که ازشان می‌گریخته‌ایم.

  • بکوشیم از شکم این یک ساعتی یادداشتی قابل انتشار بیرون بکشیم. بهتر است یادداشت ما دلنوشته (یعنی انشایی کلیشه‌یی و مثلن شاعرانه) نباشد. به نوشتن از یکی از تجربه‌‌ها یا آمو‌خته‌های جدیدمان بپردازیم؛ متنی که می‌تواند به‌نحوی برای خواننده‌ی احتمالی سودمند باشد. نخستین دستاورد چنین مطلبی آن است که تمرینی برای نگارش نثری شفاف و روشن است. با این کار به‌تدریج مجموعه‌یی مکتوب از تجربه‌ها و آموزه‌هایتان شکل خواهد گرفت که می‌تواند در قالب کتاب هم منتشر شود.

۵. داستان‌پردازی

  • جدا از اینکه قصد قصه‌‌نویس شدن داریم یا نه، خواندن و نوشتن و گفتن قصه کوششی برای افزایش «هوش روایی» و بهره‌مندی از آن در تمام جنبه‌های زندگی است.
  • برای درک بهتر فلسفه‌ی داستان‌سرایی کتاب «حیوان قصه‌گو» را بخوانیم.
  • هم خواندن و هم نوشتن قصه می‌تواند بخشی از کوشش روزانه‌ی ما برای داستان‌پردازی باشد.
  • گاه می‌توانیم داستان یا داستانکی کوتاه بنویسیم و گاه می‌توانیم روی بخشی از داستانی بلند‌تر کار کنیم.

۶. اکنونیدن (به‌روزرسانی) مطالب قبلی

  • اکنونیدن مطالب قبلی یعنی سراغ نوشته‌های قبلی‌مان برویم و آن‌ها را ویرایش و بازنویسی کنیم.
  • درک این بخش‌ برای دوستانی که در وبگاه خودشان می‌نویسند، ملموس‌تر است. (فهرست وبلاگ فعال برخی دوستان من)
  • برای مثال من طی سال‌های گذشته بارها مقاله‌ی «چگونه نویسنده شویم» را به‌روز کرده‌ام و این کار هنوز ادامه دارد.
  • اکنونیدن مدام مطالب قبلی فرصتی برای بررسی تحول نوشته‌هایمان و تکمیل و بهبود آن‌هاست.
  • همچنین با این کار به مخاطبانمان کمک می‌کنیم تا به‌سرعت در جریان تغییرات محتوا و نکات تازه‌‌ی آن قرار بگیرند.

۷. یک ساعت مطالعه‌ی تخصصی

  • این یک ساعت علاوه بر زمانی‌ست که برای سایر انواع کتاب‌ها می‌گذاریم.
  • یک ساعت مطالعه‌ی تخصصی کمک می‌کند تا در حوزه‌یی که دوست داریم یا فعالیت می‌کنیم، مدام بر دانشمان بیفزاییم.
  • به نتیجه‌ی بلندمدت ۳۰ ساعت مطالعه‌ی ماهانه فکر کنید و تمایزی که از پی خواهد آورد.

۸. قدردانی و سپاسگزاری

  • قدردان داشته‌های فعلی خود بودن نه‌تنها شادی‌آفرین است بلکه می‌تواند بر سلامت جسم و روان ما اثر بگذارد. 
  • هدف این است که هر روز نسبت به داشته‌هایمان -هر چند ناچیز- احساس قدردانی کنیم. می‌توانیم هر روز را به سپاسگزاری از یک موضوع متفاوت اختصاص بدهیم. (پیوند مرتبط: هفته‌ای خوب با نوشتن)
  • همچنین می‌توانیم احساس قدردانی خود را به عزیزانمان نشان بدهیم و به آن‌ها بگوییم که شکرگزار حضور آن‌ها در زندگی‌مان هستیم.
  • مطالعه‌ی کتابی مانند «یاقوت سپید» می‌تواند ما را با برخی پژوهش‌های مرتبط با تأثیر مثبت سپاسگزاری، آشنا کند.

۹. افزایش کیفیت خواب

  • آریانا هافینگتون در مقدمه‌ی کتاب «انقلاب خواب» می‌نویسد: «خواب عامل کلیدی در سلامت ماست و عمیقاً با دیگر عوامل در ارتباط است. از وقتی شروع به هفت تا هشت ساعت خواب کردم، اندیشیدن و ورزش کردن برایم آسان‌تر شد، تصمیمات خردمندانه‌تری گرفتم و ارتباطی عمیق‌تر با خودم و دیگرام برقرار کردم… خواب دروازه‌ای است که زندگی سلامت باید از میانش بگذرد.»

۱۰. پس‌انداز

  • ممکن است بسیاری از ما به دلیل مشکلات اقتصادی حتا بدهکار هم باشیم و هیچ مجالی برای پس‌انداز نبینیم. اما پس‌انداز را می‌توان با مبلغی بسیار بسیار اندک هم آغاز کرد. مهم ایجاد عادت پس‌انداز به عنوان عادتی خدشه‌ناپذیر است.
  • از همین امروز به گامی کوچک بیاغازیم.
  1. بیشتر امروز صرف ۳۶مین مسترکلاس حضوری نویسندگی. و چه کلاسی. سراسر کیف بود و برای من که کل ۷ ساعت در چشم‌برهم‌زدنی گذشت و می‌توانستم ۷ ساعت دیگر هم ادامه بدهم. خوبیِ جلسات حضوری این است که مجالی برای دیدار دوستان که پیش‌تر فقط در فضای آنلاین در ارتباط بوده‌ایم. این مسترکلاس یک‌روزه تنها کلاس حضوری من است و جز این فقط می‌خواهم دوره‌یی پیشرفته برای اعضای فعال‌تر دور‌ه‌های پیشین برگزار کنم.
  2. اما کمی از محتوای مسترکلاس امروز بگویم: یک داستان بلند را کامل برای بچه‌ها خواندم و از تمام بخش‌هایی آن برای بیان آموزه‌هایی درباره‌ی نوشتن استفاده کردم. این کار اگر با داستان جذابی صورت بگیرد بسیار مفید است، چون کمک می‌کند به کلیت ساختار یک اثر و رابطه‌ی آن با تمام اجزای آن بپردازیم. ضمن اینکه با ارائه‌ی یک نمونه‌ی کامل و خوب نکات آموزشی مجرد و انتزاعی باقی نمی‌مانند.
  3. نوشتن برای یک نفر. این نکته‌یی بود که دیروز در وبینار نوشتیار شکل گرفت. در جواب دوستی، درباره‌ی نظم و استمرار در انتشار نوشته‌ها گفتم: «ببین، فکر کن مثل یه رابطه‌ی عاشقانه‌س. توی یه رابطه‌ی عاطفی روال معمول اینه که تو هر روز حداقل یه پیام به طرفت می‌دی و ابراز عشق می‌کنی؛ حالا هربار به یه شکلی، مستقیم و غیرمستقیم. نوشتن توی اینترنت هم اینجوریه. برای یه نفر مشخص بنویس و نوشتن برای او طرفو مثل پیام عاشق به معشوق جدی بگیر. نمی‌گم برای مخاطبت نامه‌ی «فدایت شوم» بنویس. این که مسخره‌ست. منظورم مداومت و جدیت در کاره. با چنین نگاهی دلیلی نداره که وقفه‌یی تو کارت باشه. من از این قیاس استفاده کردم تا بگم این روش می‌تونه حس ما به نوشتن رو تغییر بده و کاری کنه که با علاقه‌ی بیشتر نوشته‌هامون رو منتشر کنیم.»
  4. به فهرستی برای یادآوری می‌کنم. فهرستی که هر روز این‌جا بازنشر شود. اصلن یک ارزش اساسی این وبلاگ می‌تواند همین یادآوری باشد. فهرست کامل را فردا منتشر می‌کنم.
  5. ساعت دو و نیم شب است. از صبح سرپا بوده‌ام؛ اما دلم نمی‌آید بخوابم. حیا نمی‌کنم.
  6. راستی، باز هم نشد نظرات قبلی را کامل جواب بدهم. ولی فردا کار را یکسره می‌کنم.
  7. و اسماعیل شاهرودی که درباره‌ی شهرزاد قصه‌گو گفت:

    یک یک قصه‌ی او هر شبه از سینه‌ی او بر لب او
    زندگی رویانده‌ست.
    -از دفتر شعر آی «میقات» نشین، ۱۳۵۱

  1. شیرین‌ترین بخش امروز تا این لحظه: وبینار نوشتیار. وبیناری اختصاصی برای پرسش‌وپاسخ. احتمالن از شنبه تا چهارشنبه، ساعت ۱۴. صوت جلسه‌ی اول را اینجا بشنوید:‌ اولین قسمت نوشتیار
  2. با لذت عجیبی کار می‌کنم، با لذت عجیبی. حالا چرا این را به شما می‌گویم؟ تا بگویم اگر صبور باشید و بی‌وقفه ادامه بدهید، سرانجام به جایی می‌رسید که کارتان می‌شود یکسره لذت و حتا از گرفتاری‌های آن هم لذت می‌برید.
  3. دیروز از دور‌ه‌ی جدید مدرسه نویسندگی رونمایی کردیم. «راه‌آموز تبلیغ‌نویسی» قرار است جایگزین تمام برنامه‌هایی باشد که تاکنون درباره‌ی کپی‌رایتینگ داشته‌ایم. این دوره ساختار حساب‌شده و دقیقی دارد و درس‌های نابی و نویی را برای آن فراهم کرده‌ام. مثلن رفته‌ام سراغ کتابی عجیب و شگفت‌انگیز درباره‌ی تبلیغ‌نویسی، از مؤلفی ایرانی، که فقط یکبار در سال ۴۹ چاپ شده و هیچ‌جا هیچ حرفی ازش نیست، در صورتی که نگاه و نگرشی به ما می‌دهد که هنوز تازه است و کاربردی.
  4. برگزاری هر دوره، اول از همه، باید به اندازه‌ی ساختن یک فیلم یا نوشتن یک کتاب برایم تازه و هیجان‌انگیز باشد، وگرنه اگر هدفم فقط پول بود می‌توانستم سراغ موضوعات دیگری می‌رفتم که قطعن پولسازترند. و خوشحالم که همسفران مدرسه نویسندگی این را حس می‌کنند.
  5. این حرف شهرام رحیمیان را هم توی فیس‌بوک خواندم و خوش دارم شما هم بخوانید:

    «دانستن اینکه [فلانری] اوکانر درباره داستان این گفته و فلانی آن گفته و بهمانیخوب است و دانستنشان مهم، ولی بهتر و مهمتر عدول از تعریف‌های متداول داستان‌نویسی است برای کشف انواع دیگر روایت، چه در کاربرد زبان و چه در ساختار. هنر داستان‌نویسی از جایی آغاز می‌شود که از قالب‌های شناخته شده فاصله بگیریم و نوعی روایت تازه ارائه بدهیم. به‌طورمثال کسی حروف‌چینی روزنامه را به دلیل متعارف و قالبی بودنش هنر نمیداند اما نقاشی‌خط را، تا وقتی کلیشه و همگانی نشده و سرچشمه‌اش ابتکار فرد است، هنر می‌دانیم

  6. امروز در «۱۰۰ داستان» یکی از داستان‌های کتاب «کسوفِ» قدسی‌ قاضی‌نور را گذاشتم برای بچه‌ها. قاضی‌نور شاعر و قصه‌نویس‌ درخشانی‌ست ولی افسوس که نامش آن‌طور که باید مطرح نیست. یک وقتی اگر چیزی از او گیرتان آمد بخوانید، پشیمان نمی‌شوید.
  7. بهرام بیضایی در اندوهیادِ دکتر محمد کوثر او را این‌گونه توصیف کرده بود:‌ «آن بسيارْ كوشِ شوريده!» و من شیفته‌ی بسیارکوش‌های شوریده‌ام. 
  8. باشد که گواهی عاشق بپذیرید‌. («گواهی عاشق اگر بپذیرند» اسم کتابی از قاسم‌ هاشمی‌نژاد است. و دلیل نوشتن‌ واپسین جمله این است که نمی‌دانم چرا دلم می‌خواهد همه‌ی چیزهایی که این‌جا می‌نویسم گواهیِ عاشق تلقی کنید.)
  1. اگر و فقط اگر بخواهم برای یک چیز ابراز پریشانی کنم «کم نوشتن»‌ است، اگر به گذشته برگردم بسیار بسیار بیشتر می‌نویسم و اکنون بیش از هر چیزی پی تدبیری برای بیشتر نوشتن هستم.
  2. «من». یک من قلنبه بنویس وسط صفحه. یک خط گرد هم بکش دورش. بگذار این من بزاید، هر کلمه‌یی که دوست دارد بزاید. هر روز این کار را بکن. ببین این «من» هر روز چه چیزهایی برای گفتن. این «من» را در پیوند با تمام چیزهایی که می‌بینی قرار بده. منت را ان‌قدر بزن به چیزهای دیگر تا جرقه بزند. به جرقه‌ها نگاه کن. کدام پررنگ‌تر است؟ کدام چشم‌گیرتر است؟ با آن «من» آتش به پا کن.
  3. آزادنویسی امروزم را در قالب تمرین «۱۰۰ جمله» پیش بردم. امتحانش کنید. ردخور ندارد که جواب می‌گیرد. گاهی فقط با همین ۱۰۰ جمله است که دوباره شور و نشاط نوشتن تجربه می‌کنم.
  4. در ویدیوی امروز اهل نوشتن، به بهانه‌ی نگاهی به کتاب «باید به کسی می‌گفتم که این‌جا بوده‌ام» از جستارنویسی گفتم. اما اینجا کمی درباره‌ی عنوان قشنگ کتاب علی معتمدی بگویم. اصلن انگار این اسم انگیزه‌ی بسیاری ما از نوشتن را خلاصه می‌‌کند؛ می‌نویسیم چون حس می‌کنیم باید به کسی می‌گفتیم که این‌جا بوده‌ایم. عنوان دوم کتاب هم مکمل خوبی برای عنوان اصلی است: «چند روایت درباره‌ی نبودن، تنهایی، دیدن، خانه و دوست داشتن» یعنی زندگی، همه‌ی چیزهای مهم زندگی که باید از آن‌ها نوشت.
  5. بعد دیدم مریم، این سلطان یادداشت‌نویسی در کلوزفرزندز اینستا، هم امروز چیزی درباره‌ی جستارنویسی هوا کرده. دقت‌نظر او را همیشه تحسین می‌کنم. بخوانیم:‌ فواید جستارنویسی
  1. روز از نو روزیدن از نو.
  2. بعد قرنی امروز نظرات اینجا را جواب می‌دهم. باور کن.
  3. یک دفترچه کنار گذاشته‌ام و لابلای کارها چند لحظه وقت می‌گذارم و همه‌ی احساساتم را توصیف می‌کنم. 
  4. جولی اسمیت در کتاب «چرا تا حالا نمی‌دانستم» می‌نویسد: «یافته‌های پژوهشی نشان می‌دهند که ما ابزار قدرتمندی به نام زبان داریم که می‌توانیم از آن در شرایط دشوار زندگی استفاده کنیم. هر چه بیشتر کلمات جدیدی برای فرق گذاشتن بیان احساسات یاد بگیرید، مغز شما نیز گزینه‌های بیشتری برای درک و فهم و فهم احساسات و عواطف مختلف خواهد داشت. وقتی برای برای احساسات نام‌های دقیق‌تری داشته باشید، این مسئله به تنظیم احساسات شما کمک می‌کند و در نتیجه به طور کلی باعث تقلیل استرس در ذهن و بدنتان می‌شود.»
  5. وقتی با سخت‌ترین قسمت یک کار مواجه می‌شوی می‌توانی به خودت بگویی: «ببین، سایر مشتاقان انجام این کار هم به همین دشواری‌ها برمی‌خورند، پس من این این سختی را به جان می‌خرم، و همین عاملِ تمایز، مرا به دستاوردهای متفاوت‌تری می‌رساند.» چنین نگرشی بارها نجاتم داده و محرکم بوده؛ برای مثال من از اجرا و ضبط ویدیو لذت می‌برم، اما در لحظات پیش از ضبط دچار چنان استرس و افکار ناجوری می‌شوم که به زمین و زمان لعنت می‌فرستم، درست در همین لحظه‌هاست که به خودم می‌گویم: «آفرین، این یعنی کارِ درست. اگر برای تو سخت است، برای دیگران هم سخت است، پس انجامش بده که نتیجه در همین است.»
  6. بیش از آنکه مشکلم «حالا چی بپوشم؟» باشد، «حالا چی بخورم؟» است. چی بخورم که سالم باشد؟ چی بخورم که از انرژی‌ام نکاهد و بر آن بیفزاید؟ و مهم‌تر:‌ چی در دسترس است برای خوردن؟‌
  7. عصری سر به کتابفر‌وشی عباس زدم. یک نسخه‌ی چاپ از «حجم سبز» سهراب سپهری چشمم را گرفت و خریدمش. جلدش چندان ترتمیز نیست، ولی من همین چرکی‌اش را دوست دارم.
  8. روی میزم دوباره پُر شده از کتاب. معمولن دو روز بیشتر خلوت نمی‌ماند و بعد دو ماه طول می‌کشد تا دوباره خالی شود. رندی گفته بود: «درست می‌گویید که میزی شلوغ نشانه‌ی مغزی شلوغ است، اما یک میز تُهی نشانه‌ی چیست؟»
  9. دومین جلسه‌ی کارگاه ۱۰۰ داستان هم خوب پیش رفت. من شیفته‌ی انرژی فراوانی هستم که در این کارگاه در جریان است. ۱۰ روز اول همراهی خوب بچه‌ها در تمرین پیش رفت. یعنی روزی می‌رسد که صدمین دوره‌ی ۱۰۰ داستان‌ را هم برگزار کنیم؟ دوست دارم ۱۰۰ داستان جریانی مداوم باشد برای شاخت داستان کوتاه و بردن نهایت لذت از خواندن و نوشتن آن. اگر عمرم به دنیا باشد حتمن این جریان را حفظ می‌کنم، اگر هم مُردم، یکی از شما ادامه‌اش بدهید.
  10. ویدیوی امروزم در یوتیوب درباره‌ی اهمیت نام‌گذاری دقیق و متنوع احساسات و نقش پررنگ آن در بهبود روان است. پیوند: نوشتاردرمانی
  1. نیمه‌شب در جاده. بازگشت از سفری نیم‌روزه. شرح سفر اما مجالی جدا می‌طلبد. اما از نکته‌یی می‌توان گفت: می‌ارزد گاهی لقمه را پشت سرت بچرخانی و بگذاری دهنت، صرفن برای آن‌که چیزهای تازه‌یی ببینی برای نوشتن.
  2. این را هم گوشه‌یی نوشته بودم برای خودم:

    بکوشم بی‌پروا
    هر احساسی
    و هر هیجانی رابنویسم
    بی‌محاسبه بنویسم
    بنویسم
    فقط برای درمان خودم
    برای رهایی خودم از اضطراب
    که این را با ارزش‌ترین هدف از نوشتن می‌دانم
    هر هیجان را به نوشتار تبدیل کنم و حالی بسازم خوش مثل خنکیِ جنگل
    کار با استرس پیش نمی‌رود
    کار با حال خوب پیش می‌رود
    بدی و سیاهی و نابسمانی را نفی نمی‌کنم
    اما غرق شدن در آن را نمی‌فهمم
    چرا خودم را درهم بشکنم؟
    چه ارزش دارد؟
    سلامتی را دریاب
    بهترین‌ها را بخواه
    خوش باش و خوشی بیافرین
    الان چه حسی دارم؟
    این پرسش خوبی‌ست برای بیان هیجان

  3. مهم‌ترین نکته‌ی نوشته‌ی بالا چیزی‌ست که در انتها به آن‌‌ رسیده‌ام: «الان چه حسی دارم؟». می‌خواهم در طول روز به حد افراط برای پاسخ نوشتاری به این پرسش وقت بگذارم. این کلید نوشتاردرمانی است. باید در نام‌گذاری در احساسات و هیجان‌هایت چنان دقیق و گسترده و متنوع عمل کنی که هیچ‌چی ناگفته باقی نماند.  نوشتن برای سلامتی، این اصل اول است.
  4. فایلی دارم توی یادداشت‌های گوشی‌ام به اسم «استراتژی‌ها و تاکتیک‌های من». در این فایل غالبن توصیه‌های کوتاهی می‌نویسم خطاب به خودم، شامل تمام چیزهایی مهمی که می‌خواهم مدام بهم یادآوری شود. گاهی نقل‌قولی را قِلِفتی می‌آورم آن تو. از جمله این حرف محمدرضا نیکفر: «هانس گئورگ گادامر در یک مصاحبه گفته بود که کار دانشکده فلسفه آموزش کتاب خواندن و تربیت شهروندانیکتابخوان است. رواست که سخن او را تعمیم دهیم و بگوییم که کار رشته‌های ادبیات، علوم انسانی و اجتماعی تربیتکتابخوان حرفه‌ای است. کتابخوان که شدی بقیه چیزهای خوب در پی آن می‌آیند. اندیشیدن یعنی کتاب خواندن،یعنی در حال گفت‌وگو بودن با کسی که اندیشیده و خود او کتابش را در گفت‌وگوی اندیشمندانه با دیگران نوشتهاست
  5. و امروز در چند جای شلوغ هر چه چشم چرخاندم، دریغ از دیدن یک‌ کتاب در دست یکی. چه حقیر است گپ‌وگفت مردمان بی‌کتاب.
  6. ترویج کتابخوانی را دست کم نگیریم. نه که جمله قصار در باب مزایای مطالعه در کنیم، نه، دنبال راه‌های نو بگردیم، گروه‌های کتابخوانی بسازیم و کتاب‌های خوب را خوب‌‌تر معرفی کنیم.
  1. درس را نه در دانشگاه بلکه در تنش‌گاه زندگی می‌آموزی. انسان موجودی‌ست محکوم به درس گرفتن. یعنی زندگی با چک و لگد وادارت می‌کند پای درسش بنشینی، حالا اینکه این درس چقدر کارآیند است و تو چه میزان و چطور به آن عمل می‌کنی بحث دیگری‌ست.
  2. ما قربانی ذهن خودمان هستیم. بدبختانه هیچ چیز به اندازه‌ی ذهن خود ما به ما آسیب نمی‌زند، و خوشبختانه هیچ چیز به اندازه‌‌ی همین ذهن نمی‌تواند به ما خدمت کند.
  3. آدم باید همیشه چیزی یا کسی را برای انتظار داشته باشد. انتظار زجر می‌دهد اما به همان اندازه شیرین است. امضا: یک معتاد به انتظار
  4. و افسوس و افسوس. نیما جان، تو گفتی: «به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده‌ی خود را؟» و من در این شب تیره، خودم را، ذهنم را، زبانم را می‌آویزم به همین سطر تو، به همین پرسشی که بارها وادار شده‌ام با آهی از عمق دل زمزمه کنم و به خواب بروم. به خواب بروم؟ بخواب، نمی‌روم.

☁︎ از دردناک‌ترین‌ها: فکری که شکست داده‌یی دوباره گریبانت را بگیرد.

☁︎ روز قشنگی بود، یک دلیلش کارگاه تمرین نوشتن. در ۵ تمرین اول به طور پیوسته از روشی گفتم که با آن می‌توانیم به هر یک از مسائل زندگی‌مان خطی روایی بدهیم و با نگارش این‌‌ روایت به سمت یافتن راه‌حلی بهتر حرکت کنیم.

☁︎زیبا کرباسی امروز گزیده‌یی درخشان از بیت‌های از چند غزل اسماعیل خویی منتشر کرد که دوست دارم اینجا بازنشرشان کنم تا شما هم در این لذت شریک شوید:

درست ده میِ نابم خراب کن به شرابم

گمان مدار خرابم که من خراب درستم

✳︎

نیافت روشنی از مهر چون تویی دل او

چه تیره‌روزی از این بیشتر عدوی تو را

✳︎

چو قطره دست نشویم ز موج دریایت

اگر چه سنگ زند ساحل تو بر سر من

✳︎

نخست آرزویم چیست رستن از غم تو

نرستن از غم تو آرزوی دیگر من

✳︎

عاقبتش باد بر کف است کسی کاو

لانه‌ی پروانه کرده است دو کف را

✳︎

چون صدف لب ندرانیم که گوهر داریم

بحر را هیچ نیازی به درافشانی نیست

✳︎

تو و نهفتن عشق این چه آبروداری‌ست

که اشک شوق فروریزد آبروی تو را

☁︎اوج لذت کار ادبی و هنری زمانی‌ست‌ که دست به بداهه‌پردازی می‌زنی، آن هم به اتکای قوتی که ذهنت از آثار ناب آن حوزه یافته.

☁︎«هم» هم از پیشوندهای خوشگلی‌ست که کلمات خوشگل بسیاری به فارسی داده. دوست‌‌ دارم به‌تدریج فهرست کاملی از کلمات هم‌دار بنویسم:

همسفر، همدل، همراه، همنویس، همپایه، همکناری، همتلاش، همسایه، همکلاس، همشهری، همریشه، همدوش، همدرس، همزاد و…

☁︎جمعه‌ها در خیابان منیری جاوید انقلاب بساط کتاب پهن‌تر است. من لای این کتاب‌ها که غالبن صنار نمی‌ارزند، خوب اگر بگردم، چیزهای ارزنده‌یی می‌یابم. فقط باید زانویم را به فشار بیندازم و آن زیرمیرها را جستجو کنم. در گشت‌وگذار امروز یاد حرف دوستی سالدار و نازنین افتادم که چندی پیش در آدینه‌روزی مهمان یکی از کارگاه‌های ما بود، با افسوس و گلایه می‌گفت که ببین کتاب به چه ذلتی افتاده که اینجوری پخش‌وپلا روی زمین فروخته می‌شود. من اما اصلن این شکلی به قضیه نگاه نکرده بودم، اتفاقن به نظرم این احترام به کتاب است و کاری‌ست سازگار با ذوق اکثر کتاب‌بازها و کتاب‌خوان‌ها. چی از این بهتر که کلی کتاب دست‌دوم و کهنه‌ به جای نابودی کف کوچه پهن شود و فرصتی فراهم شود برای دیدار اتفاقی با کتاب‌های از یاد رفته، آن هم در هوای آزاد و‌ دور از انضباط سخت قفسه‌ها.

☁︎

  1. امروز با رودکی خوش گذشت. ببینید هزار سال پیش چی گفته بابای شعر فارسی: «روی به محراب نهادن چه سود؟/دل به بخارا و بتان‌ تراز/ایزد ما وسوسه‌ی عاشقی/از تو پذیرد، نپذیرد نماز»
  2. همیشه خوش دارم دیوانی کنار دستم باشد.
  3. کنار تختم چند تایی کتاب هست، اما روی تختم همیشه یک کتاب: دیوان حافظ. گاهی یک‌وری ولو می‌شوم و غزل پشت غزل می‌خوانم. حافظ را بدون تمام حرف‌هایی که درباره‌ی حافظ هست می‌خوانم. برای مثال بخش اعظم چیزهایی که درباره‌ی عرفان حافظ گفته می‌شود پرت‌وپلاست، چرا باید رابطه‌ی زلال و بی‌واسطه با حافظ را با چنین حواشیِ بی‌حاصلی بیالایم؟
  4. دیشب خوب خوابیدم، امشب هم سعی می‌کنم خوب بخوابم. با خواب شوخی نمی‌کنم که شوخی‌بردار‌ نیست. همیشه به حال آدم‌هایی آدم‌هایی غصه می‌خورم که با افتخار می‌گویند: «من حاضرم از خوابم بزنم اما برای فلان کار وقت بذارم.». آقا جان، تو لازم نیست از خوابت بزنی، از هدررفت وقت در بیداری جلوگیری کن. تاوان یک شب کم و ناجور خوابیدن این است که فردایش مجبوری برای کاری ۵ دقیقه‌یی ۵۰ دقیقه وقت صرف کنی و آخرش هم احتمالن گند بزنی.
  1. ده و نیم شب است. از پیش مرتضی برمی‌گردم. بیشتر از گرافیک حرف زدیم و کمی هم از نقاشی. کتاب مجموعه پوسترهای قباد شیوا را ورق زدم و باز دلم خواست ماژیک دست بگیرم و پوستر بکشم. نقطه قوت نسل گرافیست‌هایی مثل قباد شیوا این است که کار دست هم بلدند. نمونه‌ی درخشان دیگر، مرتضی ممیز است که در تصویرسازی هیچ‌ کم از بهترین تصویرسازان زمانه‌اش ندارد. یکی دو نقاشی ادوارد هاپر را هم با لذت دیدیم، خوش به حال ما که با یک سرچ گوگلی در کسری از ثانیه نمایشگاهی از شاهکارها علم می‌شود جلو چشممان.
  2. چه بارانی بارید امروز. باران که می‌بارد بیشتر یاد‌ سطری از شعر نیما می‌افتم: «ابر بارانش گرفته است» که اسم داستان کوتاهی از شمیم بهار هم هست: «ابر بارانش گرفته». (توی دوره‌ی ۱۰۰ داستان سراغ این‌ داستان هم خواهیم رفت.) الان سرچ کردم دیدم مجید برزگر هم فیلمی ساخته با همین عنوان.
  3. از امشب زودتر می‌خوابم. تصمیمی که همه‌ی ما برای حفظ سلامتی‌مان به آن شدیدن محتاجیم.
  4. این حرف دمیتری شوستاکوویچ چیز تازه‌یی نیست ولی ما قلمزن‌ها همیشه نیازمند چنین جملاتی، با چنین بیان متفاوتی، هستیم‌ تا بیشتر از قبل بنویسیم: «آنچه در سر دارید، روی کاغذ بیاورید، سر ظرفی شکننده است.» (ترجمه‌ی کامیار محسنین)
  5. در برنامه‌ی امروز اهل نوشتن از کسب درآمد از راه نوشتن گفتم و تنها راهی که مؤثر می‌دانم: شغل نویسندگی
  6. از «هوایی زدن» بیزارم. یعنی به در گفتن به امید شنیدن دیوار. هرچند گاهی گرفتارش می‌شوم. اما تا حد امکان می‌کوشم‌ از این رفتار که اغلب از سر نابالغی و بزدلی است بپرهیزم.
  7. بی خود از خود نوشتن و از خود بی خود شدن از نوشتن. نوشتن تا نوشتن. زندگی در فاصله‌ی نوشتن تا نوشتن، برای بهتر نوشتن. در نوشتن لذت از تکرار بردن و در زیستن از تکرار گریختن و به نوشتن پناه جستن. و در پناه نوشتن در برابر پوسیدن و پوسیده‌ها قد برافراشتن.
  • دارم ساختار محتوای دوره‌ی نویسندگی خلاق را دگرگون می‌کنم. مثل شطرنج‌بازی شیرین و درگیرکننده است.
  • به خاطر اینجا در اجرای زنده‌ی یوتیوب صدا با خش‌خش‌های گوشخراش همراه بود، از امروز وبینارها را اول ضبط می‌کنم و بعد هوا. برنامه‌ی امروز: شفاف‌نویسی
  • نوشتن از جزییات زندگی روزمره خوب است،‌ اما نباید تو را اسیر حقیرترین بخش‌های روزمرگی کند.
  • به بحث‌های حقیرانه تن نمی‌دهم. نادیده می‌گیرم و بی‌پاسخ می‌گذارم.
  • فراخوان طنزبانک جدید اعلام شد. امروز پیش‌نیازهای آن را هم در کانال خصوصی دوره منتشر می‌کنیم. آغاز کارمان با «استاتوس‌نویسی» است و نمونه‌های خوب آن در دهه‌ی قبل.
  • فقط با یک ساعت تمرکز کنم و یکسره بنویسم تا از پس کارهایم بربیایم. یک ساعت امروز هم پُربرکت بود.
  • «یک لقمه لغت» هم خوب پیش رفت. امروز با نقل سخنی از پرویز ناتل خانلری از کتاب «نقد بی‌غش» حرف صادق چوبک در میان بود. خانلری می‌گوید: «[چوبک] یک داستان ظریف دارد به اسم «اسب چوبی». در این قصه در یک سطر وقتی قضاوت یک زن خارجی را از زندگی در خانواده‌ی سنتی ایرانی و فضای اطرافش حکایت می‌کند، شما موجزتر و روشن‌تر از این احساس بیگانگی نمی‌کنید. می‌نویسد: «همه‌چیز این‌جا خشک و فلزی‌ست. آفتابش، سرمایش و آدم‌هایش همشون.» شما خشک و فلزی بودن آدم، سرما، آفتاب را که کنار هم بگذارید به توصیف موجز و در عین حال جاندار چوبک پی می‌برید.»
  • امروز شعری بلند نوشتم،‌ پس از یک پیاده‌روی بلند. آخرش حس کردم روحم تسکین یافته. اما چنین نوشته‌هایی را نباید فوری منتشر کرد. باید بیندازی یک گوشه حسابی خاک بخورد و بعد شاید شانس رستاخیر بیابد. مارکز می‌گوید:‌ «نویسنده‌ی خوب نه از آنچه منتشر می‌کند، بلکه از آن‌چه در سطل زباله می‌‌ریزد، شناخته‌ می‌شود. دیگران این را نمی‌دانند؛ ولی هر کدام ما می‌دانیم که چه در سطل زباله می‌‌ریزیم. چه چیزی را می‌ریزیم و از چه استفاده می‌‌کنیم… و اگر هم دور می‌ریزیم، مفهومش این است که درست گام برمی‌داریم.» (منبع نقل‌قول: کارگاه سناریو، ترجمه‌ی محمدرضا راه‌دور، ۱۳۸۰)
  • امروز فهرستی از کانال‌های فعال تلگرامی برخی نویسندگان را در کانال مدرسه منتشر کردم. البته هنوز کامل نیست. به یکی از دوستانی که خواست اسمش در فهرست باشد، گفتم:‌ «نامت را میاورم، اما امیدوارم در نوشته‌هایت، رابطه‌ی تو با کتاب‌ها را بیشتر حس کنم. برای مثال در نوشته‌های کانال مریم کشفی به خوبی تکاپوی او در مطالعه و یادگیری را می‌بینی. البته منظورم این نیست که مدام در نوشته‌هایت نقل قول کنی یا همیشه متن آموزشی بنویسی. نه. تو باید بتوانی به‌جای نوشتن گزارش خامی از روزمرگی‌هایت، چیزی بنویسی که در آن رگه‌‌هایی از تلاش و تقلا برای درک بهتر دانش و هنر و ادبیات آشکار باشد. این چیزها که حالا می‌نویسی فقط نشان می‌دهد که با شوق و جدیت کتاب نمی‌خوانی. امید که رستگار شوی.»
  1. «یک لقمه لغت»‌ عنوان وبینارهای تازه‌یی‌ست که در گروه «با من بنویس» برگزار می‌‌کنم. «با من بنویس» مختص اعضای همه‌ی دوره‌های نویسندگی خلاق است. این گروه با این هدف راه‌اندازی شد که پس از دوره‌ هم بتوانیم با دیدارهای آنلاین روزانه انگیزه‌ی نوشتنمان را حفظ کنیم. اما ماجرای «یک لقمه لغت» چیست؟ اول از عنوانش بگویم که از این حرف بیرون آمده:‌
    «به ياد اين حرف عجيب شمس عزيزم می‌افتم که فرستادگان مولوی را با طبق‌های تحف، اطعمه و اشربه بر سر، پس فرستاد و خطاب‌شان کرد که برويد و به مولانا بگویيد: يک لقمه لغت بفرستد.»
    -یداله رویایی
    باری، در جلسات یک لقمه لغت هر روز نکته‌ یا کلمه‌یی می‌آوردم برای گسترش دایره‌ی واژگان و افزایش دانش زبانی بچه‌ها. برای مثال امروز با نقل این جمله از صدالدین الهی از دقت در شیوه‌ی نویسندگان چیره‌دست در صورت‌بندی جملات گفتم:‌
    «این مسؤولان و طراحان برنامه‌های ارتباطی غالباً لطافت فرهنگ عامه را با سخافت قبول عوام اشتباه می‌گیرند.»
    -مجله‌ی فرهنگ و زندگی،‌ شماره‌ی ۸، خرداد ۱۳۵۱
    دریابید «لطافت فرهنگ عامه» و تفاوت آن با «سخافت قبول عوام» را.
    حرف این است که از نویسندگان خوب یاد می‌گیریم که چطور می‌توان مضمون و مفهومی را به شکل فشرده‌ و درستی بیان کرد.
  2. یک بخش تازه هم اضافه کردم به اینجا با عنوان: «همسفرانم»؛ برای پیوند به وبگاه دوستان فعالی که جزو خوانندگان اینجا هم هستند.
  3. یکی از نیک‌ترین آدم‌هایی که در این سال‌ها شناختم، سحر محمدقاسمی است. خوشحالم که جدی‌تر از قبل درباره‌ی کپی‌رایتینگ می‌نویسد. یادداشت جدید او را بخوانید: ۳ تمرین برای خلاقیت در کپی‌رایتینگ
  4. این نقل قول هم به دلم نشست: «هر انسانی که هم‌سخن حقیقی زندگی است، نیک می‌داند که فارغ از هر آن‌چه به چشم می‌آید، هر گرهی را گشایشی است، و هر دیواری خود یک در است.»-رالف والدو امرسون

