امضای_شاهین_کلانتری_قشقشه‌ی کلمات
قشقشه‌ی کلمات

گفتن برای روشن شدن

☐ساعت یازده و چهل دقیقه می‌رسم دفتر. می‌بینم پریسا شیری جلوی در است. یادم می‌افتد که با مریم پورثانی قرار مصاحبه گذاشته. خانم پورثانی ناشر و ویراستار است. قرار است در این گفت‌وگو از الف یا ی چاپ کتاب صحبت شود. متن مصاحبه را بزودی در وبلاگ مدرسه نویسندگی خواهید خواند.

☐میایم توی اتاقم. می‌گویند وقتی حین کارها با صدای بلند بگویی که می‌خواهی چه کنی ذهن تمرکز بیشتری میابد. مثلن فرض کنید می‌خواهید وسایلتان را جمع کنید و بروید دانشگاه. می‌توانید زیر لب زمزمه کنید «خب، اول بذار کیفمو آماده کنم… بعد دستمال عینکم رو هم بذارم تو کوله‌م… حالا وقتشه سرمو شونه بزنم و…» این‌گونه به زبان آوردن کارها جلوی پریشانی را تا حد زیادی می‌گیرد. حالا نوشتن در اینجا هم برای من چنین حالتی دارد. کمکم می‌‌کند جلوی چند وظیفگی را بگیرم و هر بار روی یک کار مشخص را انجام بدهم.

☐خب، اول از همه به کارهای حرکت توسعه‌ی فردی می‌پردازم. امشب باید اولین وبینار برای خوشامدگویی برگزار شود.

☐یک مشکل بزرگ کارهای مربوط به فضای آنلاین حواس‌پرتی است. می‌‌روی یک کار مشخص را انجام بدهی، نمی‌فهمی چطور به دام هزار تا پیام و کار خرده‌ریز دیگر افتاده‌یی.

☐این هم از کارهای حرکت توسعه‌ی فردی. با شوق بسیار این حرکت را شروع می‌کنم. قرار است از توسعه‌‌ی فردی بنویسیم برای توسعه‌ی فردی. امیدوارم نتیجه‌ی این حرکت شکل‌گیری گروهی از نویسندگان متفاوت باشد. متفاوت از این جهت مانند نوشته‌های کلیشه‌یی رایج در فضای توسعه‌ فردی ننویسند؛ اینکه هدف خوب است و سحرخیز باشید و… .

☐معمولن به محض ورود به دفتر یک ساعت می‌نویسم. امروز نشد. چند کتاب تازه خریده‌ام. چند صفحه‌یی بخوانم تا ذهنم به تمرکز برسد. بعد یک ساعتم را شروع می‌کنم. شاید کل یک ساعت را همین‌جا (توی همین صفحه) بنویسم.

☐ده دقیقه خواندن حالم را دگرگون کرد. در زندگی بیش از هر چیز ممنون و مدیون کتاب خواندنم. کتاب‌ها باعث شده‌اند:
-از انجام صدها کار مزخرف و بی‌سرانجام دست بکشم.
-صریح‌تر «نه»‌ بگویم، نخست به خودم.
-به‌سرعت حس‌وحال انجام کارهای دشوار را بیابم.
-از لحظه‌یی کثیف لحظه‌یی تمیز بسازم.
-امید حقیقی را جایگزین امید واهی کنم.

☐از اینکه کسی بی‌خبر بیاید متنفرم. خانه، دفتر، هر کجا. بی‌خبر آمدن حتا به قصد سورپرایز تولد هم نفرت‌انگیز است. تمدن یعنی هماهنگی. وقتی بی‌خبر سرت را میندازی می‌روی توی خلوت دیگری اول از همه نشان می‌دهی برای خودت و زمانت ارزشی قائل نبوده‌یی. با دیگران هماهنگ باش تا بهترین زمانشان را به تو بدهند. نه اینکه بی‌خبر از راه برسی و مزاحم تلقی شوی.

☐امشب باید جلسه‌ی معارفه‌ی دوره‌ی جدید نویسندگی خلاق را برگزار کنم. بعد از ۵۷ دوره،‌ هنوز هم هیجان دلچسب دوره‌های آغازین را با خودم دارم. بهترین دوستانم را در همین دوره‌ها یافته‌ام.

