«… اما اینجا در سپهرِ شاعری، هماره برق‌ها بر رعدِ شعر پیش می‌افتد تا کماکان راه شعرِ امروز صداپوش و نورافزا باشد.»

امین حدادی، گفت‌وگو با نطفه، ص ۱۱

«خاطره یا حادثه‌ی دیگر، نشانگر این دقت‌نگری و پرهیز داریوش از هر نوع کج‌روی و ناراستی است.»

-ناصر وثوقی، ناصر وثوقی: زبان فارسی و ادبیات معاصر، ص ۲۴۲

«دلم را هرزه‌نالی عادت و من با اسیری خوش
گرش رحم آمدی بر ناله، صیادم چه می‌کردم؟»

-صباحی بیدگلی کاشانی

«هرگونه کوشیابی، برای تلخیص مفاهیم پیچیده و بحث‌انگیز، رمق نویسنده یا گوینده را خواهد گرفت.»

–حمیدرضا فردوسی، پست‌مدرنیسم و نشانه‌شناسی در ادبیات داستانی، ص ۷

 

«ما بیهوده از نبرد خونین و خیزاب‌های
این دریایِ طنین بَم‌ْانداز دور می‌مانیم،
ما بیهوده خود را از باد گزندبارِ
جنون به پاییز در امان می‌داریم»

-هوراس، گزینه‌ی شعرها، ترجمه‌ی هوشنگ سبقتی، ص ۹۸

«نسیم هرزه‌تاز من، عرق آورد، شبنم شد
درین خجلت‌سرا کاری که می‌باید کنون کردم»

-بیدل دهلوی

«با جرعه‌ای
از انگوروارگیِ چشمانت
مرا دوباره بساز!»

-سهیل محمودی، از شلوغی پیاده‌روها، ص ۲۷

«ای بسته تودرتو، بر گرد من دیوار/یک روز خواهم رست از این پیازین‌وار»

-سیمین بهبهانی، خطی ز سرعت و از آتش

«آوازه‌خوان شبگذر از کوچه باغ‌ها/در دل چه درد داشت و در جان چه آرزو؟/با آسمان چه رازی و با شب چه گفتگو/داند چه کس نشانی آن شب‌نورد را؟»

-ژاله اصفهانی، نقش جهان، ص ۲۵

«در جوانی علاج پیری کن/مرد و مردانه زنده-میری کن»

-بهاء‌الدین خرمشاهی، زنده-میری، ص ۴۱

«در روزگاری که هر سال صدها و بلکه هزارها واژه‌ی تازه‌ساز به زبان‌های زنده‌ی جهان افزوده می‌شود این طرز فکر وامانده و بدبختی‌بار چه‌ اندازه هم خنده‌دار و هم گریه‌دار است.»
-محمد مقدم، آینده‌ زبان فارسی، ص ۸

«روشن‌دل و بلندنگاه و شکفته‌رو/افسوس آن رشید خجسته‌گهر بمرد»

-رئیس‌احمد نعمانی، سرمه اعتبار، ص ۱۹۱

«در این بن‌بست کج و پیچ سرما/آتش را/به سوختبار سرود و شعر/فروزان می‌دارند»

-احمد شاملو، ترانه‌های کوچک غربت، ص ۳۱

«با سهوشان/من سهو می‌خرم/از حرف‌های کامشکن‌شان/من درد می‌برم»

-نیما یوشیج، قایق

«و اکنون آن آهنگ نیم‌شنیده، که گویی از غرقاب پاک کردن لته کشیدن و دروکردن و رفت‌وروب بیرون آمده بود،‌ برخاست، آن موسیقی متناوبی که گوش نیمی از آن را می‌گیرد و رهایش می‌کند…»

-ویرجینیا وولف، به سوی فانوس دریایی، ترجمه‌ی صالح حسینی، ص ۱۶۲

«بیابان در بیابان، دشت در دشت/بلا بود و بلا، خون بود و خون بود/ز وادی‌ها به وادی‌ها/هراسی وهم‌خیز و ابرگون بود…»

مهرداد اوستا، از درد سخن گفتن، ص ۹۹

«بیا و مرا چون گوزنی پوسیده بیدار کن/درحالی‌که به ذرات و هوای مانده مبدل شده‌ام/اکنون/در مداری بیهوده و یاوه‌گرد!»

-محمدباقر کلاهی اهری، دلقک در باران، ص ۶

«آن‌که هماوردی خاقانی را می‌سگالد، از خاقانی چه طرفی خواهد بست.»

-علی معلم دامغانی، حیرت دمیده‌ام، ص ۸۷

«… بدینگونه برابریابی و برابرسازی به زبان خودش برای مفاهیم اندیشه‌ی غربی می‌شود کار کلیدی «روشنفکری پیرامونی» که بجای خودکاوی و خودپرسی فرهنگی و زبانی خویش، در کارگاهش از روی الگوهای غربی کالای زبانی قالب‌ریزی تولید می‌کند و در بازار توزیع می‌نماید.»

-آرامش دوستدار، خویشاوندی پنهان، ص ۵۶

«در کتاب‌هایی از نوعِ تاریخِ وصاف و دُره‌ی نادره در گذشته، و در اغلبِ ترجمه‌ها و مواضع رسمی، و بسیاری تألیفات و نوشته‌هایِ جاسنگینِ امروزی، بیشتر به دلیلِ قطعِ رابطه با زبانِ گفتار و محروم ماندن از موادِ حیاتی و شادابی‌بخشِ موسیقی و عباراتِ گفتاری، لفظِ قلم اغلب به فسیل می‌ماند.»

-منوچهر انور، زبان زنده، ص ۲۸

«خاصیت عشق همیشه بلا و رنج است و عاشق همه وقت محنت‌کش و بلاسنج.»

-جامی، بهارستان

«شبی در خواب‌های ماتفام کودکی دیدم»

-مهدی اخوان ثالث، در حیاط کوچک پائیز در زندان، ص ۱۰۸

«میان این سرگردانی، باز، گاه خود را آن‌چنان بازیافته‌ام که چیزکی از زندگی دریابم.
لحظه‌هایی فرّار و بی‌امان، لحظه‌هایی در فواصل کمیابِ مروری لاینقطع، لحظه‌هایی مشخص و باهویت. پس از آن دیده‌ام که در شعبده‌گاهِ زندگی ما را به عجب ترفندهایی حیران می‌سازند!»

-میهن بهرامی، سفرنامه‌ها، نقدهای ادبی و هنری، روان‌شناسی، ص ۳۵

«زین پس، مرا شناس جبونی خبرهراس:
دیگر خبر، به ویژه اگر بد، مگو مرا.»

-اسماعیل خویی، دریغ، مادَرَک‌ام، ص ۹۸

«ای شوق تو در کسب فنون، گرمِ تلاش/چندان هوس‌آماده‌ی هر نسخه مباش»

-بیدل دهلوی، گزیده‌ی رباعیات بیدل، ص ۲۴۵

«چون نور چراغ شهر ما تو/گلباغ دل مرا فروزی»

-موجوده حکیموا، خوبان پارسی‌گوی، ص ۲۷

«سنگابی‌ام*/در شکوفه‌های گلسنگ ابرویی،/و تالابی‌ام/در عکس‌انداز جنگل گیسویی/سبز می‌شود.»

-دارا نجات، در کوچه لیلی، ص ۱۴۸

*سنگاب: گود یا چاله‌ی صخره‌ای و یا کاسه‌ی سنگی که آب باران در آن جمع شود.

«در روح خود جاده‌ای می‌سازد. جاده‌ای خانگی، برای گشت و واگشت‌های خویش.»

-شهروز رشید، دفترهای دوکا، ص ۱۵۵