  5. و شعری هم خواندم از غلامعلی رضوی که دوست دارم در خاطرم حک‌ شود: «می‌خواستم غولی باشم/مگر فردا را/بر شانه‌های من/به تماشا بنشینید/حال/تنهایی من غولی‌ست/نشسته بر شانه‌هایم.»
  1. «دلپاکانه عرض می‌کنم» در آغاز پیشگفتار «فرهنگ واژه‌های همانند» به چشمم خورد.
  2. گاهی حس می‌کنم مهم‌ترین خواسته‌ام در زندگی یک «قلم است؛ قلمی که روان بنویسد آن‌طور که من می‌خواهم، جوهر را با همان ضخامتی جاری کند که من می‌خواهم، بافت خاصی را روی کاغذ ایجاد کند که من می‌خواهم. پس از آزمودن هزار رقم مداد و ماژیک و خودنویس و خودکار نیافتش که نیافتمش.
  3. دیشب داشتم به قیافه‌ی میلادِ کتابفروش فکر می‌کردم، به مو و ریش بلندش و سایر اجرای چهر‌ه‌اش؛ انگار درست از وسط روشنفکرهای دهه‌ی چهل بیرون آمده و نشسته توی مغازه، بعد با خودم گفتم چهر‌ه‌اش جان می‌دهد برای فیلم و برای فلان فیلم‌نامه‌ام بازیگر خوبی‌ست. گذشت و ظهر امروز رفتم مغازه. به محض ورود از پشت کسی را دیدم که خود میلاد بود اما موهاش کجا بود؟ سر چرخاند و دیدم بله،‌ ریش و پشم را زده و تمام آن ابهت و شوریدگیِ دهه‌ی چهل را به باد فنا داده. ای دریغ. ما ز پشمان تو چشم یاری داشتیم.
  4. پنجمین جلسه‌ی دوره‌ی نویسندگی خلاق را برگزار کردم، پیش از آن هم جلسه‌ی بازخورد همین دوره را. متن‌های امروز درخشان بود. خواندن و شنیدن نثر تمیز و خلاق خستگی از تنم بیرون می‌کند.
  5. نسخه‌ی آپاراتی ویدیوی گفت‌وگو با کیهان خانجانی را به این مطلب افزودم: چگونه نویسنده شویم؟‌
  6. در وبینار امروز اهل نوشتن از نوشتن یادداشت روزانه در دو فضای عمومی و خصوصی گفتم. به گمانم سرآغاز بحث مهمی‌ست که می‌توان آن را بیشتر گسترش داد.
  7. داستان‌هایی که قرار است که در ۱۰۰ داستان بخوانیم سختگیرانه انتخاب می‌کنم، گاهی در روز دست‌کم بیست داستان می‌خوانم تا داستانی انتخاب کنم که پیشنهاد فرمیِ نویی برای نویسندگان دارد.
  8. حین تایپ‌کردن حس همه چی از جمله پیانو نواختن و غیره را داشته‌ام اما امروز چیز جالب‌تری را تجربه کردم. یک صفحه‌ی وُرد بزرگِ افقی باز کردم و فونت را گذاشتم روی ۱۰؛ طوری‌که برای رفتن از ته سطر به سطر باید اسنپ می‌گرفتی، طوری‌که کل هزار کلمه در یک صفحه جا شد (یعنی بدون پیشمایش صفحه)، طوری‌که حس کردم دارم فرش می‌بافم. همین مانده بود که هنگام نوشتن حس کنم: «قالی کرمون می‌بافم با تار جونم/تا زیر پاش بندازه یار مهربونم»
  9. در دنیایی زندگی می‌کنیم که همه چیز ما را تهدید و تحدید می‌کند. نوشتن برای یافتن راه مدارا با این تهدیدها و تحدیدهاست.
  10. یازده و نیم شب است. جمع کنم بروم خانه.
  11. سرانجام کی آن‌قدر خسته می‌شویم تا کاری کنیم؟
  1. وسط لایوِ یهویی امروز حرف ویرایش شد، دوستمان زویا قلی‌پور گفت «کتاب مرحوم حسن ذولفقاری هم خوب است.» من با تعجب گفتم «مرحوم؟» همان لحظه لپ‌تاپ را باز کردم و اسم ذولفقاری را سرچ کردم و دیدم که بله، ۱۷ تیر ۱۴۰۱ در ۵۶ سالگی بر اثر حمله‌ی قبلی درگذشته. خیلی ناراحت شدم. دلم می‌خواست لایو همانجا متوقف می‌شد و سکوت می‌کردم. چرا خبر به گوشم نرسیده بود؟ چه زود و بد از دست رفته استاد پُرکار ادبیات ما. چقدر توی این ماه‌ها از «فرهنگنامه‌ی داستان‌های متون فارسی»‌اش توی کلاس‌ها تعریف کردم برای بچه‌ها.
  2. یکی از بخش‌های جذاب سمینار نویسندگی پارسال سخنرانی کیهان خانجانی بود. سرانجام امروز ویدیوش آماده شد و الان می‌توانید در یوتیوب تماشایش کنید: پیوند
  3. امروز کمی از نوشته‌های مهرداد شکوهی خواندم، چاپ اواخر دهه‌ی چهل و اوایل پنجاه. در حیرتم نویسنده به این‌ باسوادی و خوبی چرا اصلن شناخته شده نیست و با جستجو در اینترنت هم هیچچی ازش نمی‌یابی. باید برنامه‌یی برای شناخت بیشتر آثارش ترتیب بدهم. «سایه و سیماب» او یکی از بهترین داستان‌های شاعرانه‌ی فارسی امروز است.
  4. در وبینار امروز اهل نوشتن باز هم به شکسته‌نویسی پرداختیم، با اشاره به رمان‌ کله‌پوک». امیدوارم مجموعه‌ی این حرف‌ها نگاه متفاوت‌تری نسبت به شکسته‌نویسی ایجاد کند.
  5. یاد ستون «این شکسته‌ها» در وبگاه اصلی‌ام افتادم. چیزهایی که یکسره شکسته نوشته می‌شد می‌گذاشتم در آن ستون. عنوانش را از یکی مجموعه داستان‌های جمال میرصادقی گرفته بودم. و چقدر این عنوان ساده را دوست‌ دارم: این‌ شکسته‌ها. گاهی همینجوری سر زبانم می‌آید و زمزمه‌اش می‌کنم: این شکسته‌ها… این شکسته‌ها… ما شکسته‌ها…
  6. تمرین ۱۰۰ داستان را کامل انجام دادم و ایده‌های تازه‌یی شکل گرفت و حتا یکی مسائل دیرپای ذهنم حل شد. تمرین و برنامه‌یی خودم رغبت نکنم انجام بدهم هرگز به دیگران معرفی نمی‌کنم.
  7. این مقاله‌ی آسو هم خواندنی‌ست: چرا باید ثروتِ بی‌اندازه‌ی شخصی را محدود کرد؟ این جمله‌اش را داشته باشید: «…من ذاتاً آدمِ بدبینی هستم، اما به هیچ وجه حق نداریم که از تلاش و کوشش دست برداریم.»
  1. ۶۰ دقیقه نوشتن+۳۰ دقیقه‌ پیاده‌روی=معجزه. این یگانه فرمول تضمین شده‌یی است که برای من معجزه می‌کند. روزی که یک ساعت خلوت کنم و بی‌هیچ حواسپرتی بنویسم، روزی که حداقل ۳۰ دقیقه تنهایی قدم بزنم، جریانی از خوشی سرازیر می‌شود توی زندگی‌ام و حس می‌کنم از پس هر کاری برمی‌آیم.
  2. اولین جلسه‌ی کارگاه تمرین نوشتن برگزار شد،‌ با تمرین‌ها و نمونه‌های نو و کلی حال خوب.
  3. پا به پای بچه‌های ۱۰۰ داستان تمرین می‌کنم و همه‌چیز زندگی روزمره برایم شبیه داستان کوتاه شده.
  4. نوشتن تاب‌آوردن است.
  5. امروز قصه‌ی مردی را نوشتم که دو تا سس گوجه‌ی بیژن توی جیب کتش پیدا می‌کند و همان دو تا سس جرقه‌ی پیگیری هدفی تازه می‌شود. توی داستان ور زدن را دوست ندارم،‌ بیشتر دلم می‌خواهد همه چیز نشان داده شود،‌ قصارپردازی را می‌گذارم برای یادداشت‌های روزانه. البته همیشه طرفدار داستان‌هایی خوبی‌ام که در آن‌ها جملات انتزاعی و فلسفی هم هست، اما چه بهتر که اول نمایش دادن را یاد بگیری و بعد اگر لازم شد اندیشه را مستقیم بیاوری توی داستان. یا همیشه نسخه‌ی اول را تمامن نمایشی بنویسی و بعد لایه‌هایی انتزاعی را به آن بیفزایی. از نمونه‌های درخشان رمان-تفکر یا رمان-جستار در سال‌های اخیر کارهای رضا قاسمی است. او این کار را درست و به‌اندازه انجام می‌دهد.
  6. «سورة‌الغراب» محمود مسعودی را دوستی به زور از من هدیه گرفته بودم، رفتم یکی دیگر گرفتم. البته این کتاب هیچوقت رسمن در ایران چاپ نشده. از شاهکارهای داستان معاصر ماست. یک پاره از کتاب:
    «خواب،‌ مثل داستان، حساب و کتاب برنمی‌دارد. بدقلقی می‌کند، زبانش را هی عوض‌بدل می‌کند. نمی‌شود هیچ‌جور کتابچه‌ی لغت‌معنی‌ای برایش سرهم کرد. اگر ترجمه‌شده‌ی خواب‌ها را می‌شد دید و فهمید که خلاصه چه می‌خواسته بگوید یا نگوید، خوب بود. البته آنوقت دیگر نمی‌شد خواب. می‌شد از آن داستان‌هایی که من خوشم نمی‌آید. می‌شد همین بیداری.»
  7. تمام لطف یادداشت‌نویسی روزانه به این است که وادارت می‌کند روزت را دقیق‌تر ارزیابی کنی، حتا اگر درباره‌ی بسیاری از بخش‌های آن هیچی ننویسی.
  1. امروز روز ۱۰۰ داستان است. تمام توان و تمرکزم روی اجرای تمیز جلسه‌ی نخست است. اسلاید دوره به خاطر فونت خاص آن خیلی دوست دارم:‌ فونت دال. بخشی از لذت طراحی دوره‌ها در فرایند انتخاب فونتی کارآیند و مناسب است.
