چه زندگی چندشآوری خواهد بود اگر لحظهیی از آن صرف خوارشماری موفقیت دیگران شود.
چه زندگی چندشآوری خواهد بود اگر لحظهیی از آن صرف خوارشماری موفقیت دیگران شود.
کاش کلمه بودی
آنقدر با تو جملههای جورواجور میساختیم
تا اینهمه ترسناک نباشی
چنگ انداختم سطری سرکش را بگیرم
هر واژهاش به سویی دوید
افتادم دنبال فعل جمله
ح ر ف ح ر ف شد
یکی دو حرف رفتند هوا
مابقی آب شدند رفتند زیر زمین
جز یکی
حرف آخر فعل
که به سمت دره میگریخت
وقتی نزدیکش شدم
ته دره را به دستهای من ترجیح داد
کار نویسنده افتادن دنبال سلیقهی دیگران نیست. نویسندهی خلاق سلیقهسازی میکند.
دلیل اصلی تباهی عمر انتظار ایجاد اطمینان برای اقدام است. اغلب اقدامات مؤثر بهرغم هزار تردید صورت میگیرند.
یک گام برای شروع نویسندگی غیرداستانی این است که به مروج یکی از کارهای موردعلاقهتان تبدیل شوید. (+)
وقتی شیوهی مخصوصِ نوشتنت را پیدا میکنی که بفهمی برای فراموشکردن مینویسی یا به خاطر سپردن.
نشان دادن هیچ چیزی به اندازهی اینکه به آدمها نشان بدهی وقتت واقعن برایت مهم است مهم نیست.
بارها با نوشتن از ابهانهترین تصمیمها منصرف شدهام. حالا حق ندارم از ننوشتن بترسم؟
شاید فقط با نوشتن است که میتوانیم بفهمیم راست و دروغ حرفهایی که به خودمان میزنیم تشخیص بدهیم.
تنها کسی شایستهی راهیافتن به خلوت ماست که بیش از همه به تنهایی ما احترام میگذارد.
گاهی واژهیی بسازید (کلمهیی که اصلن مهم نیست طبق اصول علمی واژهسازی ساخته شده باشد.) و سپس معنایی به آن بدهید.
زدن برچسب «سمّی» روی آدمها غیرانسانی است. آدمها گاز یا قارچ نیستند که سمّی یا غیرسمّی باشند.
آدم سمّی وجود ندارد اما روابط سمّی چرا.
با نوشتن فهمیدم که آدم قدرت آن را دارد که تحت هر شرایطی در لحظهْ حال خویش را دگرگون کند.
تعهد به انجام مستمرِ کاری کمحاصل شاید بهتدریج انگیزهی استمرار در انجام کارهای پرحاصل را هم فراهم سازد.
شاید نویسنده کسیست که بیش از دیگران به خاطر ناتوانی در بیان آنچه در دل دارد میرنجد.
موفقیت در بسیاری از کارها تا حد زیادی در گرو شیوهی برخورد ما با بازخورد منفی است.
انتظار فلجم میکند؛ حتا پستترین نوع انتظار، از جمله، انتظار رسیدن پیتزا. فقط وقتی منتظر نباشم میتوانم به کارهایم بپردازم.
باید از هر نوع انتظاری بگریزم، هیجانش به زجرش نمیارزد.
هر وقت متوجه شدی بین انجام روزانهی یک کار و انجام یکروزدرمیان یا گاهبهگاه آن تفاوتی بسیار بسیار بزرگ و عمیق وجود دارد عملکردت دگرگون میشود.
انگار بخشنامه آمده که شاعر حتمن باید از باد و باران و ستاره و دریا و… در شعرهایش استفاده کند.
من خواهان شعریام که هیچ کلمهیی به زور در آن تپانده نشده باشد.
