از یادهای پریشیده‌
چند تکه تصویر و کلمه
باقی هم اگر نمی‌ماند
هیچ امیدی نبود به
ابری که درخت را در کوچه وانهاد و رفت

خویش‌آزاری بود
در درازای خیابان
قصه‌ی درخت را
به برج گفتن
و به تک آجر شکسته‌ی گوشه‌ی پیاده‌رو نگریستن

همان لحظه را می‌خواهم
که نامه‌یی نوشته بودم
به صدای باران
و از اندوه نابهنگامی
و از لغزیدنم در جوی شب گفته بودم
همان لحظه را می‌خواهم
که میدانچه
وعده‌ی دیدار می‌داد
در گاهِ گرگ‌ومیش

دل می‌سوزانی
و سخن دود می‌کنی
از بوییدن دست‌هایی که
هیزم را از یاد نبرده‌اند

  1. آهو نه، آهوزاری. آه من. راز من. زاری من.
  2. آلونکی برای تاب و تب.
  3. در بی‌رنگی این درنگ‌ها
  4. پندارهای پوشیده از تو بر تو.
  5. سطرهای کوتاه محبسِ حرف‌های بلندند و می‌دانی که صدا به صدا نخواهد رسید، دست به دست نخواهید رسید.
  6. رمه‌های خوارخو شتابان به سوی خارزار.
  1. دل‌نهفته‌ها، شب‌نگفته‌ها، دل‌دریده‌ها.
  2. ریخته‌شدگی‌های دل. ریختن دل، بی‌ریختیِ دل.
  3. حافظه‌ی دکمه‌ها، خاطره‌ی آغوش‌ها.
  4. در داروگیر شاخه‌‌های درخت، شاید در پی تکه‌یی منجمد از بادهای یاد. یادهای باد.
  5. فقط آفتاب آفرین دارد، فقط آفتاب می‌آفریند.
  6. نَمی‌ نمی‌نشیند از این واژه‌ها بر ورق.
  1. تنهاتر از سطری کوتاه.
  2. خیابان کوچه‌یی کوچک شده بود. دردا که باز خیابان شد.
  3. میل فریاد نامی ناموجود.
  4. نوشتن برای پرسه‌یی ابدی در هزارتوی چند ثانیه.
  5. شهر شعر ندارد. شعر اما شهر دارد.
  6. شعری که از زندگی می‌جوشد، نه از شعر دیگران.
  7. عشق یعنی انجام کار حتا وقتی می‌دانی همه چیز ناچیز و نیستی‌پذیر است.
  1. جمله کوتاهی می‌کند. بهتر می‌شود.
  2. عبارتی ناخوانا در دفتر. رازی ناخواسته.
  3. ساقه. از کلمه‌‌هایی که بی‌توجه به معناشان از شکل‌شان حظ می‌برم.
  4. سوهان‌کِشِ ناخن‌های شب.
  5. شالگردنی بباف برام برای تابستان که بوی دریا بدهد، که خنک کند.
  6. چگونه می‌‌پایی و می‌زایی و می‌تراوی در این همه جهل؟ سرم به جهل خودم گرم است نه دیگران.
  7. نوشتن با تمام شدن شروع می‌شود.
  1. از کلماتی در پای درختِ بی‌پا.
  2. از این کلمه‌ها که جمع می‌کنی، از این جمع‌ها که کلمه‌ می‌کنی.
  3. بین میوه‌های این درخت چند ویرگول سرگردان هم یافتیم.
  4. کاغذ شق‌ورق می‌ماند و خودت مچاله می‌شوی.
  5. بر گُرده‌‌ی شب جز خیال هیچ نمی‌نشیند.
  6. حسد می‌ورزی به کتاب که تمام شد.
  7. اشتهای اشتهاانگیزِ تو به نوشتن.
  1. قشنگ بود و شعر بود و از سرزمین شعرهای نیلگون می‌آمد.
  2. آتش‌بیارِ کلمه در لحظه‌های وجد.
  3. مثل شعری که در انتظار نوشتن است.
  4. این پروانه تاب نگه‌داشتن این فانوس را ندارد. بگذار تاریکی را بپذیرد.
  5. رد که نمی‌شوی چه بد رد می‌شوم از خیال‌هام.
  6. قدم در آزارچه می‌زنیم و جز اندوه چیزی نمی‌فروشندمان.
  7. از این کوزه هر چه می‌ترواد جز آنچه خود می‌خیالد در اوست.
  1. روز از کلمه می‌شکفد. واژه‌ها، شکوفه‌های روازن من. کار شکوفه‌ها اما به شب نمی‌کشد. از بادِ روز.
  2. خوشی کنیم در کلمه.
  3. قلب خود را چه بد می‌شکنیم با فاجعه‌انگاری‌های نابهنگام. (فاجعه‌انگاریِ بهنگام هم داریم مگر؟)
  4. رد می‌شود و ردش ‌نمی‌ماند. اندوه همین ردهاست که نمی‌ماند.
  5. نوشتن از هر چیزی که شوقم را فروکاهید.
  6. جز انباشی آشفته از تداعی‌ها چه باقی گذاشت؟
  7. هم‌هنگام که می‌نویسم مثل شیطان به جلد هزار کتاب می‌روم اما آنجا نمی‌مانم که نمی‌مانم.
  1. چه موضوعی بهتر از کلمه برای کاربست کلمه؟
  2. هیچ چیز جز پیوندبریدگی محرک نوشتن نیست.
  3. همه می‌خواهند خودشان را از دست خودشان نجات دهند. همه از این آگاهند حتا اگر بپندارند که ناآگاهند.
  4. شنیدنِ آن‌ها که شهره‌اند به نشیدن.
  5. از این شب کاش به راه مستقیمی بود به شبی دیگر، بی‌ میانجی‌گری روز.
  6. هر آدمی روی شاخ عددی می‌‌‌گردد. از عددهای شاخدارت چه می‌دانی؟
  7. و شطح می‌بافتیم و بافتنی راه قدم‌هامان موج‌موج‌ کرده بود.
  1. باید جاساز می‌شدی در همان جا که ساز نمی‌نواخت و می‌شنیدیش.
  2. شب می‌شکند. خودش را. تو را. شب جز شکستن نمی‌شناسد.
  3. دولاّ شو تا کلمات از روت بپرند.
  4. باج‌واژه‌ها.
  5. بی‌تکان و خاموش می‌شد نگاهت کنم اگر اگری در میانه نبود.
  6. چیست این در دل که چندچندان می‌شود بی چون‌و‌چرا؟
  7. خالکوبی می‌شوم روی سینه‌ی دیوار. کاش گاهی هم‌هنگام که جلوم ایستاده‌یی به تماشا با سطل سفیدی خیسِ آبم کنی و بوی دیواری را ببری بگذاری لای کتاب. کتابی با صفحاتی یکسر سفید.
  1. میل هاشور زدن آسمان.
  2. وقتی هیچی خطی به کلمه نمی‌رسد، زبان هاشور است که راه به درون می‌برد. درون هاشورناکت را می‌آوری روی کاغذ.
  3. ترس می‌ترسد از بی‌اعتنایی.
  4. کلمه چندشش می‌شود از هر چالشی. ولی نسخت باید کلمه را به چالش کشید و سپس به چیزهای دیگر رسید.
  5. پادزهری ساختم از کلمه که زهر می‌زد.
  6. هر جمله جمله‌ی بعد را هماورد خود می‌پندازد. زهی مبارزه.
  7. با هفت آجر می‌سازم همان خانه‌ی رؤیاهای حفاظت‌شده‌ شده را.

سایه واژه‌‌یی‌ست که خود را تحمیل می‌کند به نوشتن/از سایه‌هایی گریختن و به سایه‌هایی پناهیدن/ادامه‌ی قصه در خوابی بود که ما را می‌برد و برنمی‌گرداند/خوابیده بودم و پیاده‌رو ته گرفته بود/چشم بهانه‌ی انتظار را باخته بود/باید همه‌ی شب‌هایی را که خوابیده بودم پس می‌گرفتم از این عمر ناچیز/شاید تو در همان خرده‌مُردن‌ها از کف رفته بودی/ژیک‌ژیکِ ماژیک روی کاغذ/نوشتن برای کاستن از ناکاستنی/معنی برخی چیزها در همین است/در نبرد با ناممکن/کاتوره و پاره‌پوره/سرپیچی از خط فکر/از هر خطی/خط‌خطی تا خالص شدن/در سیاه کردن صفحه برای رسیدن به روشنی/هاشور بزن/هیچ ننویس/هاشور بزن/که هر خط واژه‌یی‌ست/که هر چه می‌طلبی در سفیدی میان هاشورهاست/روز و شب،‌ کلیشه‌های ازلی/از این غروب نمی‌توان گذشت/به پیاده‌رؤیاها پناه ببر