  2. یک نسخه‌ی تروتمیز از چاپ اول «گاوخونی» در کتابفروشی عباس دیدم و خریدم. با اینکه دو نسخه‌ی دیگر دارم ازش. این دوباره‌خری‌ها به چند دلیل است: یک اینکه می‌توانم کتاب را به دوستان مشتاق هدیه بدهم؛‌ دو اینکه یک نسخه‌ی دیگر از کتاب را ببرم خانه بگذارم کنار تختم؛ سه اینکه اینطوری هوس می‌کنم کتاب را دوباره بخوانم. همین امشب دوباره گاوخونی‌خوانی را می‌آغازم.
  3. این مطلب آزاد عندلیبی از چیزی می‌گوید که متأسفانه هنوز چندان به اهمیت آن پی نبرده‌ایم: فارسی: چت جی‌پی‌تی
  4. جلسه‌ی اول ۱۰۰ داستان خیلی خوب پیش رفت. همه چیز مطابق برنامه بود. این دوره در میان دوره‌هایمان یکی از محکم‌ترین ساختارها را دارد. برنامه‌یی دقیق و عملی چیده شده تا در ۱۰۰ روز داستان کوتاه را بهتر و دقیق‌تر بشناسیم و بنویسیم.
  5. فردا شروع ۲۶مین کارگاه تمرین نوشتن است، کارگاه عزیز من. حسم به دوره‌هایی که مدام برگزار می‌کنم مثل حس مادری دل‌‌نگران است که هی به سلامتی و سربلندی فرزندش می‌اندیشد. بله، مامانی که بنده باشم البته کم‌کاری و خرابکاری هم زیاد دارم، ولی زورم را می‌زنم.
  6. دارم له له می‌زنم برای خواندن دوباره‌ی «خطاب به پروانه‌ها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» از رضا براهنی. چه خوب که حافظه‌ی بیخودی داریم و کتاب‌ها را از خاطر می‌بریم، وگرنه دوباره‌خوانی اینقدر شیرین نمی‌شد.
  7. چک‌لیست تازه‌یی که برای روزهایم ساخته‌ام خیلی خوب است. ۷ کار مهم و شدنی را نوشته‌ام که با تیک زدن آن‌ها ۷ تا جان تازه به ۷ چاکرایم تزریق می‌شود هر روز.
  1. حتا یک جمله.
  2. رابطه با نوشتن یکسره عاشقانه نیست. شاید باید از رابطه‌ی عاشقانه‌نافرانه‌ی خودمان با نوشتن بگوییم. حالیا چون از عشق نوشتن بسیار گفته‌ایم، اینبار به جنبه‌ی نافرانه‌ی ماجرا بپردازیم. چه چیزهایی باعث می‌شود گاهی از نوشتن متنفر شوید؟
  3. دیروز جلسه‌ی تازه‌یی برای حرکت کلمات برگزار کردم. از بهترین اتفاقات سال قبل برگزاری حرکت‌ها بود، جلسات ما هنوز ادامه دارد و پیوستن به این دوره‌ها بدون محدودیت زمانی است. یعنی هر کسی که مشتاق بود می‌تواند بیاید و علاوه بر حضور در جلسات جدید به فایل صوتی جلسات قبلی هم دسترسی داشته باشد. مطلبی را در همین رابطه هوا کردیم: نوشتن در ۳ حرکت
  4. این هم وبینار از اهل نوشتن. پاره‌ی آغازین رمان «متال‌باز» علی مسعودی‌نیا را خواندم و از شکسته‌نویسی و ساخت زبان ویژه‌ی هر داستان گفنتم. این جمله‌ی امیرمحمد شیرازیان را هم از پیشگفتار کتاب «مرد و شتر» نقل کردم: «… باید اعتراف کرد زنده‌ترین زبان‌ها همان‌هایند که مردم در زندگیِ روزمره‌شان به کار می‌برند:‌زبانِ محاوره‌ای یا زبانِ گفتاری. هرکس که کاروُبارش نوشتن است چاروُناچار باید همیانِ واژگانش را پُرپیمان کند. و کدام زبان پُرپیمان از زبانِ گفتار؟»
  5. دلم می‌خواهد بروم کمی در کتابفروشی پرسه بزنم و بعد به سایر کارها برسم.
  6. باید بیشتر به پدرم سر بزنم. امسال تقریبن همه‌ی وقت‌هایی که قبلن برای سایر اعضای فامیل تلف می‌شد می‌گذارم برای پدرم.
  7. و بروم یک چک‌لیست تازه بسازم برای امسال.
  8. راستی، هنوز نرفته‌ام کتابفروشی. دلم می‌خواهد کمی از «مقالات شمس»‌ بخوانم، بعد.
  9. حالم خیلی خوب است. خوب‌تر از همیشه. فروردین را سیاه شروع کردم اما به نیمه نرسیده روشن شدم.
  10. از مقالات شمس، تصحیح جعفر مدرس صادقی:
    «هر که شاخ را گرفت، شکست و فرو افتاد و هر که درخت را گرفت، همه‌ی شاخ آنِ اوست.»
    «چون خود را به دست آوردی، خوش می‌رو! اگر کسی دیگر را یابی، دست به گردنِ او درآور و اگر کسی نیابی، دست به گردنِ خویشتن درآور!»
    «همه‌ی فدایِ آدمی‌اند و آدمی فدایِ خویشتن.»
    «دو کس کُشتی می‌گیرند یا نبردی می‌کنند. از آن دو کس، هر که مغلوب و شکسته شد حق با اوست.»
  11. تقریبن همه‌ی موارد فهرست مفصل کارهای امروزم تیک خورد. یک دلیل مهم انجام کارها: دیدن مکرر فهرست کارها در طول روز. فهرستی به نتیجه می‌رسد که مدام جلوی چشمت باشد.
  12. دوستی داشتم که با دوست دیگرم دوست بود و من هر دو را سخت دوست می‌داشتم تا اینکه دوستی‌شان از هم پاشید اما من هنوز دوست هردوشان هستم و دوستشان می‌دارم. ولی گاهی با خودم می‌گویم کاش آن‌ها هنوز هم را دوست می‌داشتند، آیا اینطوری من آن‌ها را دوست‌تر می‌داشتم؟
  1. با نهایت سپاسگزاری از زمین و زمین کارم را می‌آغازم. خرم اگر قدردان داشته‌هایم نباشم و یکسره چشم بدوزم به کاستی‌ها.
  2. دیروز خانه بودم، بدک نبود اما حالا که دفترم بهترم. تهران هنوز خلوت است و حیف که این‌گونه نخواهد ماند.
  3. آماده می‌شوم برای وبینار اهل نوشتن. می‌خواهم پاره‌یی از سفرنویسه‌ی «کورمال کورمال»‌ بهمن فرسی را برای بچه‌ها و بخوانم از این بگویم که در یادداشت‌های روزانه می‌توان درباره‌ی خود کلمات هم نوشت. اینطور که حس کنی هر کلمه را داری برای اول بار می‌بینی و سعی کنی شکل و آهنگ و معنی آن را از نو حس و دریافت کنی.
  4. رفتم کتابفروشی میلاد. بار جدید رسیده بود. این «بار» اصطلاح رایج کتابفروش‌هاست، به کتابخانه‌یی می‌گویند که تازه خریده‌اند. بار مال محققی مُرده بود. بیست سی جلد کتاب خوبش را دست‌چین کردم و آوردم. و از این کتاب‌ها، مثل همیشه، برای شما هم خواهم گفت.
  5. امروز هوس بیدل کردم، عجب شاعری. فعلن این دو بیت را داشته باشید:
    «داغ عشقم نیست الفت با تن‌آسانی مرا
    پیچ و تاب شعله باشد نقش پیشانی مرا»
    «هستیِ خودگدازِ من شمعِ شرربهانه‌ای‌ست
    لیک کسی نگاهِ گرم جانب من نمی‌کند»
  1. قلق خوب کار کردن را در تعطیلات بهتر به دست می‌آورم. با اینکه در روزهای غیرتعطیل هم افسار کارم کامل دست خودم است اما حال و هوایی در روزهای تعطیل هست که در روزهای دیگر سخت به چنگ می‌آید.
  2. به خیال من بخش اساسی موفقیت آدم به این بستگی دارد که آیا در عمل به «گذشته گذشته است» پایبند است یا نه. نمود پایبندی عملی به این نکته اینگونه است: باور به اینکه تحت هر شرایطی می‌توان دوباره از صفر شروع کرد، بدون غرق شدن در حسرت گذشته. موضوع را با مثالی دم‌دستی بهتر می‌توان شرح داد: پس‌انداز. فرض می‌کنیم شما تاکنون هزار تومن هم پس‌انداز نکرده‌اید. حالا عید شده و باز فاز پس‌انداز برداشته‌اید اما افسوس می‌خورید که چرا زمانی که مثلن طلا ارزان‌تر بود پس‌انداز نکردید که حالا کیفش را ببرید. همین می‌تواند دلسردتان کند و بگویید حالا چه فایده دارد پس‌انداز؟ دقیقن همینجاست که باید پایبندی عملی به «گذشته گذشته است» را نشان داد. یعنی با خودت بگویی: «خب حالا هر چی شده شده، من که احمق نیستم به خاطر چیزی که توان هیچ تغییری در آن ندارم غصه بخورم، پس از همین لحظه، با وجود هر چیزی، دوباره از صفر شروع می‌کنم.»
  3. دوباره رفتم سراغ «همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوبها» و یک نفس خواندمش. هنوز رمان جاندار و قابل توجهی‌ست، به‌ یک دلیل مشخص: زبان. فارسیِ رضا قاسمی در این رمان آن‌قدر ظریف و پویا و پرمایه است که ماندگاری اثر را تضمین می‌کند. حتا اگر موضوع داستان را دوست نداشته باشید یا سیر و ساختار آن را به‌خوبی درک نکنید، باز هم ضرر نمی‌کنید، به‌خاطر همین «زبان» که گفتم.
  4. در کانال تلگرام مدرسه نویسندگی برنامه‌ی تازه‌یی شکل گرفت که پیشنهاد می‌کنم شما هم به آن بپیوندید:

به چالشی تازه می‌اندیشم:

اینکه هر روز با نویسنده‌یی تازه آشنا شویم و اینجا به هم گزارش بدهیم.

برای مثال آخر شب بیاییم بگوییم: «امروز با فلان نویسنده و آثارش بیشتر آشنا شدم و درباره‌ی او متوجه فلان نکته و فلان نکته شدم.»

مزایای چنین کاری بسیار است، از جمله‌اند:

-گسترش دنیای ذهنی‌مان با شناخت نویسندگان دیگر

-ایجاد بهانه‌یی برای تنوع بخشیدن به علایقمان در نوشتن

-نوعی تولید محتوای سودمند و کمک به سایر دوستانمان

دوست دارید این کار را شروع کنیم؟

 

  1. چه می‌شد اگر…
  2. شروع نوشتن با چند تا از این «چه می‌شد اگرها» همیشه مفید است.
  3. چه می‌شد اگر هر روز شغلی جدید را تجربه می‌کردیم؟
  4. پرسش قبلی می‌تواند به داستان تبدیل شود. نخستین گام این است که به شخصیت اصلی فکر کنیم.
  5. شخصیت محکوم می‌شود هر روز شغلی جدید را تجربه کند یا شاید این کار برایش یک ماجراجویی شخصی و مهیج است.
  6. مشکلات منطقی چنین داستانی چه چیزهایی می‌تواند باشد؟
  7. گام بعدی ایجاد منطقی محافظ برای داستان است. پایه‌ی داستان اگر منطق محکمی داشته باشد بقیه‌ی کار با اطمینان بیشتری پیش می‌رود.
  8. برای این موضوع تا همین‌جا بس است. به بازی «چه می‌شد اگر…» ادامه بدهیم.
  9. چه می‌شد اگر به ازای هر جمله‌ی تازه‌یی که می‌نوشتیم چیزی ملموس دریافت می‌کردیم، چیزی غیر از پول؟
  10. باز هم اول به شخصیت فکر کنیم: یک نفر که یادداشت می‌نویسد و متوجه می‌شود در روندی سحرآمیز به ازای نوشتن هر یک جمله چیزی دریافت می‌کند؟
  11. چه چیزی؟ دمپایی؟ کبوتر؟ پارچه؟ درخت؟ سیب؟
  12. این چیز خاص آیا مطلوب شخصیت اصلی است؟ شاید به‌تدریج، به دلیل انبوه شدن، چیزی مطلوب به نامطلوب بدل شود.
  13. شخصیت تا کی به نوشتن ادامه می‌دهد؟ شاید او که شیفته‌ی نوشتن است به دلیل آن‌که هرجمله‌اش ناگزیر به چیزی نامطلوب تبدیل می‌شود مجبور شود دست از نوشتن بکشد و به ذهنی‌نویسی روی بیاورد. یعنی فقط در ذهنش بنویسید تا از گزند تکثیر بی‌امان آن چیز نامطلوب در امان بماند.
  14. اما اگر بعد از مدتی با جمله‌هایی که در ذهن می‌سازد هم همان چیز تکثیر شود، چه بر سر زندگی شخصیت می‌آید؟
  15. بازی را می‌توان با همین جریان پرسش‌وپاسخ مدت‌ها ادامه داد تا به داستانی کامل رسید. البته شاید محصول نهایی ربط چندانی به طرح اولیه نداشته باشد. مهم طی این فرایند است.
  16. حداکثر زمانی که می‌توانم برای یک ملاقات عادی-کاری متصور شوم ۱۵ دقیقه است. بیش از آن سبب ملال است و باعث می‌شود از هر قرار و مراری پشیمان شوم و دوباره پشت دست خودم داغ بگذارم که چرا همه‌ی جلسات را آنلاین برگزار نمی‌کنم. افسوس که رودربایستی گند می‌زند به عمر و حوصله‌ی آدم. ولی باید از خودم شروع کنم: اگر به دیداری عادی-کاری رفتم، نهایتن یک ربع وقت طرف را می‌گیرم و مرحمت زیاد. و اگر زمانی دو ساعت کوبیدم و رفتم ملاقات کسی به خودم اجازه نمی‌دهم بگویم که «من دو ساعت وقت گذاشتم اومدم تا اینجا حداقل یه ساعتی باید بمونم.»، و این را هم به خودم یادآوری می‌کنم که درسته دیر رسیدن سر قرار بد است اما زود رسیدن هم می‌تواند به همان اندازه بد باشد و هیچ امتیازی محسوب نمی‌شود. گاهی با ده دقیقه زودتر رسیدن کل برنامه‌ی ذهنی و کاری طرف مقابلمان را بهم می‌‌ریزیم.
  1. روزم را با هنری میلر شروع می‌کنم: داستان «لبخند در پای نردبان».
  2. هنری میلر اگر کامل و بدون‌سانسور چاپ می‌شد ادبیات داستانی ما شکل دیگری می‌یافت. البته این فقط درباره‌ی میلر نیست، هزارها اثر پشت سد ماندند و ذهن ما فرصت پرورش یافتن با آن‌ها را نیافت.
  3. پا شدم آمدم دفتر. در وبینار اهل نوشتن از چیزی گفتم که بدون روشن کردن تکلیفمان با آن نمی‌توان امید چندانی به شکوفایی ذهنی خودمان داشته باشیم: لینک
  4. برخی احساسات اینگونه‌اند، وقتی گمشان کردی دیگر هرگز یادت نمی‌آید چگونه بوده‌اند.  زمان هم مطرح نیست. ممکن است احساسی که یک ماه پیش تجربه کرده‌ای، چنان از دست بدهی که انگار هرگز نشناخته‌ای.
  5. روزانه حداقل یک ساعت مطالعه‌ی تخصصی. این در هر حوزه‌ای که فعالیت می‌کنیم ضرورت دارد.
  6. یک جمله هم بنویسیم کافی است حتا اگر این یک جمله همین یک جمله باشد، یعنی جمله‌یی درباره‌ی نوشتن یک جمله.
  7. اصرار بر نوآوری وادارت می‌کند گاهی پاسخ‌ صحیح قبلی را قربانیِ پاسخی نو کنی؛ حتا اگر جواب جدید به اندازه‌ی قبلی جواب ندهد، صرف اینکه تو جریانی آشنا را به‌هم می‌زنی قوه‌ی خلاقه‌ی ذهنت تقویت می‌شود.
  8. از صفر شروع کردن دردناک است، اما در باتلاق حسرت‌ ماندن از آن هم دردناک‌تر. اینکه به خاطر فرصت‌های از دست رفته، امید و انگیزه‌یی برای شروع دوباره نداشته باشی هیچ فرقی با خودکشی تدریجی ندارد. شور زندگی در این است که به خودت دوباره و دوباره فرصت بدهی، حتا اگر بسیاری از امکانات گذشته‌ را از دست داده‌ای.
  9. چقدر امروز از «حتا» استفاده کردم. از آن کلمه‌هاست که هیچ‌رقمه نمی‌توان نادیده‌اش گرفت، حتا اگر…
  1. سرانجام کمی استراحت کردم. به‌زور جلوی خودم را گرفتم برخی کارها را نکنم. البته همین امروز هم حواسم به کارها بود. لپ تاپ کنارم بود و مدام می‌نوشتم. طرح‌های متقاضیان دوره‌ی ۱۰۰‌ داستان را هم در طول روز بررسی کردم. ۱۰۰ داستان از جدی‌ترین پروژه‌های مدرسه نویسندگی در سال جاری است.
  2. به‌تازگی ویدیویی هوا شده از جشن هنر شیراز که حسابی دیدنی‌ست. خصوصن بخش‌های مربوط به رضا براهنی: لینک
  3. به جای چک کردن‌های گاه و بی‌گاه موبایل، هر بار که بین دو کار وقفه‌یی پیش ‌آمد کمی نوشتم. تفاوت در این است که اولی هر بار ذهنت را پریشان‌تر می‌کند، دومی اما به آن نظم و شفافیت می‌بخشد.
  4. این حرف پیام ناصر تأمل برانگیز است: «تنها چیزی که واقعن ارزش دارد وقت بگذاری و آن را بشناسی ذهن خودت است.» و نوشتن یعنی کوشش برای شناخت ذهن خویش.
  5. امروز به شکسته‌نویسی و کاربردها و ظرفیت‌های آن بیشتر فکر کردم. افکارم اما چندان سامان نیافته که حالا دقیق‌تر درباره‌ی آن بنویسم.
  6. پیاده‌ رفتم پی قهوه و باز به دو نتیجه‌ی تکراری رسیدم که هنوز به نظرم مهم‌ترین مسئله و اولویت شخصی من است: ۱) بیشتر بنویسم. ۲) بیشتر پیاده‌روی کنم. یقین دارم که با افزودن به حجم این دو سایر بخش‌های زندگی‌‌ام نیز بهبود می‌یابد. من باید بیشتر بنویسم و بیشتر راه بروم. بیشتر بنویس و بیشتر راه برو. بیشتر راه برو و‌ بیشتر بنویس.
  1. همه چیز خوب است.
  2. همه چیز خر است.
  3. همه چیز هیچی نیست.
  4. گاهی برای گرم کردن خودم جمله‌های جفنگی مثل جملات بالا می‌نویسم.
  5. توی دفترچه‌ی یادداشت کاغذی چه چیز دیگری می‌تواند باشد جز نوشته‌های قبلی خودت، اما توی موبایل هزار چیز دیگر، چیزهای بسیار وسوسه‌کننده، در انتظار توست. برای همین است که نوشتن در موبایل نوعی مبارزه با مغز است. بله، تو می‌توانی با موبایلت بنویسی و حس کنی به میمینت و مبارکی بر حواسپرتی غلبه‌ کرده‌یی، اما متوجه نیستی که مغزت چه زوری زده تا آن‌همه حواسپرتی و وسوسه را برای چس‌مثقال نوشتن سرکوب کند.
  6. طنزبانک ۱ هم تمام شد. در این دوره به کتاب‌ها و نویسندگان بسیاری پرداختیم و رسیدیم به چند تمرین کلیدی. تمرین‌هایی که انجام آن‌ها به‌طور طبیعی و نه زورکی بر شانس شکل‌گیریِ طنز خوب می‌افزاید. تمرین جلسه‌ی آخر انشانویسی بود. نوشتن از زبان کودکان، اگر بکوشیم واقعن از چشم آن‌ها دنیا را ببینیم و به زبان آن‌ها بنویسیم، خیلی وقت‌ها می‌تواند طنزهای درخشانی بسازد.
  7. ببینم طاقت میاورم یکی دو روزی به خودم استراحت بدهم.
  8. بعضی روزهای زندگی را هم دوست داری قاب کنی بزنی رو دیوار. امروز برای من از آن روزها بود.
  1. کم‌خوابم. روزهای کم‌خوابی نمی‌گویم همیشه بد است اما قطعن جور دیگری‌ست، انگار دنیا را با عینکی قرمز و سیاه می‌بینی.
  2. نظافتچی آمد و به دفتر سروسامانی داد. در فضای پاکیزه با امید بیشتری کار می‌کنم انگار.
  3. طنز بانک به جلسه‌ی پنجم رسید و خوشحالم که تا اینجای کار نود درصد آنچه در فراخوان وعده داده بودم ارائه شده.
  4. یک ماه گذشته برای من پر از احساسات و هیجان‌های شدید بود، مثبت و منفی. ولی حس می‌کنم آرامش و سکون مطلبوبی دارد از راه می‌رسد. این «سکون» که گفتم را با رخوت و یکنواختی یکی نگیرید.
  5. مقاله‌ی مفصلی خواندم از کارل شاپیرو درباره‌ی هنری میلر (مقدمه‌ی کتاب «لبخند در پای نردبان»). در جایی از مقاله می‌گوید: «من تصور می‌کنم میلر به‌اندازه‌ی هر انسان زنده‌ای کتاب خوانده است.» و حرفی از خود میلر را هم نقل می‌کند: «من، با اینکه نه پولی دارم نه درآمدی و نه مایه‌ی امیدی خودم را خوشبخت‌ترین انسان روی زمین می‌دانم.»
  6. باید تسلیم خواب شوم. دوست داشتم بیشتر می‌نوشتم در اینجا. به امید فرداهای پُرکلمه.
  1. حیف ذهن آدم که گرفتار چه روزمرگی‌های پوچی می‌شود.
  2. قدری مسئولیت‌پذیری‌ می‌تواند همه چیز را زیباتر کند، اما دریغ که کمیاب‌ترین چیز همین مسئولیت‌پذیری است.
  3. دارم نق می‌زنم. بی خیال.
  4. از امروز هم راضی‌ام. هرچند نفهمیدم چطور تمام شد.
  5. رفته بودم پیاده‌روی. توی خیابان جمهوری پایم پیچ خورد. شاید بیست سالی می‌شد که دیگر درد پیچ‌خوردگی پا را تجربه نکرده بودم. اولش یک لحظه احساس ناخوشایندی داشتم اما بعد گفتم چه دردِ از یادرفته‌ی شیرینی. تندتر راه رفتم و از درد لذت بردم. سپس‌تر اثری از درد نبود. فهمیدم آدم گاهی می‌تواند دلتنگ برخی دردها هم باشد.
  6. یوتیوب امروز اذیت کرد و نشد آنطور که می‌خواستم وبینار اهل نوشتن را برگزار کنم. اما به‌جاش موضوع امروز را در لایوی اینستاگرامی گفتم و ذخیره هم‌ کردم. حرف درباره‌ی داستان اول مجموعه داستان «سنگ و آفتاب» بود و زبان‌گوهر بودن آن.
  7. چند تا کتاب خوب خریدم، از جمله دفتر شعری از منوچهر یکتایی، دیوان رهی معیری و بحران رهبری نقد ادبی از رضا براهنی.
  8. در طنزبانک به کمدی پرداختیم و پاره‌یی از کتاب «ابزارهای کمدی‌نویسی» را نقل کردم. قرار شد فیلم «Ball of Fire-1941» را ببینیم.
  9. چند وقتی بود به ساخت کلیپ‌های خیلی کوتاهی برای پیج مدرسه نویسندگی فکر می‌کردم.  امروز بل‌اخره یکی هوا کردیم.
  10. و هر چه می‌گذرد بیشتر درمی‌یابم که بزرگ‌ترین قاتل هر ذوق و قریحه‌یی شبکه‌های اجتماعی است. همین شبکه‌ها که گاهی جایی برای شکوفایی ذوق و هنر هم به نظر می‌رسند. آیا گریزی هست؟ برای معدودی، شاید.
  1. و روزی از روزها نگاه کردی به کلمه‌ها، و چیزی حس کردی که کلمه نمی‌شد، به کلمه نمی‌آمد، و همه چیز را پشت کلمه‌یی پنهان کردی که هیچ به آن حس نمی‌آمد، و فکر کردی نکند کلمات همه سنگی‌اند و چیزی زیر خود پنهان کرده‌اند.
  2. روز با وبینار اهل نوشتن شروع شد. خوشحالم که یخ سری جدید وبینارها فوری گرفت. امروز از نامه‌های شهروز نظری گفتم در کتاب «درباره‌ی هنرمند جنجالی». نظری منتقد هنری جنجالی و جالبی‌ست. راحتی و شلختگی نثرش را دوست دارم.
  3. نگاهی به کتاب «ایده‌های منثور» امید مهرگان انداختم. نثر فلسفی جانداری دارد. باید در یکی وبینارهای اهل نوشتن از آثار او هم بگویم.
  4. به اسم‌ رسمی محله‌مان فکر کردم (کوی نصر)، دیدم با تغییر یک حرف چه اسم قشنگی می‌شود برای برنامه‌یی مرتبط با نوشتن: «کوی نثر».
  5. مصاحبه‌ با متقاضیان حضور در دوره‌ی نویسندگی خلاق همیشه حس مسئولیتم را دوچندان می‌کند، یعنی ولوله به جانم می‌اندازد. این‌همه شوق و امید و انگیزه را می‌بینی و با خودت می‌گویی من باید کاری برای این ذوق بکنم، من باید گام بلندتری برای تحقق اهداف این آدم‌های مشتاق و مصمم بردارم.
  6. و «طنزبانک». دلخوشی این روزهای من. لذت تکمیل پازل. دوره و کتاب و به‌کل پروژه‌ی فکری و خلاقانه باید اینطوری پیش برود: چند سالی در پی گردآوری قطعه‌ها باشی، و بعد در زمانی فشرده قطعه‌ها را کنار هم بچینی و تصویر را کامل کنی.
  7. نظراتی که در اینجا می‌نویسید هر روز می‌خوانم، ولی ببخشید که در پاسخگویی وسواسی‌ام و همیشه اینهمه دیر جواب می‌دهم.
  8. شما می‌دانید این خپله‌گربه‌ی ما چرا این‌قدر اصرار دارد روی تخت من بخوابد و خروپف کند؟
  9. از دیالوگ‌هایی که امروز اتفاقی به گوشم خورد: «فقط باید فونتشو عوض کنیم.». این‌‌ را مرد جوانی به مرد جوان دیگری می‌گفت، پشت ویترین کتابفروشی امیرکبیر. داشتند برای بازچاپ یکی از کتاب‌های قدیمی نشر امیرکبیر نقشه می‌کشیدند. ننه‌مرده عبدالرحیم جعفری. دیدن نشر و فروشگاه‌های مصادره‌شده‌اش کدام کتاب‌دوستی را غمگین نمی‌کند؟
  10. و امروز نیروگرفته از باران بود. کاش روزی بتوانم در ستایش باران چیزی بنویسم، فراتر از هر کلیشه و حرف آشنا.
  1. بیدار شدن
  2. کلافه شدن
  3. سریال دیدن
  4. دوباره خوابیدن
  5. دوباره برخاستن
  6. دوش گرفتن
  7. حرص خوردن
  8. پی گربه بودن
  9. عجله کردن
  10. لباس پوشیدن
  11. ماسک زدن
  12. راه افتادن
  13. خریدن
  14. خواندن
  15. کیف کردن
  16. تست کردن
  17. اجرا کردن
  18. کپشن نوشتن
  19. همرسانی کردن
  20. قدم زدن
  21. تبریک گفتن
  22. کتاب خریدن
  23. عرق کردن
  24. احوالپرسی کردن
  25. به پیام‌ها پاسخ دادن
  26. پرسه زدن
  27. اطلاع‌رسانی کردن
  28. تشکر کردن
  29. پیگیری کردن
  30. واریز کردن
  31. نگاه کردن
  32. عصبی شدن
  33. خیال بافتن
  34. پرس‌وجو کردن
  35. کتاب خواندن
  36. آموختن
  37. گلایه کردن
  38. استرس داشتن
  39. نوشتن
  40. به‌روز کردن
  41. ورق زدن
  42. خیره شدن
  43. دست شستن
  44. قهقهه زدن
  45. شارژ شدن
  46. شارژ کردن
  47. دلتنگ شدن
  48. بی‌قرار شدن
  49. گشتن
  50. سرخورده شدن
  51. نق زدن
  52. یافتن
  53. نشستن
  54. حس کردن
  55. اندیشیدن
  56. یادداشت برداشتن
  57. موسیقی شنیدن
  58. تداعی کردن
  59. غصه خوردن
  60. شاد شدن
  61. درنگ کردن
  62. سرحال شدن
  63. زیرچشمی دیدن
  64. تعجب کردن
  65. رشک بردن
  66. قصه‌ ساختن
  67. برنامه‌ریزی کردن
  68. پول درآوردن
  69. ویرایش کردن
  70. جستجو کردن
  71. خروجی گرفتن
  72. آپلود کردن
  73. تدریس کردن
  74. جواب دادن
  75. تلفنی حرف زدن
  76. مصاحبه کردن
  77. گزارش نوشتن
  78. خوب شدن
  79. گرسنه شدن
  80. خط خطی کردن
  81. دراز کشیدن
  82. استراحت کردن
  83. جوشانده نوشیدن
  84. بازبینی کردن
  85. درس دادن
  86. مثال زدن
  87. تمرین کردن
  88. انگیزه دادن
  89. خندیدن
  90. انرژی گرفتن
  91. جمع کردن
  92. روانه شدن
  93. شام خوردن
  94. دراز کشیدن
  95. در اینجا نوشتن
  96. مطالعه کردن
  97. فیلم دیدن
  98. به فردا اندیشیدن
  99. مشتاق شدن
  100. خوابیدن