☐روزی یک ساعت. حداقل روزی یک ساعت. متمرکز و پیوسته. اگر می‌خواهید خوب و حرفه‌یی بنویسید صرف این زمان ضرورت دارد.
در این یک ساعت:
-کاری جز نوشتن انجام ندهید (البته گاه به گاه خیره شدن به در و دیوار اشکال ندارد).
-وسوسه نشوید در اینترنت جستجو کنید یا کتاب بخوانید.
-خودتان را به خاطر بی‌مایگی و کمبود ایده و تکراری بودن نوشته‌هایتان سرزنش نکنید.
-پس از پایان هر یک ساعت خودتان را تشویق کنید (با این کار بر احتمال تکرار این یک ساعت می‌افزایید).

☐بله، همین چند دقیقه پیش این بالا برای شما گفتم که بهتر است در یک ساعتی که می‌نویسید کتاب نخوانید، اما چه کنم که خودم وسوسه شدم و رفتم سراغ قلی خیاط. آخر مجموعه مقاله‌های او همین امروز به دستم رسیده. گاهی حس می‌کنم برای خواندن برخی کتاب‌ها ده دقیقه تأخیر هم جایز نیست. یکهو دیدی توی همین ده دقیقه سقف ریخت روی سرت و مُردی. بخوان که نخوانده نمیری.

☐از پرسش‌های بی‌پاسخم یکی هم این است: من در حضور دیگران بهتر کار می‌کنم یا در غیابشان؟ یعنی الان که آن‌ور پریسا شیری و زهرا مرادپور با خانم پورثانی مصاحبه می‌کنند و ماهان در اتاقش داستانک در می‌کند متمرکزترم یا وقتی که هیچ‌کس نیست و منتظر کسی هم نیستم؟‌ خب، در نگاه اول شاید خلوت محض برای کسی که کار فکری می‌کند مناسب‌تر به نظر برسد، اما همیشه اینطور نیست. تا حالا در کافه کار کرده‌اید؟‌ هستند آدم‌هایی که فقط در کافه می‌توانند تمرکز کنند. این ربطی به درونگرا یا برونگرا بودن ندارد. انگار نیرویی در جمع هست که دلگرمت می‌کند، جمعی که کاری به کارت ندارند. بنابراین در این لحظه‌ خوب و متمرکزم، چون هر کسی در آن سو مشغول کار خودش است.

☐خلاصه کنید. داستان خلاصه کنید. یکی از بهترین کارهاست برای تقویت توان قصه‌گویی. شاید در خیلی از موقعیت‌ها نتوانید خاطره‌یی از خودتان بیابید و تعریف کنید، اما می‌توان از خلاصه‌ی داستان‌های کوتاه و بلند، نمایشنامه‌ها و فیلم‌نامه‌ها بهره جست. و گاه مؤثرتر هم هست. البته هیچی قدرت نفوذ داستان شخصی را ندارد.
کوشش من در ۱۰۰ روز ۱۰۰ نمایشنامه گامی در همین جهت است. چون کلمه‌ی سال من «قصه‌گویی» است دیدم بد نیست شروع کنم به نگارش و انتشار خلاصه‌ی قصه‌ی ۱۰۰ نمایشنامه. خوبی نوشتن از خلاصه‌ها این است که در کلاس‌ها هم بسته به فراخور بحث تعریفشان می‌کنم. بازخورد بچه‌ها نشان می‌دهد که اینطوری درس‌ها برایشان شیرین‌تر می‌‌شود.

☐یکی از تفریح‌های آموزنده‌ی من:
شیفته‌ی فارسی‌ام و هر روز بر این علاقه افزوده می‌‌شود. دلم می‌خواهد فارسی را در تمام شکل‌های متفاوت آن ببینم. یک راه برای تجربه‌ی تنوع رفتن سراغ متون کهن است. یک راه مناسب دیگری هم سرزدن به رسانه‌های افغانستان است. کیف می‌کنی از دیدن فارسی به شکل دیگر. یکی از بهترین بخش‌هایش هم دیدن معادل‌های متفاوتی‌ست که آن‌ها برای واژه‌های بیگانه ساخته‌اند. خوشبختانه همیشه دوستانی از افغانستان هم در دوره‌های مدرسه نویسندگی شرکت می‌‌کنند. خواندن و شنیدن نوشته‌های آن‌ها هم بخشی از این تجربه‌ی شیرین است.
اگر دوست دارید با فارسی مکتوب افغانستان بیشتر آشنا شوید، شاید صفحه‌ی ادبیات روزنامه‌ی «هشت صبح» جای مناسبی باشد.

