حیف ذهن

  1. حیف ذهن آدم که گرفتار چه روزمرگی‌های پوچی می‌شود.
  2. قدری مسئولیت‌پذیری‌ می‌تواند همه چیز را زیباتر کند، اما دریغ که کمیاب‌ترین چیز همین مسئولیت‌پذیری است.
  3. دارم نق می‌زنم. بی خیال.
  4. از امروز هم راضی‌ام. هرچند نفهمیدم چطور تمام شد.
  5. رفته بودم پیاده‌روی. توی خیابان جمهوری پایم پیچ خورد. شاید بیست سالی می‌شد که دیگر درد پیچ‌خوردگی پا را تجربه نکرده بودم. اولش یک لحظه احساس ناخوشایندی داشتم اما بعد گفتم چه دردِ از یادرفته‌ی شیرینی. تندتر راه رفتم و از درد لذت بردم. سپس‌تر اثری از درد نبود. فهمیدم آدم گاهی می‌تواند دلتنگ برخی دردها هم باشد.
  6. یوتیوب امروز اذیت کرد و نشد آنطور که می‌خواستم وبینار اهل نوشتن را برگزار کنم. اما به‌جاش موضوع امروز را در لایوی اینستاگرامی گفتم و ذخیره هم‌ کردم. حرف درباره‌ی داستان اول مجموعه داستان «سنگ و آفتاب» بود و زبان‌گوهر بودن آن.
  7. چند تا کتاب خوب خریدم، از جمله دفتر شعری از منوچهر یکتایی، دیوان رهی معیری و بحران رهبری نقد ادبی از رضا براهنی.
  8. در طنزبانک به کمدی پرداختیم و پاره‌یی از کتاب «ابزارهای کمدی‌نویسی» را نقل کردم. قرار شد فیلم «Ball of Fire-1941» را ببینیم.
  9. چند وقتی بود به ساخت کلیپ‌های خیلی کوتاهی برای پیج مدرسه نویسندگی فکر می‌کردم.  امروز بل‌اخره یکی هوا کردیم.
  10. و هر چه می‌گذرد بیشتر درمی‌یابم که بزرگ‌ترین قاتل هر ذوق و قریحه‌یی شبکه‌های اجتماعی است. همین شبکه‌ها که گاهی جایی برای شکوفایی ذوق و هنر هم به نظر می‌رسند. آیا گریزی هست؟ برای معدودی، شاید.

5 پاسخ

  1. سلام سلام

    یک
    با خودم قرار گذاشتم، شب‌ها قبل از دوازده بخوابم؛ اما اشتیاقِ داغ خواندن یادداشت‌های شما خواب از سرم می‌پراند. در تکرار رنج‌های آشنا رفرش کردن گوگل برای یادداشتی داغ و دلچسب تازه‌ام می‌دارد. پنجره‌‌ی گشوده بر زندگی پرتکاپوی شما امیدی کم‌یاب در قلبم روشن می‌کند. انگار تلقین به مرده باشد. تلقینِ اشتیاق زیستن، تلقینِ ارزشمند بودن زندگی ولو با هزار چرک، غم، فغان، فقدان و ناکامی. وقتی در محاصره‌ی افسردگی و ناکامی مکرر فرو می‌غلطم؛ یادآوریِ بعضی جملاتِ شما بیرونم می‌کشد. با خودم می‌گویم: بلند شو. زندگی همین چرخه‌ی نکبت‌باری که در آن افتادی نیست. بیرون از تو زندگی با تمام قهر و زهرش از مهر و سخاوت هم خالی نیست. دیدن مسیر یک زندگی به سبکی غیرمعمول هشیارم می‌کند که به افتادن در گردونه‌ی عادت‌های بی‌مصرف آگاه شوم. هر روز یادآوری می‌طلبد تا از کوکِ چندین ساله بیرون بزنم. رسم تعهد را هر روز بیشتر از شما می‌آموزم.

    دو
    پلک‌هایم سنگین است اما از برگزاری لایو امروز تا همین الان منتظر یادداشت تازه برای باز شدن بازخورد تازه‌ام تا اشتیاقم را به مجموعه داستان «سنگ و آفتاب» وصف کنم. دنیای آشنای این کتاب همراه با زبان زنده‌اش در قلبم نفوذ کرد. چند بار ویدیوی آن لایو را دیدم و برای خواندن کتاب تا رسیدن آن به دستم لحظه‌شماری می‌کنم. گاهی آدم به قدری رخوتناک است که برای یک سر سوزن اشتیاق جان می‌دهد. چه اشتیاقی سوزان‌تر از تجربه‌ی تصویری کمیاب در کلماتی ناب.

    سه
    برخوردتان با درد پیچش پایتان درونم قدرتی عجیب زنده کرد. انگار توانی درونم بازیافتم. توانِ لبخند زدن به لذت‌های نامعمول.

    چهار
    به به باز کتاب و فیلم خوب.🥰

    پنج
    گفتنی بسیار است و توان کم. اشتیاق بسیار و نیرو مختصر. مشتاق تازه‌سازی صفحه برای خواندن بقیه یادداشتم. بین گفتن و شنیدن دست و پا می‌زنم. تا بعد

      1. سلام، سلام

        حتمن خیلی زود براتون از تجربه‌ی خوندن این کتاب عزیز می‌نویسم. راستش دلم می‌خواست اینجور یادداشت‌ها رو گاهی روی رسانه‌‌ی خودم به شکل جدی‌تر و مفصل‌تری منتشر کنم. بااین‌حال اگر شما کامنت‌های اینجا رو دوست‌تر دارید و جدی‌تر می‌خونید من هم مشتاقم.

        من که امیدوارم حدستون درست نباشه‌.😅 چون شهامتم رو از دست می‌دم و به کلیشه‌ تسلیم می‌شم. وسواس، خجالت و ترس از قضاوت لال و فلجم می‌کنه. سعی کردم از بند فرهنگ موروثی و متعصبانه‌ی اطرافم رها بشم اما باز فنر عادت و خوگرفتگی‌های چندین ساله پرتم می‌کنه به انزوا. برای رفتار حرفه‌ای و بدون وسواس هنوز احساس ضعف می‌کنم. این شرم تلقین شده، این شرم دردناک و بی‌قاعده، این افسارِ خرافه ذهن و زبانم رو مسموم می‌کنه. تا زمانی که زهر گزنده‌ی ترس و حقارت توی خونم جریان داره بعید می‌دونم در آشکار و پشت هویتم بتونم تمام خودم باشم. بااین‌حال از لطفتون بسیار ممنونم.امیدوارم روزی از تمامِ مسمومیت‌های موروثی پاک بشم.

        1. پس بی‌صبرانه مشتاق خوندن نظرت هستم.
          و اگه حدسم درست باشه، اتفاقن علاقه‌م به خوندن پیام‌هات دوچندان می‌شه. و باید بهت تبریک بگم به خاطر این‌همه رشد در نوشتن. این نثر پاکیزه و جوندار کجا و نوشته‌های قبلیت کجا.
          و راحت باش. نذار هیچ‌چیزی حلویی رهایی تو رو بگیره در نوشتن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *