- این هم از کلاس ۷ ساعتهی امروز. بهتر از تصورم پیش رفت. خوشحالم که همهی بچهها تا لحظهی آخر با انرژی و اشتیاق همراهی کردند. به همین شیوه ادامه خواهیم داد: کلاس حضوری ۷ ساعتهی تکجلسهیی به همراه یک جلسهی آنلاین پس از یک دو هفته، برای بررسی متنها و پرسشوپاسخ.
- داشتم خاطرات پرتو نوریعلا را میخواندم. جزییات متفاوتی را از فضای ادبیات ایران در دههی چهل و پنجاه نشان میدهد.
- این شعر رهی معیری امروز بدجور افتاده بود سر زبانم: «تمامی دینم به دنیای فانی، شرارهی عشقی که شد زندگانی/به یاد یاری خوشا قطره اشکی، ز سوز عشقی خوشا زندگانی»
- دوباره شروع کردم به خواندن «شب ملخ» جواد مجابی. اینبار برایم جالبتر شده. یکی از تجربهی شیرین وقتیست که بعد سالها دوباره به کتابی باز میگردی و میبینی اینبار در نظرت بسیار بهتر و عمیقتر جلوه میکند.
- مقالهی مفصل «رماننویسیِ دههی چهل و چوبکِ سنگ صبور» از رضا براهنی را هم خواندم و هوس رمانخوانیام دوچندان شد.
- دو-سه مقاله هم از ناصر وثوقی خواندم. در مقالهی «زبان و زندگی» با اشاره به هجوم واژگان بیگانه به زبان فارسی، مینویسد: «…چهل سال پیش از این برای واژهی تازیِ صدا، با زیر حرفِ نخستین، پژواک را که از بدِ حادثه یا «کشتار همگانی»ی آن سموم، هنوز بر جای مانده بود، بیرون کشیدیم، پیوسته به کارش بردیم تا امروز شده است واژهیی عادی و همهشناس.»
- به دو دفتر شعر هم ناخنک زدم و پارهیی از آنها را در داستانگاه اینستاگرام بازنشر کردم.
- کتاب تئوریک کوچکی را هم با نگاهی شتابناک مرور کردم.
- حالا که فهرست بالا را نوشتم، خودم باورم نمیشود در طول روزی پرمشغله که فقط حدود ده ساعت آن صرف یک کلاس و مقدمات و مؤخرات آن شده، اینهمه چیزمیز خواندهام و هنوز دارم میخوانم. اینها نتیجهی عادتِ وقتدزدی برای مطالعه است. ریزترین فرصتها را هم میتوان برای مطالعه ربود.
- برنامهی جدید وبینارهای اهل نوشتن را هم امشب اعلام کردم: از یک فروردین، شنبه تا چهارشنبه، با اجرای خودم، هر روز ساعت ۱۳ در کانال یوتیوب مدرسه نویسندگی. همهی جلسات ذخیره هم خواهد شد.
7 پاسخ
سلام بر آموزگار توانا
توانا بود هرکه دانا بود
خواندن نوشتههای متین و دیدن نظم وزین و پشتکارتون بیننده را بهوجد میآورد.
آیا روزی خواهید رسید که منم بتوانم چنین بنویسم!
درود مبین نازنین
شما ذوق بسیاری در نوشتن داری. و من تصور میکنم با تداوم در این مسیر نویسندهی درخشانی خواهی شد.
سلام، سلام
واقعن کیف میکنم از این همه انرژی و پشتکار. انگیزه و نیروی مضاعف میگیرم تا جسم و روحم را تقویت کنم. با ذهن و تن آماده و مشتاق بیشتر میتوان بر آموزش و آموختن اصرار ورزید. این نکتهسنجیهای کمیاب برایم ستودنی است. درونمایهاش سخاوتی است که با هیچ تقدیری قابل ستایش نیست. از لابلایش کتاب میدزدم، مقاله میقاپم، فیلم کش میروم و تجربه میاندوزم تا برای روزهای پیش رو در لیست یادگیریام شوقمندی ذخیره کنم. نیرو و اشتیاقتان افزون باد.
دو
تکرار را هوشمندی میدانم. تکرار: لذت مکرر از اشتیاقی نیمسوخته، جا انداختن مفاهیم کهنه و بازیافتن نکتههای از دست رفته است. باور دارم کمیابترین و مهمترین تکرار، مرور خودمان است. به نظرم روزآمدِ شناخت، بازتعریف باورها و کشف و حذفِ کاستیها کمک میکند تا ذهن ساختارمندتری برای درک و خلق پیدا کنیم. و البته سپاس از یادآوریِ شب ملخ، چه شورانگیز! به سرم زد باز شب ملخ را بخوانم.
سه
رضا براهنی را با چاه به چاهش دوست دارم. چه خوب که از مقالهها و یادداشتهایش نوشتید. شناخت نثر و فکر یک نویسندهی کارآزموده، کمترین اثرش بازبینیِ باورهاست. البته که مطالعه و مقایسهی زمانه در سیر تکامل یا فروپاشی یک فرهنگ یا زبان هم لذت مضاعفی است. یادم باشد، بعد از این علاوه بر معرفی فیلم، بر توصیهی مقاله هم اصرار بورزم.
چهار
پیشاپیش نوروزِ پرکارتان مبارک.
پنج
امروز در حین آزادنویسی متوجه نوسان شدیدی در شور و حالم شدم. انگار یک جریان سینوسیِ پر اوج و قعر را تجربه میکنم. هر بار که در قعرم خودم را با تجویز خواندنوشتن بیرون میکشم و وقتی در اوجم برای پایدار کردن لذت به خواندنوشتن پناه میبرم. بیش از دو دهه است که پناهجویِ خواندنوشتنم. اما این چند سال اخیر شما مفهوم پختهتری از فرهنگ مکتوب و مطالعه برایم ساختید. شاید بتوانم با یک مثال منظورم را شفاف کنم.
به خاطر دارم چند سال پیش بعد از جلسهی آنلاینی که با مدیر و مسئول انتشارات کلید در اینستاگرام داشتید من تا مدتها میخکوب بودم. آن جدیت در ستایشِ مطالعه و اهمیت کتاب به عنوان یک ضرورت نه صرفن یک رویکرد تفننی باعث شد تا سالها بعد آن مفاهیم را جدی بگیرم. آن روز باورهایی در ذهنم ریشه زد که پیشتر بذری به دور از آب و خاک بود. بارها با مهارتتان در استدلال آوری و تفهیمِ چرایی باوری در ذهنم کلید زدید که درهای بسیاری را پس از آن برایم گشود. حالا در این روزهای سرگردان و متزلزل که طناب گاهی دستاویزم میشود و گاهی حلقآویز، توانِ مقابلهام با درد و فروپاشیهای گاه و بیگاه را به شما مدیونم. حیف بود این تقدیرِ مستدل را کنج خاطرم دفن کنم و با خودم به گور ببرم.
شش
گوش و چشمتان سرشار از افسانه و افسون، حظ و حیرت باد.
تا بعد
اوه یاد او لایو بخیر.
چه خوب که با پیامهای شما چیزهایی حوبی برام یادآوری میشه همیشه.
سلام استاد شاهین عزیز
همیشه از خوندن نوشته هاتون، اتفاقی در درونم میافتدکه نمیتوانم توصیفش کنم. شاید بشود گفت شور، و امیدی تازه برای ادامه…
جمله ای از شما خوانده بودم که گفته بودید دلم میخواهد پنجره ای باشم که همیشه رویش به سمت مهربانی وکمک به دوستانم باز باشد(.نقل به مضمون) و عمیقا بر باورم نشسته.
میتوانم از شما خواهش کنم به تلگرام هم نظری بیفکنید؟ دنیا دنیا شرمندگی
درود بر شما عزیز دل
چه خوب که اون جمله رو به خاطر دارید.
شما خودتون از مهربانترینها هستید.
واقعا وقتی بعد از مدتها یک کتاب خونده شده رو دوباره میخونی محتواش جالب تر به نظر میاد . انگار بار اول شتاب زده خوندی . به نظر من یه کتاب خوب رو هر چند وقت یه بار باید بهش سرک کشید .