☐رفتم سراغ مرور یادداشت‌های شخصی ده روز اول دی ماه. معمولن چند وقت یکبار یادداشت‌ها را مرور می‌کنم تا ببینم چیزی برای انتشار عمومی میابم یا نه. پاره‌ی بالا هم از دل یادداشت‌های اول دی بیرون آمد.

☐از میان یادداشت‌ها:
اگر بنویسی از پس هر کاری برمیایی. 

☐تا اینجا از دی ماه خیلی راضی‌ام:
-برای هزاران نفر از همراهان مدرسه نویسندگی دو نامه در قالب خبرنامه فرستادم که بازخوردهای خوبی هم داشت.
-نخستین کارگاه خودزندگی‌نامه‌نویسی با موفقیت برگزار شد، عکس‌العمل‌های بسیار مثبتی داشت و کارگاه سوم هم در حال تکمیل شدن است.
-از حرکت توسعه‌ فردی استقبال گرمی شد.
-نوشتن در دفترچه یادداشت آنلاینم را آغازیدم.
-بهتر از همیشه به برنامه‌ی نوشتن روزانه‌ام پایبند بودم.
-تقریبن هر روز یک نمایشنامه خواندم.
-ضبط و انتشار پادکست «گفت‌وجو» شروع شد.
-اولین دوره‌ی کلاس «سایت نویسنده»‌ با موفقیت برگزار شد و به دلیل درخواست و استقبال اعضا دوره‌ی پیشرفته هم اعلام و تکمیل شد.
-یک کلاس حضوری را پس از انجام مصاحبه‌ی ورودی با افراد مستعد و خوش ذوق آغاز کردم.
-برگزاری یک دوره‌ی حضوری برای اعضای برگزیده‌ی دوره‌‌های قبلی را آغاز کردم.
-۲۷‌مین دوره‌‌ی کلاس حضوری نویسندگی با موفقیت به اتمام رسید.
-و…

برای ده روز اول ماه بدک نیست.

☐ساعت دو و نیم بعد از احوالپرسی با خانم پورثانی رفتم ناهار. قرمه‌سبزی تمام شده بود، کوبیده سفارش دادم. بعد ناهار رفتم کتابفروشی. حدود دو ساعت و نیم آنجا بودم. البته در نوفروشی هم چندان نمی‌‌مانم، اما در کهنه‌فروشی گاه کارم به چهار پنج ساعت هم کشیده. (درباره‌ی نو و کهنه یک چیز بگویم: گاه نوترین حرف‌ها را در میان کتاب‌های کهنه می‌توان یافت. اگر می‌گویم نو و کهنه صرفن حرفم درباره‌ی تاریخ انتشار کتاب‌هاست.) اما توی کتابفروشی فقط سرگرم کتاب نمی‌شوم. برخی کارهایم را هم آنجا انجام می‌دهم. از جمله‌ مصاحبه‌های کلاس حضوری نویسندگی را. گفت‌وگوی تلفنی در میان کتاب‌های لذت‌بخش‌ است، چون از نوشتن حرف می‌زنیم. بسیاری از اعضای دوره‌ها را با مصاحبه‌هایی بیاد میاورم که در کتابفروشی‌های مختلف انجام شده. مصاحبه‌ها وقت‌گیرند، اما خوبی‌ش این است که سبب می‌شوند شناخت بهتری از باشندگان دوره‌ها پیدا کنم و جمع‌ها بهتری شکل بگیرد. یکی دیگر از کارهایم در کتابفروشی نوشتن است. در برخی جلسات «با من بنویس» هنگام حضور در کتابفروشی شرکت کرده‌ام. البته کتابفروش باید آشنا باشد تا از این کارها بکنی در مغازه‌اش. حتا چند وقت پیش با ماهان طرح اولیه‌ی یک دوره را هم روی در شیشه‌یی کتابفروشی ریختم. هنوز یادداشت‌هایم روی شیشه‌ی مغازه‌ باقی مانده.
در نهایت با بیست و چند کتاب تازه برگشتم دفتر. تصمیم گرفتم اسم بسیاری از کتاب‌هایی تازه‌یی که تهیه می‌کنم اینجا بیاورم. شاید هم چند سطری نقل کنم.

☐از نتایج دومین روز یادداشت‌نویسی در ملأ عام:‌ به‌گمانم اینطوری خیلی بهتر و دقیق‌تر می‌نویسم. وقتی آدم برای خودش می‌نویسد نیازی به وضوح نیست. اما انتشار آدم را مجبور می‌کند حرفش را بهتر ساماندهی کند. نتیجه اینکه انتشار عمومی یادداشت‌های روزانه بار آموزشی بیشتری برای نویسنده دارد. صدالبته که من کماکان از جنبه‌های پنهانی زندگی‌ام در خلوت می‌نویسم،‌ و بیشتر به قصد نوشتار درمانی. چنین نوشته‌هایی را غالبن روی کاغذ میاورم و بعد پاره می‌کنم میندازم دور.

☐تا اینجا تمام مربع‌های خالی را پر کردم، حالیا شارژ مربعات. (منظورم همین مربع‌هاست که سر نخستین سطرها می‌بینید،‌ ده بیست تا از این‌ها اول روز می‌گذارم تا انگیزه بگیرم برای نوشتن در طول روز.)

☐چند وقت است عینک می‌زنم. دوستش دارم. اول فکر می‌کردم تحملش را ندارم. اما حالا دلتنگش می‌‌شوم. فقط حیف که دسته‌ی عینک بعد از چند ساعتی گوشم را اذیت می‌کند. یعنی می‌گویی باید قاب سبک‌تری بخرم؟

☐آب قطع است. کلافه‌ام. گویا فشار آب کل منطقه پایین آمده و به ما که طبقه‌ی چهار است دیگر اصلن آب نمی‌رسد. بدون شستن مکرر دست‌هایم حس می‌کنم تمرکزم مختل می‌شود.

☐تا الان هزار و پانصد کلمه نوشته‌ام. لابلای همه‌ی کارها. انتشار بهم انگیزه می‌دهد. راضی‌ام از نوشتن. روزگار عجین شده با نوشتن و این را جز خوشبختی نمی‌بینم.

☐ای خواننده‌ی نازنین
مرا ببخش اگر در این نوشته‌ها خیلی مَن مَن می‌کنم. ناگزیرم. یادداشت‌های روزانه‌ی تو هم لابد همین شکلی است.

☐برای چه چیزهایی احساس خوشحالی می‌کنم گاهی. مثلن یکی‌ش استفاده نکردن از علامت تعجب است. یک زمان چقدر زیاده‌روی می‌کردم در استفاده از این علامت بی‌خاصیت.

☐دستی به سروگوش اسلاید کلاس «سایت نویسنده»‌ بکشم. برمی‌گردم.

☐به این فکر می‌کردم که چی مشوقم شد تا این شکلی در اینجا بنویسم. دیدم محتوا. چند خوراک ذهنی متفاوت مجموعن مرا به این نتیجه رساند که دستی به سروگوش این وبلاگ بکشم و جور دیگری بنویسم. پس دلیلش واضح است که چرا در طول روز مدام دنبال محتوای متنوع می‌گردم، چون محتوا تصمیم می‌سازد، مشوق اقدام‌های تازه است و گاه تشویقت می‌کند سریع‌تر دست بجنبانی.

توجه: نوشته‌های این وبلاگ به‌سرعت نوشته می‌شوند و به‌تدریج ویرایش. بنابراین ممکن است در شما در لحظه‌یی برسید که غلط‌های تایپی متن بسیار است. نگران نباشید. احتمالن بعدن همگی رفع خواهد شد.

☐نیم ساعت مانده به شروع کلاس سایت نویسنده. در لحظه‌های بلاتکلیفی دوست دارم به نوشتن پناه بیاورم. بلاتکلیف به این معنا که می‌بینی نیم ساعت وقت است و هزار کار که می‌توان انجام داد. باید حواست باشد «اضطراب انتخاب»‌ سبب نشود قید کارها را بزنی و در موبایل ول بچرخی. اینجاست که نوشتن حواس آدم را جمع می‌کند و می‌گوید کدام کار در اولویت است. نوشتن ابزار مناسبی برای یادآوری ارزش‌ها و اولویت‌هاست.

☐چهار دقیقه مانده به شروع کلاس. اما همین لحظه‌ها را هم نباید از دست داد. شاید جمله‌ی خوبی شکل بگیرد.

☐عاشق استرس شیرین و محرکی هستم که همیشه پیش از آغاز جلسات دارم. استرس همیشه منفی نیست. استرس مثبت می‌تواند برکیفیت عملکرد بیفزاید.

☐جلسه‌ی اول دوره‌ی پیشرفته‌ی سایت نویسنده با موفقیت برگزار شد. همه پرشور و جدی. چند نوشته از کتاب «به زبان مادری گریه می‌کنیم» را مثال زدم. بی‌صبرانه در انتظار چهارشنبه و خواندن تمرین‌ اعضا در سایت‌هایشان هستم.

☐باز هم مربع‌ها ته کشید. فکر نمی‌کردم امروز این‌قدر در اینجا بنویسم. تا الان شده هزار و نهصد کلمه.

☐بلافاصله بعد از کلاس سایت نویسنده آماده شدم برای جلسه‌ی معارفه‌ی نویسندگی خلاق ۵۸. البته ثبت‌نام هنوز ادامه دارد. در روزهای پیش از شروع دوره‌ این جلسه را برگزار می‌کنم تا برخی اصول و قواعد کلی دوره را بگویم تا با آمادگی بیشتر وارد بخش اصلی دوره بشویم.

☐ساعت هشت و نیم است. بعد از دو کلاس بهتر است به قدری از اتاقم فاصله بگیرم. می‌روم کتابفروشی عباس. باید سریع برگردم چون یک ساعت دیگر نخستین جلسه‌ی حرکت توسعه‌‌ی فردی آغاز می‌شود. از برگزاری جلسات مکرر در یک روز هیچ خسته نمی‌شوم، حتا فکر می‌کنم جلسه به جلسه تسلطم در گفتار بیشتر می‌شود.

☐یک ساعت و نیمی در کتابفروشی پرسه زدم. شش تا کتاب هم خریدم. صفحه‌ی اول سه چهار تا داستان را هم خواندم. دوست دارم به این کار عادت کنم. قبلن درباره‌ی مزیتش در یک ویدیوی یوتیوب مفصل گفته‌ام. پرسه‌ در کتابفروشی ضرورت زیست من است. در کتابفروشی ذهنم را تنظیم می‌‌کنم و با توان بیشتری برمی‌گردم سر کارم.

☐در راه رفتن به کتابفروشی چیزی در ذهنم شکل گرفت که گفتم و ضبطش کردم. اینجا نقلش کنم:
برخی چیزهایی که حالا دارم (از جمله توان انجام آسان بعضی کارها) را زمانی رویایی دور از دسترس می‌پنداشتم.
البته شاید این دستاوردها از نظر دیگری ناچیز به نظر برسند.
اما نگاه ما به اهمیت دستاوردها نسبی‌ست.
پس من از دیدگاه خودم می‌گویم.
مثلن سال‌ها پیش داشتن یک خبرنامه‌ی ایمیلی با هزاران مخاطب مشتاق برایم رؤیایی دست‌نیافتی جلوه می‌کرد.
اما حالا این هدف محقق شده.
این را گفتم تا به نکته‌ی مهم‌تری برسم:
این موضوع -یعنی دست‌یابی به آنچه دست‌نیافتی می‌نمود- است که به من انگیزه‌ی تدریس می‌دهد.
دلم می‌خواهد به دیگرانی که در موقعیتی مشابه با گذشته‌ی من هستند بگویم که من هم ناباور بودم، اما شد، باور کن که می‌شود.
و برایشان آزمون‌ها و خطاهایم را نقل کنم.
البته که این برای آموزش دادن کافی نیست. و به فن و روانشناسی تدریس هم مسلط باید بود.
باری، اگر شوق تدریس دارید از اینجا شروع کنید:
ببینید شوق انجام چه کار دور از دسترسی را دارید.
سپس برای رسیدن به آن بکوشید.
وقتی به هدف رسیدید، آموزاندن را بیاغازید.

☐جلسه‌ی معارفه‌ی حرکت توسعه‌ فردی هم با موفقیت برگزار شد. همه‌چیز دقیق و به سامان. داشتم از برگزاری پیاپی کلاس می‌گفتم. مثل آشپزی است. دیدی بعد از چند بار پختن چیزی اندازه دستت میاید، کلاس هم همین است. اجرای مکرر لازم است تا اندازه‌ی هر جزء بحث دستت بیاید.

☐یادم باشد برخی از کامنت‌های وبینارها را اینجا نقل کنم. مثلن این یکی امشب به دلم نشست:‌‌ «استاد کلاسهای شما اعتیادآوره.»

☐جالب است. پیش از آغاز جلسه احساس کمبود انرژی داشتم، بعد از جلسه اما انرژی‌ام بیشتر شد. چند وقت پیش نوشته بودم:
«اگر روزی برسد که در انتهای کلاسم، نسبت به ابتدای آن، انرژی بیشتری نداشته باشم، تدریس را برای همیشه رها می‌کنم، برای ادامه‌ی نویسندگی هم چنین معیاری دارم.»

☐اگر قرار بود در وبلاگ اصلی‌ام بنویسم،‌ شاید چیزهایی مانند نکته‌ی بالا را نمی‌نوشتم. اما فراموش نکنیم اینجا دفترچه یادداشت شخصی است. در دفترچه‌ی شخصی گاه‌گاه باید قربان‌صدقه‌ی خودمان هم برویم.

☐قلی خیاط گفت می‌تواند بدون هر چیزی زندگی کند اما بی‌‌موسیقی هرگز. باید این حرفش را هزار بار به خودم یادآوری کنم. من می‌دانم که موسیقی خوب در لحظه می‌تواند نیروم را هزار برابر کند، اما متأسفانه در انبوه مشغله‌ها همیشه از موسیقی دور می‌افتم.

☐از من می‌شنوید آب دستتان است بخورید و بعد یک دفترچه یادداشت آنلاین مثل اینجا بسازید. شاید بتوانم بگویم هیچوقت اینطوری از نویسندگی آنلاین و خاطره‌نویسی روزانه لذت نبرده بودم. البته من قبلن هم چنین کارهایی کرده بودم، اما اینبار -به دلیل درکی که در این سال‌ها از رابطه‌ی نوشتار و ذهن پیدا کرده‌ام- نتیجه متفاوت است. حس می‌کنم حالا توان بیشتری برای روایت زندگی‌ام یافته‌ام.

☐ساعت ده و نیم است. بیش از این نمانم. قطعی آب بدترین قسمت ماجرا بود امروز. امیدوارم پمپ نسوزد. چون روشنش کردم و صدای ناجوری داد.

☐فعلن حوصله‌ی ویرایش ندارم. اگر دانیال حوصله داشت و کرد چه بهتر. اگر نه فردا حساب این متن را هم می‌رسم.

 

6 پاسخ

  1. « نوشتن ابزار مناسبی برای یادآوری ارزش‌ها و اولویت‌هاست.»
    سلام سلام وقتتون بخیر
    البته می دونم شما اونقدر از ثانیه هایی که در اختیار دارید به شایستگی استفاده می‌کنید که حتما تمام اوقات شما بخیر خواهند شد.
    خوشبحال تک تک ثانیه های که جهان در اختیار شما قرار داده.
    دو خط بالا رو بعد از خوندن تمام نوشته های شما در روز دهم، دریافتم.
    من اهل فضای مجازی نیستم. پس وقت آنچنانی صرفش نمیکنم.
    اما هنوز در کتاب خواندن کند و در نوشتن کندتر
    این موضوع ناامیدم نمی‌کند. شما رو می‌بینم و انگیزه می‌گیرم.
    امیدوارم که مانند همیشه بدرخشید استاد عزیزم.

  2. سلام استاد کلانتری، سایت جدید مبارک باشد.
    ممنونم بابت ایمیل‌هایی که می‌فرستید و دوستانتان را عمیقن خوشحال می‌کنید.
    من هم یادداشت روزانه می‌نویسم.
    البته بارها شروع کرده‌ام و بعد از مدتی مثلن دو یا سه ماه رها کرده‌ام.
    الان در حال خواندن کتاب **پاریس جشن بیکران** هستم و این کتاب دوباره انگیزه‌ی مرا برای نوشتن یادداشت روزانه برانگیخته است.
    در کتاب **نقش‌هایی به یاد** هم خواندم که ویرجینیا وولف از ۳۳ سالگی تا آخر عمر هر روز ساعت ۴ بعدازظهر می‌نوشت. او با یک تیر سه نشان می‌زد.
    ۱- تمرین نویسندگی
    ۲- تمرین خاطره‌نویسی
    ۳- ممانعت از خشک شدن قلمش.
    این مورد باعث شد انگیزه‌ام بیشتر از پیش شود.
    و امشب هم متن شما این انگیزه را کامل کرد تا به هیچ‌وجه در نوشتن یادداشت روزانه کوتاهی نکنم.
    شاید امشب به آقای قائدی سفارش یک دفترچه‌ یادداشت آن‌لاین را بدهم.
    از خواندن متنتون لذت بردم. موفق و پیروز باشید.🌷

دیدگاهتان را بنویسید