امضای_شاهین_کلانتری_قشقشه‌ی کلمات
قشقشه‌ی کلمات

وقفه بی وقفه

  • این هم از واپسین روز سال.
  • از بهترین اتفاق‌های امسال من یکی‌ش نوشتن در همین وبلاگ بود، سه ماه، بدون حتا یک‌ روز وقفه. روی «بدون حتا یک روز وقفه» تأکید می‌کنم، چون من پیش از این هم تقریبن هر روز در وبلاگ دیگرم‌ می‌نوشتم اما پیش آمده که در ماه چند روزی هم وقفه بیفتد. نتیجه‌ اینکه بخشی از دستاورد هر کار در انجام بدون کوچک‌ترین‌ وقفه است. باید از پیوستگی برخی کارها مثل جان محافظت کرد. هر وقت حرف اهمیت کار روزانه‌ی بی‌وقفه می‌شود یاد این حکایت قابوس‌نامه‌ می‌افتم: «شنودم که صاحب اسمعیل بن عباد روز شنبهی بود، در دیوان چیزی همی‌نبشت‌، روی سوی کاتبان کرد و گفت: هر روز شنبهی من در کاتبی خویش نقصان می‌بینم، از آنچ روز آدینه من به دیوان نیامده باشم و چیزی ننوشته باشم، از یک روزه تقصیر را در خویشتن تأثیر می‌بینم.» وقتی در سخت‌ترین روزها هم، پیش از خوابیدن، چند کلمه می‌نویسی، فقط در نوشتن بهتر نمی‌شوی، خودباوری‌ات هم تقویت می‌شود و حس می‌کنی به همین سیاق از پس سایر‌ کارها هم برخواهی آمد.
  • امروز هم ساعتی به مصاحبه گذشت. از سری جدید مصاحبه‌های دوره‌ی نویسندگی خلاق بیش از سالیان گذشته لذت می‌برم. یعنی شنونده‌ی بهتری شده‌ام؟ یا ‌پیوند عاطفی بسیار بیشتری با این دوره یافته‌ام؟
  • تا عصری خانه بودم، اما طاقت نیاوردم و رفتم دفتر. آدم توی خانه ماندن نیستم. دفتر که رسیدم  انگار تشنه‌ی سرگردان در بیابان‌ به آب رسیده. آه ای خلوت باشکوه من، ای کتاب‌های منتظر.
  • رضا قاسمی هم از آن دسته نویسندگانی‌ست که هر چند وقت یکبار دلم برای آثارشان تنگ می‌شود. در ایام نوروز شاید دوباره بروم سراغ «همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوبها». (جوری می‌گویم «در ایام نوروز» که انگار بین حجم کارم‌ در تعطیلی و غیرتعطیلی فرقی هست. عید که سر خودم را شلوغ‌تر هم کرده‌ام.)
  • باران می‌بارد و احساس خوشی می‌کنم. ساعت نزدیک سه نیمه‌شب است. شوق وبینار اهل نوشتن را دارم، از همین یک فروردین شروع می‌کنیم. ساعت تحویل سال گویا شش و نیم صبح است. مادرِ غلام که بیمارستان است و خواهرِ غلام هم که رفته شمال. هف سین مف سین هم حسش نبود، پس بیدار نمی‌شوم و تخت می‌خوابم تا در وبینار سرحال باشم.
  • فقط وقتی خیالت راحت می‌شود که یاد بگیری چطور عاشق باشی.

7 پاسخ

  1. من استمرار رو از شما یاد گرفتم و ممنونم که همیشه انگیزه‌بخش هستین. از روزی که یادداشت روزانه‌ام رو منتشر کردم تقریبن دو ماه می‌گذره. شاید چندبار بینش یه روز وقفه افتاد اما نذاشتم این وقفه بیشتر شه و ادامه دادم. یه روزایی واقعن به سختی نوشتم و منتشر کردم اما هر بار که حس خوبی نداشتم یا حال و‌حوصله‌ی نوشتن نبود میومدم به اینجا سر می‌زدم و یادداشت شما رو می‌خوندم. این باعث می‌شد شروع کنم به نوشتن و بعدش دیگه کلمات و‌ حس خوب خودشون جاری می‌شدن😍🌱
    خداروشکر می‌کنم برای بودنتون و امیدوارم همیشه سلامتی و خیر و برکت توی زندگیتون جاری باشه.💜

دیدگاهتان را بنویسید