شعر
کلامیست
صادقانه و خلاقانه
و من
صداقت و خلاقیت را
از هر چیزی
بیشتر دوست میدارم
پس
ناگزیرم از
نوشتن شعر
شعر سادهی خودم
هر کتابی بخوان، به کتابهای مختلف نوک بزن، هزاران کتاب را سطحی و سرسری بخوان؛ اما علاوه بر این، یک کتاب، فقط یک کتاب را خیلی خوب بخوان، استادانه بخوان.
نوشتن، هم میتواند تو را در پیلهی گذشتهها نگه دارد هم میتواند تو را از بند گذشته برهاند و در دامن فردا بگذارد.
با آدمهای باانگیزه و خلاق حین پیادهروی حرف بزن؛ دستاورد چنین گفتوگویی هزار برابر است.
همیشه دنبال کتابی بگرد که در زندگیات معجزهای بزرگ ایجاد کند. شاید هرگز چنین کتابی را نیابی، اما چنین انتظاری دستاوردهای بیشماری دارد.
کار موردعلاقهی تو کاری است که دوست داری دربارهی آن بیشتر و بیشتر و بیشتر یاد بگیری.
زمانی را که صرف سرزنش خودت بهخاطر عقبانداختن کارها میکنی صرف انجام همان کارها کن.
حداقل هفتهای یک بار برای پرسه در کتابفروشیها وقت بگذار و به قفسههای ناآشنا سر بزن.
همیشه یک لغتنامه روی میز کارت داشته باش و سعی کن بهتدریج از تمام کلمات لغتنامه در یادداشتهای روزانهات استفاده کنی.
برخی از اهداف ما میتواند تلاش برای شنیدن برخی از جملات از زبان دیگران باشد، مانند این جمله: «تو شنوندهی خوبی هستی.»
«دیگر وقتی برای تلف کردن نمانده.»
هر جای زندگی این حرف را به خودمان بزنیم، برندهایم.
وقتی در زندان بیثمری گیر کردی، از عادتهایت فاصله بگیر و سراغ کارهایی برو که هرگز انجام ندادهای.
اگر در پایان روز توانستی گفتوگوهایت با دیگران را بیکموکاست روی کاغذ بیاوری، یعنی شنوندهی خوبی هستی.
بکوشیم دربارهی چیزهایی که نمیدانیم بنویسیم؛ این کار ما را وادار به جستجو و یادگیری میکند.
در باتلاقِ تشویق و تحسین دستوپا نزن. نگذار موفقیت در یک کار تو را به تکرار همان کار وادارد.
نوشتنْ شهامت شروع کردن هر کاری را به تو میدهد، بهشرطآنکه شهامت شروع نوشتن را داشته باشی.
هر چه بیشتر مینویسم بیشتر به این نکته پی میبرم: نوشتن فرصتی برای بهتر شدن است.
نوشتن ملات زندگی من است. با آن تکههای پراکندهی زندگیام را به هم میچسبانم تا به انسجام بیشتری برسم.
بی نوشتن بی شخصیتم.
با نوشتن است که میتوانم چکش و سنباده دستم بگیرم و شخصیتم را بسازم و صیقل بدهم.
بزرگترین شکست ما در زندگی شکست در اولویتبندی است.
*
پایبندی من به اولویتهایم ناشی از گفتوگویی درونی میان دو من است که یکی دیگری را به دورنگری و ترجیح دستاوردهای بلند مدت به لذتهای کوتاه مدت تشویق میکند.
بارزترین نشانهی وقتتلفکنندگان: آنها برای شروع کارها در انتظار رُند شدن ساعتند.
وقتی از برخی کارهایم آزرده میشوی، خوشحال میشوم، زیرا میاموزم که دیگر با آن کارها سبب رنجش تو نشوم.
جملهی کلیشهای کتابخوانهای آماتور: تا کتابهایی که دارم نخوانم، کتاب جدید نمیخرم.
معما ساختن با کلمات را شعر نمیدانم و نمیپسندم. بخش زیادی از شعر جدید ما صرفن مشتی معمای حل نشدنیست.
بزرگترین بیخردی ما زمانی است که به افکار نابخردی که نزدیک ماست، بیش از خردمندی که دور از ماست توجه میکنیم.
اینکه پیامدادن به دیگران راحتتر شده به این معنا نیست که جوابدادن به پیامها هم راحتتر شده است.
به همه بگو که چقدر به خاطر انجام کار موردعلاقهات خوشحالی، شاید آتش شوق آنها را هم برانگیختی.
دفترچهای داشته باشیم برای ثبت جملات مهرآمیزی که از زبان دیگران میشنویم.
مرور این دفترچه منجی ما در تاریکی و تنگناست.
حرفی که یک نفر در نقطهی هشتاد میزند، شاید برای تو که در نقطهی ده ایستادهای هیچ مناسب نباشد.
مثال: شاید یک نویسندهی پرسابقه نیازی به زیادنویسی نداشته باشد و بگوید گهگاهی که حسش باشد مینویسد، اما برای نویسندهی نوپا افزایش کمیتِ تولید نخستین اولویت است.
اگر ارادهی خاموشکردن موبایلت را نداری، ارادهی آفریدن چیزی ارزشمند را هم نداری.
هر روز از زندگی میتواند مانند اثری هنری باشد اگر…
همیشه به ادامهی متفاوتی برای این جمله بیندیشیم.
اگر میخواهی با یافتن نمونهی مشابهی از ایدهات در میان آثار موفق، خلاقانه بودن آن را تصدیق کنی، پس معنای خلاقیت و نوآوری چه میشود؟
هیچ فرد خلاقی خلق ایدههای تازه را به خاطر ناتوانی در به سرانجام رساندن ایدههای قبلی متوقف نمیکند.
خلاقیت در تولید محتوا از زمانی آغاز میشود که تمام دانستههایت را منتشر کنی و دیگر چیزی برای گفتن نداشته باشی.
ما در پیادهروی شکوفا میشویم. ممکن است فردی که خود را بیاستعداد میداند، هنگام پیادهروی به چشمههایی از ذوق و خلاقیت خود برسد.
منشأ مهلتترین نگرانیهای ما تعلل در انجام کارهاییست که عمیقن به اهمیت انجام آنها پی بردهایم.
تازهکار کسی است که کارهای تازه میکند، حرفهای تازه میزند و مرزهای قلمروی حرفهاش را گسترش میدهد. او شهامت تغییر دارد و در بند قواعد نمیماند. تازهکار با کهنهها آشناست و از دل کهنهها حرفهای تازه بیرون میکشد.
من که دوست دارم همیشه در هر کاری تازهکار باشم و تازهکار بمانم.
پاسکال گفت «گرفتاری بشر از آن روست که نمیتواند تنها در یک اتاق بند شود.»
حالیا موبایل وسوسهی بیرونزدن از اتاق را رفع میکند اما خود به اتاقی تبدیل میشود که کمتر کسی یارای بیرونزدن از آن را دارد.
هر وقت متوجه شدی هیچ روش معینی برای خوب زندگی کردن وجود ندارد، میتوانی روش شخصی خودت را برای خوب زندگی کردن بسازی.
احساس میکنی درمانده و پریشانی، هیچ دستاورد بزرگی نداری و هر روز بیشتر در رخوت و افسردگی فرو میروی. میدانی چرا؟ چون فقط کارهایی را انجام میدهی که فکر میکنی از پس آنها بر میایی.
هر چقدر هم که تلخی زندگی پررنگ جلوه کند، باز هم در لحظاتی حس میکنی زندگی بیاندازه زیباست.
اغلب کارهای واقعن اثربخشی که در زندگی انجام دادهام آنهایی بودهاند که در ابتدا خودم را از انجامشان ناتوان دیدهام.
فکر میکنم این را چند سال پیش وقتی از سروصدای کارگاه ساختمانی بغل دفترم کلافه شده بودم، نوشتم:
صداهای مزاحم را تاب میآورم، خیال میکنم اینها هم صدای نوعی پرنده است.
وقتی برای شروع نوشتن منتظر ایده میمانی، ذوق ذهنت را کور میکنی و شاید هیچی ننویسی؛ اما وقتی بدون طرح و ایدهی قبلی، بیدرنگ نوشتن میاغازی، پاداش اعتماد به ذهنت را پس از بیست سی دقیقه، با بهترین ایدهها میگیری.
تنهایی ناب و سازنده زمانی حاصل میشود که دست از اثبات خودت به دیگران بکشی.
میل رفتن به لایههایی دیگری از یک کار، رابطه یا هر چیزی همیشه خوب نیست. گاهی هنر در ماندن در یک لایهی مشخص و تکان نخوردن از جای خود است.
امروز در کارگاه تمرین نوشتن گفتم:
غلطِ غیرکلیشهای بهتر از درستِ کلیشهای است، چون خالق اولی با ممارست بیشتر توان خلق درستِ غیرکلیشهای را هم خواهد یافت.
صبح امروز ایدهی خوبی به ذهنم رسید، چنان خوب که گفتم محال است از یادم برود؛ اما دود شد رفت هوا.
اگر ایدهای خوب به نظر میرسد حتمن ارزش ثبت فوری هم دارد. حتا در بدترین شرایط و احول هم یادداشتکردن ایده ضرورت دارد.
ایدهی از دست رفته افسوس و اندوه میشود.
پیش از جدیشدن بحث معنای کلمههای مهمِ گفتوگو را از هم بخواهیم.
اگر کارت ضعیف است اما توقعت بسیار، یا توقعت را تعدیل کن یا بر کیفیت کارت بیفزا.
اگر بین نوشتنهایت فاصله بیفتد دوباره مجبوری از صفر بیاغازی. هنرِ نوشتن هنرِ دورنشدن از نوشتن است.
نوشتن از بدیهیات همیشه بد نیست، بهشرط آنکه از بدیهیات به بدیهیات نرسی. بسیاری از بهترین مقالهها از بدیهیات آغاز میشود و به غیربدیهیات میرسد.
تا مینشینی بنویسی نگران کارهای نکردهات میشوی؟
وقتی میتوانی حرفهای شوی که بیاعتنایی به این نگرانی را بیاموزی.
امروز کلی قربانصدقهی زبان فارسی و ظرفیت فراوانش برای ساخت کلمات تازه رفتم.
از میان یادداشتهای قدیمیام:
«میخواهم آنقدر تند و زیاد بنویسم تا فکرهای پنهان، فکرهای سرکوبشده بالا بیایند.»
چرا این حرف آن سکستون را ده هزار بار برای خودت تکرار نمیکنی «گاهی اوقات ده صفحه چرندیات محض مینویسم تا به یک جملهی خوب برسم.»؟
-گاهی یه چُرت کوچیک همهچیزو درست میکنه؛ پا میشی میبینی قدرتت هزار برابر شده.
چند تا کلمهی عینی (اسم ذات) بردار و مدام دربارهی آنها بنویس.
ستیز با خواب بیجاست. به جای دشمنی با خواب به استفادهی بهینه از لحظات بیداری فکر کنیم.
از میان یادداشتهای قدیمیام:
«بله، به گفتهی شما موفقیت آسانسور ندارد و باید از پلهها بالا برویم. اما نقش خلاقیت این وسط چیست؟ خلاقیت قرار است ما را به آسانسور موفقیت برساند، برای موفقیت آسانسور بسازد.»
برای رسیدن به نظم ذهنی به عدد نیاز داری. باید اعداد مخصوص خودت را پیدا کنی. مثلن من میدانم که هر روز باید ده تا ده دقیقه بنویسم (+).
نامه بنویسیم، اول از همه به خودمان. هر روز به خودمان چندین و چند نامه بنویسیم.
صحنهی رازآلودیست: کسی پشت میزی نشسته و فقط مینویسد، بیکه کار دیگری بکند، فقط مینویسد، بیوقفه مینویسد، بیاندازه مینویسد.
هر وقت ۵ نفر آدم پیدا کردی که توانستی ۵ کتاب را ۵ بار با آنها بخوانی یعنی خیلی خوشبختی.