البته اگه رابطهای شروع شده باشه. اصلن اگه رابطهای وجود خارجی داشته باشه که تازه بخواد بره به مرحلهی بعد. به نظرم یه رابطه زمانی میتونه سازنده باشه که فرصت حرف زدن برای هر دو طرف رابطه به میزان برابر وجود داشته باشه. جوری نباشه که فقط یه نفر حرف بزنه و حد و مرز برای رابطه بذاره و با ذهنیات، تصورات و پیشفرضهای کاریکاتوری خودش بخواد فرمان رابطه رو بگیره دستش. بعدشم به خیالش تب زودگذر رو از بین ببره تا بنای یه ساختمونو محکم بسازه. جوری نباشه که طرف مقابل حس کنه تصاحب شده و حالا باید همهی زندگیشو وقف رقصیدن به سازهای جورواجور دیگری بکنه. گاهیوقتها آدما فکر میکنن همدیگه رو خیلی خوب میشناسن اما نمیدونن که ذهنشون گولشون میزنه. شاید اگه همون اول به همدیگه فرصت و فضای کافی برای شناختن بدن متوجه شن که اصلن واسه همدیگه ساخته نشدن و این باعث میشه که دیگه اصرار نکنن. اما مطمئنم اگه به آدما حکم ایست بدیم، غرورشونو بشکونیم، کنفشون بکنیم یا چه میدونم هنوز هیچی نشده معیارهای خودمونو با صراحت پرت کنیم توی صورتشون، قطعن فرصتی که میتونست صرف بالندگی، رشد و عشق بشه رو میسوزونیم. منِ نوعی هیچ وقت نمیتونم به طرف مقابل بگم که تکون بخوره یا نخوره، اصرار بکنه یا نکنه، راه بره یا نره. حقشم ندارم. چون آدما توی همهچیز آزاد خلق شدن. حتمن اون آدمی که بخاطر معیارهای طرف مقابل خودشو سرکوب میکنه بازندس. چرا؟ چون کسی که محدودیت رو بخاطر خوشایند طرف مقابل قبول میکنه، دیگه به هیچ عنوان جذابیت سابق رو نداره و خیلی راحت کنار گذاشته میشه. چون خودش نیست. عروسک خیمهشب بازیه.. مثل اون عروسک رباتیک توی فیلم 《ساحره》 که مرده هر وقت دلش میخواست از ته گنجه میاوردتش بیرون و هر وقت دلشو میزد مینداخت ته کمد. و این یعنی یه بازی دو سر باخت.
مجبور نیستیم که. وقتی میبینیم طرف مقابل معیارهای ما رو نداره و از جنس دنیای ما نیست، بکشیم کنار و اجازه بدیم هر کسی راه خودشو بره و هر جور که دلش میخواد عشق بورزه.
سلام صبا
پیچیده شد موضوع.
من این رو با دیدن دوست نقاشی نوشتم که برای خودش یه منظرههایی میکشید، اما از جایی که وسوسه شد نمایشگاه بذاره متوجه شد که دنیای حرفهای هنر اصلن یه چیز دیگهست و یه جورایی این باعث شد نقاشی از چشمش بیفته.
حالا با خودم میگم اگه اکتفا میکرد به کشیدن همون منظرهها برای دل خودش، بهتر نبود؟
شاید اگر تلاش خودش رو بیشتر میکرد. و دوباره برمیگشت به یادگیری اصول و همزمان با اون، سعی میکرد علاوه بر کشیدن حقیقت کمی بُعد درونی خودش رو به نقاشی هاش اصافه میکرد و بار دیگه نمایشگاهی دایر میکرد، بهتر نبود؟
چرا فاطمه جان کاملن مشخصه برای من نوشتی، تازه اگه مشخص نبود هم تنها کامنتی که اینجا مزهی زهرمار میده کامنت منه😌. تلخ رو که هممون میخوریم از دست روزگار، فقط من جای اشتباهی پام رفت روی مین و منفجر شدم😁. الان زهرمار خسته شده رفته بخوابه خستگی در کنه، لب شکر شکن اومده نگهبانی میده.
😂😂😂 والا این صبایی که من می بینم، هزار تا مین و مارم سر راهش باشه، میبره لب چشمه، خفه میکنه بر میگردونه 😂
به قول دوستان ترکی و شکر زبانی، فارسی هم که شکره،
دیگه اصن تو مگه میتونی تلخ باشی ؟
ای ترک پارسی گوی 😉❤️
موافقم، اما تشخیص اینکه در کدام لایه باید ماند هم مسالهایست.
متقابلن سلام استاد.
اینم از زیباییهای نوشتنه که شما از بام مینویسید و من در جواب از شام حرف میزنم😁. این است قدرت نوشتن👌😂.
در مورد دوستتون نمیدونم که. شاید اکتفا کردن به همون منظرهها کار درستی بوده شایدم داره مسیر درستی رو طی میکنه. چی بگم والا. من که از فردای خودم خبر ندارم. شاید دوست شما یهو ترکوند.
و اما من😁. استاد نگران پیچیدگی کامنتم نباشین، این روزا ذهنم درگیر حل تعارض، پیچیدگیها و چالشهای فراوونیه. برای همین نوشته یکم عجیب غریبه.
من با خوندن این تکون نخوری که توی عنوان نوشته بودین یاد یکی از دوستام افتادم که متاسفانه کمی هم ابله و زودباور و احساساتی هم هست. مشکلش این بود که کار و زندگیشو ول کرده چسبیده به یکی که دقیقن شکل کاراغکتر مردِ فیلم ساحره است.
شب و روز دارم بهش میگم کمی ارزش خودشو حفظ کنه و توی عالم هپروت غرق نشه. گوش نمیده که.
با دیدن این پسنت یکهو عنان از کف دادم. امیدوارم دوستامون سر عقل بیان.
بنظرمن این مسئله به این برمیگرده که اغلب ما یک الگوی تکراری از موفقیت در ذهنمون داریم و فکر میکنیم باید بر اساس اون الگو پیش بریم .
یا بهتر بگم انتظار نتیجهای یکسان و مشابه با عملکرد افراد موفق در اون حوزه رو داریم .
از خودمون نمیپرسیم خب روش من چیه ؟ من دلم میخواد چطور در این حوزه عمل کنم و پیش برم ؟ من چی رو موفقیت میدونم ؟ من چه نتیجهای میخوام ؟
یا این سوالا رو نمیپرسیم یا اگر پرسیدیم و به جواب رسیدیم ، به جواب و روش خودمون اعتماد نمیکنیم .
ترجیح میدیم همون الگوی قدیمی و ثابت شده رو دنبال کنیم . در صورتی که این الگو مناسب ما نیست و همینه که ما رو سرخورده میکنه .
بنظرم اگر اون فرد نسبت به خودش شناختِ کافی داشت و با نقشهی راه ِ مختص به خودش پیش میرفت ، می دونست که قدم بعدی اون نمایشگاه زدن نیست . میدونست که یا الان وقتش نیست یا کلن ادمِ نمایشگاه زدن نیست .
علاقمندی به یک حوزه یکی از ویژگیهای ماست ، و چطور رفتار کردن در اون حوزه رو هزار و یک ویژگی و عادات دیگهی ما تایین میکنه .
هر فرد برای رشد کردن باید نقشهی راه مخصوص خودشو داشته باشه .
بنظرم هنر یافتن روش شخصی و انتخاب و اعتماد به اون روشِ .
15 پاسخ
تولستوی میگه: همه چیز برای کسی که میداند چگونه صبر کند، به موقع اتفاق می افتد.
جملهی قشنگیه.
البته اگه رابطهای شروع شده باشه. اصلن اگه رابطهای وجود خارجی داشته باشه که تازه بخواد بره به مرحلهی بعد. به نظرم یه رابطه زمانی میتونه سازنده باشه که فرصت حرف زدن برای هر دو طرف رابطه به میزان برابر وجود داشته باشه. جوری نباشه که فقط یه نفر حرف بزنه و حد و مرز برای رابطه بذاره و با ذهنیات، تصورات و پیشفرضهای کاریکاتوری خودش بخواد فرمان رابطه رو بگیره دستش. بعدشم به خیالش تب زودگذر رو از بین ببره تا بنای یه ساختمونو محکم بسازه. جوری نباشه که طرف مقابل حس کنه تصاحب شده و حالا باید همهی زندگیشو وقف رقصیدن به سازهای جورواجور دیگری بکنه. گاهیوقتها آدما فکر میکنن همدیگه رو خیلی خوب میشناسن اما نمیدونن که ذهنشون گولشون میزنه. شاید اگه همون اول به همدیگه فرصت و فضای کافی برای شناختن بدن متوجه شن که اصلن واسه همدیگه ساخته نشدن و این باعث میشه که دیگه اصرار نکنن. اما مطمئنم اگه به آدما حکم ایست بدیم، غرورشونو بشکونیم، کنفشون بکنیم یا چه میدونم هنوز هیچی نشده معیارهای خودمونو با صراحت پرت کنیم توی صورتشون، قطعن فرصتی که میتونست صرف بالندگی، رشد و عشق بشه رو میسوزونیم. منِ نوعی هیچ وقت نمیتونم به طرف مقابل بگم که تکون بخوره یا نخوره، اصرار بکنه یا نکنه، راه بره یا نره. حقشم ندارم. چون آدما توی همهچیز آزاد خلق شدن. حتمن اون آدمی که بخاطر معیارهای طرف مقابل خودشو سرکوب میکنه بازندس. چرا؟ چون کسی که محدودیت رو بخاطر خوشایند طرف مقابل قبول میکنه، دیگه به هیچ عنوان جذابیت سابق رو نداره و خیلی راحت کنار گذاشته میشه. چون خودش نیست. عروسک خیمهشب بازیه.. مثل اون عروسک رباتیک توی فیلم 《ساحره》 که مرده هر وقت دلش میخواست از ته گنجه میاوردتش بیرون و هر وقت دلشو میزد مینداخت ته کمد. و این یعنی یه بازی دو سر باخت.
مجبور نیستیم که. وقتی میبینیم طرف مقابل معیارهای ما رو نداره و از جنس دنیای ما نیست، بکشیم کنار و اجازه بدیم هر کسی راه خودشو بره و هر جور که دلش میخواد عشق بورزه.
سلام صبا
پیچیده شد موضوع.
من این رو با دیدن دوست نقاشی نوشتم که برای خودش یه منظرههایی میکشید، اما از جایی که وسوسه شد نمایشگاه بذاره متوجه شد که دنیای حرفهای هنر اصلن یه چیز دیگهست و یه جورایی این باعث شد نقاشی از چشمش بیفته.
حالا با خودم میگم اگه اکتفا میکرد به کشیدن همون منظرهها برای دل خودش، بهتر نبود؟
شاید اگر تلاش خودش رو بیشتر میکرد. و دوباره برمیگشت به یادگیری اصول و همزمان با اون، سعی میکرد علاوه بر کشیدن حقیقت کمی بُعد درونی خودش رو به نقاشی هاش اصافه میکرد و بار دیگه نمایشگاهی دایر میکرد، بهتر نبود؟
تو بعضی کارا این خوبه تو بعضی کارا نه.
دوست جان معلومه دلت خیلی پره ها😉
به قول منزوی:
چه تلخ خورده ای از دست روزگار؟ که دیگر
چنان گذشته ی شیرین، لب شکر شکنت نیست؟
اِ! چرا معلوم نیست من این کامنت دومی رو به صبا گفتم؟ دکمهٔ «پاسخ» کار نمیکنه؟
چرا فاطمه جان کاملن مشخصه برای من نوشتی، تازه اگه مشخص نبود هم تنها کامنتی که اینجا مزهی زهرمار میده کامنت منه😌. تلخ رو که هممون میخوریم از دست روزگار، فقط من جای اشتباهی پام رفت روی مین و منفجر شدم😁. الان زهرمار خسته شده رفته بخوابه خستگی در کنه، لب شکر شکن اومده نگهبانی میده.
😂😂😂 والا این صبایی که من می بینم، هزار تا مین و مارم سر راهش باشه، میبره لب چشمه، خفه میکنه بر میگردونه 😂
به قول دوستان ترکی و شکر زبانی، فارسی هم که شکره،
دیگه اصن تو مگه میتونی تلخ باشی ؟
ای ترک پارسی گوی 😉❤️
موافقم، اما تشخیص اینکه در کدام لایه باید ماند هم مسالهایست.
درود به شما.
متقابلن سلام استاد.
اینم از زیباییهای نوشتنه که شما از بام مینویسید و من در جواب از شام حرف میزنم😁. این است قدرت نوشتن👌😂.
در مورد دوستتون نمیدونم که. شاید اکتفا کردن به همون منظرهها کار درستی بوده شایدم داره مسیر درستی رو طی میکنه. چی بگم والا. من که از فردای خودم خبر ندارم. شاید دوست شما یهو ترکوند.
و اما من😁. استاد نگران پیچیدگی کامنتم نباشین، این روزا ذهنم درگیر حل تعارض، پیچیدگیها و چالشهای فراوونیه. برای همین نوشته یکم عجیب غریبه.
من با خوندن این تکون نخوری که توی عنوان نوشته بودین یاد یکی از دوستام افتادم که متاسفانه کمی هم ابله و زودباور و احساساتی هم هست. مشکلش این بود که کار و زندگیشو ول کرده چسبیده به یکی که دقیقن شکل کاراغکتر مردِ فیلم ساحره است.
شب و روز دارم بهش میگم کمی ارزش خودشو حفظ کنه و توی عالم هپروت غرق نشه. گوش نمیده که.
با دیدن این پسنت یکهو عنان از کف دادم. امیدوارم دوستامون سر عقل بیان.
کاش یکم فونت نوشتهها موقع کامنت نوشتن درشتتر بود تا با دیدن اشتباهات تایپیم، برق نگیرتم.
بنظرمن این مسئله به این برمیگرده که اغلب ما یک الگوی تکراری از موفقیت در ذهنمون داریم و فکر میکنیم باید بر اساس اون الگو پیش بریم .
یا بهتر بگم انتظار نتیجهای یکسان و مشابه با عملکرد افراد موفق در اون حوزه رو داریم .
از خودمون نمیپرسیم خب روش من چیه ؟ من دلم میخواد چطور در این حوزه عمل کنم و پیش برم ؟ من چی رو موفقیت میدونم ؟ من چه نتیجهای میخوام ؟
یا این سوالا رو نمیپرسیم یا اگر پرسیدیم و به جواب رسیدیم ، به جواب و روش خودمون اعتماد نمیکنیم .
ترجیح میدیم همون الگوی قدیمی و ثابت شده رو دنبال کنیم . در صورتی که این الگو مناسب ما نیست و همینه که ما رو سرخورده میکنه .
بنظرم اگر اون فرد نسبت به خودش شناختِ کافی داشت و با نقشهی راه ِ مختص به خودش پیش میرفت ، می دونست که قدم بعدی اون نمایشگاه زدن نیست . میدونست که یا الان وقتش نیست یا کلن ادمِ نمایشگاه زدن نیست .
علاقمندی به یک حوزه یکی از ویژگیهای ماست ، و چطور رفتار کردن در اون حوزه رو هزار و یک ویژگی و عادات دیگهی ما تایین میکنه .
هر فرد برای رشد کردن باید نقشهی راه مخصوص خودشو داشته باشه .
بنظرم هنر یافتن روش شخصی و انتخاب و اعتماد به اون روشِ .