بن‌بستی از آن خود

☐ساعت از پنج گذشته. امروز دیرتر آمدم دفتر. ماراتن وبینارها از هفت شروع می‌شود. پیش از آن فقط دوست دارم بنویسم.
مهم‌ترین‌ کارهایی که باید امروز سامان بدهم:
-ارسال خبرنامه
-اعلام فراخوان سومین حرکت

☐چیزهایی هم هست که می‌نویسم و درجا پاره می‌کنم می‌ریزم دور. آرامشم را مدیون این سطرهای نجات‌بخشِ ازدست‌رفته‌ام.

☐نوشتار زاییده‌ی بن‌بست است. نمی‌گویم همیشه اما خیلی وقت‌ها ایده‌ و انگیزه‌ی نوشتن محصول گرفتاری در بن‌بست است. یک لحظه بیندیشید: آیا توی بن‌بست نبود که به نوشتن چنگ انداختید؟‌
و اما بن‌بست‌ها انواعی دارند. از برخی بن‌بست‌ها با نیم‌سطر نوشتن هم شاید بتوان بیرون آمد اما برخی بن‌بست‌ها عمری‌اند.
حالا تصور کنیم که شما حس می‌کنید چیزی برای نوشتن ندارید، آیا می‌توان آگاهانه پا در بن‌بست تازه‌یی گذاشت به قصد نوشتن؟
بله، هچل‌تراشی اصلن کار نویسنده‌ و متفکر جدی و سمج است. ما آثار برخی نویسندگان را دوست داریم چون حس می‌کنیم پا گذاشتن آن‌ها در برخی بن‌بست‌ها نوعی ایثار است. گاهی با تعجب و تحسین از محقق و نویسنده‌یی می‌گوییم که عمری را صرف مشاهده و تفکر و نگارش کرده تا گوشه‌‌ی نادیده‌یی از جهان را بشناساند، آن‌هم با کم‌ترین چشمداشت.
بن‌بست‌های خودتان را انتخاب کنید. قلبتان برای شرح و حل کدام مسئله می‌تپد؟

☐فکر کنم آلودگی هوا کسلم کرده. امروز مهی از آلودگی آشکارا جلوی چشم است. افسوس که ناگزیر (؟) به هر کثافتی عادت می‌کنیم.

☐وبینارهای امروز:
-جلسه‌ی ۸ نویسندگی خلاق ۵۸
-جلسه‌ی ۷ حرکت توسعه فردی
-جلسه‌ی بازخورد نویسندگی خلاق ۵۸
-لایو اینستاگرام: ساعت ۲۳

☐دنبال پیگیری یک برنامه‌ی خاص هستم در لایوها. شاید گفتن از پیوند تصمیم‌گیری و نوشتن بدک نباشد. یک وقتی از ساختن ۷ شخصیت گفتم: ۷ شخصیت با ۷ ویژگی شاخص متمایز بسازیم و در یادداشت‌های روزانه‌‌مان سعی کنیم نظر این ۷ نفر را به مسائل جاریِ زندگی‌مان بنویسیم. این ۷ نفر می‌توانند از میان افراد واقعی هم انتخاب شوند یا برخی ویژگی‌های اساسی آن‌ها را نمایندگی کنند. برای مثال ممکن است شما افرادی با مشخصات خیام و انیشتین و یونگ را بیاورید در گروه خودتان. اما فکر می‌کنم اجرایش برای هر کسی آسان نباشد. باید چند سالی در دنیای خواندن و نوشتن پرسه زده باشی تا هم اهمیت کار را بهتر درک کنی و هم توان اجرایش را داشته باشی.

☐و چه عمری تباه می‌کنیم برای اصلاح چیزهای اصلاح‌ناپذیر.

☐جوزف کمبل می‌گوید: «قهرمان ماجراجویی می‌کند تا آنچه را از دست رفته بازگرداند.»
تو هم در پی بازگرداندن چیزی هستی؟

☐دو صفحه‌ی مهم در سایت مدرسه داریم که دو-سه سال است فرصت نکرده‌ام به‌روز کنم. اینجا می‌نویسم تا بروم سراغشان:

نویسنده‌هایی که باید شناخت | بهترین نویسندگان ایران

فهرست کتاب‌های آموزش نویسندگی

☐اولین چاپ ترجمه‌ی فارسی شاهکار لارنس استرن، تریسترام شندی، در دو جلد پالتویی بود. از نسخه‌ی چاپی موجود در بازار امروز هم خیلی قشنگ‌تر  است هم خوش‌دست‌تر. دو سال پیش توی مغازه‌ی عباس جلد اول را خریدم. معمولن کتاب‌های ناقص را خیلی ارزان‌تر می‌فروشند، تا امروز که جلد دوم آن را هم اتفاقی توی کتابفروشی میلاد جستم. این یکی هم ناقص بود. بالاخره تریسترام شندی‌های من بهم رسیدند.

☐از ساعت ۷ یکسره مشغول کلاس‌های آنلاین بودم. بنویسم تا الان که ساعت یک و ده دقیقه‌ی نیمه‌شب است چه گذشت:
-ساعت ۸ تا ۸:۲۰ جلسه‌ی آخر دوره‌ی ۵۸ را برگزار کردم. خوشحالم که در انتهای کلاس‌ها نام‌ها برایم آشنا می‌شوند و عمق میابند. با هر کلاس چند دوست تازه به فهرست کسانی اضافه می‌شوند که با اشتیاق پیگیر نوشته‌هایشان هستم.
-بعد از این کلاس زدم بیرون تا کمی قدم بزنم و شارژ بشوم برای وبینار بعدی. جلوی تخمه‌فروشی دوست جوانی آمد و ابراز محبت کرد و گفت: «من دو ساله دنبال اینه مشکلم رو به شما بگم تا حلش کنید.» این وسط تخمه‌فروش بینوا فکر کرد لابد من از «مسئولین»‌ام حتمن. حین کارت‌کشیدن، یک جوری می‌خواست سر صحبت را باز کند، گفت «من هم بالاخره مشکلاتی دارم می‌شه به شما بگم.» خلاصه وضعیت مضحکی بود. دو کیلو و نیم تخمه‌ی کدوی بی‌نمک را گرفتم دستم و با دوست جوان و مشتاق راه افتادیم. گفت بچه‌ی نورآباد است. چند سال پیش اتفاقی توی اینستا با مدرسه نویسندگی آشنا شده. و بعد آن حس کرده با نوشتن وارد دنیای شیرینی شده که هیچ دلش نمی‌خواهد از آن دور بیفتد. گفتم بیاید بالا. کتاب خودم و کتاب «رها و ناهشیار می‌نویسم» را بهش هدیه دادم و رفت. جوان صاف و صادقی به نظر می‌رسید. منتظرم تا از نوشته‌هایش برایم بفرستد. بعد بلافاصله رفتم توی وبینار حرکت توسعه فردی.

-در وبینار امشب به کتاب «رهایی از کمرویی» از رابرت م. آنتونی پرداختم. از این گفتم که چطور یک روانشناس معتبر با شیوه‌یی علمی کتاب خودیاری برای عموم می‌نویسد. از شیوه‌یی برای توصیف مخاطبان هم صحبت کردم. اینکه اول مقاله یا کتاب چند شخصیت فرضی را با جزییاتی از زندگی آن‌ها مثال بزنیم تا خواننده متوجه شود با مسئله‌ی او دقیقن آشناییم.

-پس از آن جلسه‌ی بازخورد به نوشته‌های فراگیران دوره‌ی نویسندگی خلاق را برگزار کردم. برخی بچه‌ها آنقدر سرعت رشدشان سریع است که به حیرت می‌افتم. شنونده‌های خوب نویسنده‌های خوبی‌اند. آن‌ها که ریزترین نکات درس‌ها را درمی‌یابند غالبن بهتر از بقیه می‌نویسند.

-بعد قدری وسط سالن نشستم و موسیقی گوش کردم. یکی دو قطعه از علیرضا مشایخی. آهنگ‌هایش عجیب خیال‌انگیزند. ماهان هم روبه‌روم نشسته بود. کتابی از روبرتو بولانیو را ورق می‌زد. او هم از آهنگ‌ها خوشش آمد. کمی درباره‌ی موسیقی و تأثیر عجیب و فوری آن در فعال کردن تخیل گفتیم. بعد رفتم توی لایو ساعت ۱۱. یادش بخیر. زمانی چند ماه پشت سر هم هر شب رأس ۱۱ لایو هوا می‌کردم.

☐لایو را با خواندن پاره‌یی از کتاب خاطرات علیرضا مشایخی، همه‌ی آن سال‌های بی‌خاطره، شروع کردم. شیفته‌ی نام این کتابم. پاره‌هایی از آن را هم در کارگاه خودزندگی‌نامه‌نویسی می‌خوانم معمولن تا هم از راحتی نویسنده در نگارش بگویم و هم اینکه هنر اصلی او، یعنی موسیقی، چگونه بر استعاره‌هایش اثر گذاشته‌اند. در ادامه به پرسش‌ها پاسخ دادم. تا اینکه دیدم باز خیلی از سؤال‌های همیشگی مانند «کمالگرایی چه درمانی دارد؟» و «از کجا شروع کنم؟» و «با اهمال‌کاری چه کنم؟» و «با کمبود تمرکز چه کنیم؟» طرح شد. من همه‌ی این پرسش‌ها را یک‌ کاسه کردم و راهکارم را با نقل تجربه‌یی از خودم بیان کردم: باید یک جایی تمام بهانه‌های خسته‌کننده‌ات را رها کنی و از همان لحظه شروع کنی به نوشتن و دیگر تحت هیچ شرایطی متوقف نشوی. سال‌ها پیش در اوج استیصال و بی‌برنامگی یک کار ساده مرا نجات داد. رفتم از یکی از دکه‌‌ی میدان انقلاب یک بسته کاغذ کاهی خاکستری خریدم. آمدم توی دفتر و رفتم توی اتاق. به همکارانم گفتم وقتی توی اتاق هستم هیچ کاری با من نداشته باشید. نشستم و نوشتم و نوشتم و نوشتم. بد هم نوشتم. ترهات محض. مثلن یک بار از ماجرای خورده‌شدن پدرم توسط آدمخوارها نوشتم و دعوا بر سر یک تکه از استخوان‌هایش. قصار مصار هم در می‌کردم. اما همین کاغذسیاه‌کردن‌ها نجاتم داد. نمی‌توانی بایستی و راه را بیابی. باید راه بیفتی و راه باز کنی. نوشتن هر جمله، حتا ضعیف‌ترین و بی‌سروته‌ترین جمله‌ها، حرکتی رو به جلوست. جمله جمله جلو افتادن را باور کنیم.

☐تا دوازده دفتر بودم و مشغول خرده‌کاری. بعد بساطم را جمع کردم تا بیایم خانه و ادامه‌ی یادداشت روز را بنویسم. ماهان ماند تا کارش را به یک جایی برساند. فعال‌تر شدن ماهان و دانیال خوشحال‌کننده است. امیدوارم وقفه‌یی در خیز خوشایندشان نیفتد.

☐امروز کمی از دست رفت. نشد خبرنامه و فراخوان حرکت سوم را نهایی و هوا کنم. بماند برای اول وقت فردا. گاهی تأخیر بد نیست. برخی اید‌ه‌ها شب تا صبح خیس می‌خورند و بهتر می‌شوند.

☐ده دقیقه به دو است. بروم بخوابم. باید از فردا زودتر بخوابم. البته قبلش حتمن بیست سی صفحه‌یی کتاب می‌خوانم.

☐دو و ده دقیقه است و من مشعول ور رفتن با سطرهای بالا هستم. خودم را از برق بکشم.

4 پاسخ

  1. به نظرم گاهی باید شکرگزار این بن‌بست‌ها باشیم. انگار تا قبل از یک اتفاق یا بن‌بست درگیر یه روزمرگی عجیب توی زندگی و البته نوشتن می‌شیم. البته که خودمون گاهی باید خودمونو توی هچل بندازیم تا بعدش بتونیم حرفی برای گفتن داشته باشیم. یاد یه یادداشتی افتادم که از هچل خوب و هچل بد نوشته بودین. اون متن خیلی برام جالب بود و تو ذهنم موندگار شد. سعی می‌کردم خودمو توی هچل خوب بندازم.
    مدتی بود که کمتر یادداشت روزانه می‌نوشتم. از امروز یه چالش برای خودم گذاشتم که بیشتر کنار نوشتن بمونم. حداقل هر روز یک ساعت بی‌وقفه بنویسم. و امیدوارم این زنجیره انقدر ادامه پیدا کنه تا تبدیل به یه عادت بشه. و خوندن یادداشت‌های شما یه انگیزست برای من🌱

  2. مدت خیلی خیلی زیادی بود که چیزی ازتان نخوانده بودم. شاید چون برخی را در کانال تلگرام می‌دیدم و مثل گذشته سراغ سایتتان نمی‌رفتم. شاید چون مختصر و مفید و مقاله‌گونه بود و حوصله‌ام سر رفته بود از بس در مقاله‌ها غوطه می‌خوردم و دائم یک جایی از فکرم یک مقاله‌ای شناور است. شاید هم چون خودم سرم گرمتر به کارهایم بود. اما امروز آمدم اینجا که ببینم چیست این که شاهین چند روزی است ازش صحبت می‌کند. خوشم آمد. یک صمیمیتی درش هست که جذاب است. جالب بود که مثل عکس پرتره توی موبایل است. خود، شفاف و پررنگ و محیط، مات. اما همه در کنار هم هستند و تصویر جالبی می‌سازند. به من وجه دیگری از شاهین را نشان داد. معمولی‌تر. او هم می‌خورد و می‌آشامد. عصبانی و کلافه می‌شود. نه شاهینی که بیشتر خوشحال و خندان در صفحه‌ی مانیتور است و دائم دارد چیزی یاد می‌دهد. تکاپویش برایم تحسین‌برانگیز و الهام‌بخش است. این کار تازه ایده‌ی جدیدی بهم داد. سپاس مر این شاهین تازه را. البته برای من:)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *