☐نوشتن همیشه از صفر آغازیدن است. فرقی هم نمیکند تازهکار هستی یا حرفهیی. انگار اول هر نوشته بازمیگردی به تنظیمات کارخانه. مجبوری از نو خودت و قلمت را تنظیم کنی. هر ایدهی نو تنظیمات قبلی نویسنده را بهم میریزد. پس شاید به همین دلیل است که کمتر کسی حوصلهی مدوامت در نوشتن دارد. اما چه مرضی برخی از ما را وامیدارد تا هر بار مشقت بازتنظیم را به جان بخریم؟
نو شدن؛ تجربهی دردناک اما دلچسب نو شدن. در هر شروع تازه بهرغم تمام رنجها حسی از دگرگونی هست. ما مینویسیم چون هر ایدهی تازه تظیمات تازهیی میطلبد و هر تنظیم مجدد محصولی متفاوت در پی دارد.
☐همیشه مشتاق داشتن دفترچه یادداشتی آنلاین و عمومی بودهام. جایی که بتوانم در طول روز ساعت به ساعت چیزی در آن بنویسم. کاری که در فایل شخصی یادداشتهای روزانهام همیشه انجام میدهم. اما چرا هر بار به دلیلی از صرافت آن میفتم؟ دلیل اصلی ناتوانی در خودافشاییست. دفترچه یادداشت آنلاین عریانی در برابر جمع است. بارها کابوس دیدهام که لخت وسط جایی شلوغم، حتا به شلوغی ورزشگاه آزادی. شاید انتشار عمومی یادداشتهای روزانه نسخهیی از همان کابوس است در بیداری. اما چه باک؟ باید نوشت. شاید در این یکی وبلاگم راحتتر از وبگاه اصلیام باشم. پس شروع میکنم. از همین امروز، ۲ دی ۱۴۰۲، همینجا.
البته چیز ممنوعهیی ندارم که نگران نقلش باشم. حالا که دقیقتر فکر میکنم میبینم ترسم از کاربردی ننوشتن است. سالها نگارش آموزشی سبب شده در هر سطر در پی انتقال نکتهیی باشم. با دست خودم را بازتر بگذارم. دست باز بهتر مینویسد.
☐ساعت هفت و بیست دقیقه است. ماهان در آن یکی اتاق مشغول است. لابد دارد روی محتوای دورهی ۳۰۱ داستانک کار میکند. این روزها هر چی داستانک لابلای کتابها پیدا میکنم میدهم به ماهان. ماهان نکتهیی مهم را خوب گرفته. میگویم خوب گرفته چون دارد بیوقفه اجرایش میکند. یک قالب مشخص (داستانک) را برداشته و تمام دریافتهایش را میریزد توی آن. به همین خاطر حتا یک سطر دیالوگ ساده هم میتواند برایش بهانهی نوشتن داستانکی جدید باشد. من هم زمانی تمام ایدههایم را میریختم در کانال فیلمنامه. بعدها اما همزمان به هر چیزی ناخنک زدم. نتیجه این شد که با رسیدن به جرقهی یک ایده، دو به شک میشدم که بهتر است آن را در قالب شعر بنویسیم یا داستان؟ فیلمنامه یا نمایشنامه؟ مقاله یا یادداشت؟ اما حالا تکلیفم روشن است. ایدهها را میریزم توی یکی از این ۲ ظرف: ۱: یادداشت آموزشی کوتاه ۲. نمایشنامهی بلند. انتخاب دشوار نیست. چون بین این دو قالب فاصله بسیار است. نوک ایده که نمایان شد ظرفش آشکار میشود. ظرف اول را مدام خالی میکنم (با انتشار)، ظرف دوم اما حالا حالاها باید پُر شود.
☐ به وسوسه تن بدهم؟ میدهم، طبق معمول. این شاید یگانه وسوسهی مقاومتناپذیر زندگیام باشد؛ ول کردن کارها و رفتن به کتابفروشی. بعدها دیدم خیلیها این مرض را دارند. کمی تسکینم داد. اما گاهی میفتم به سرزنش خودم. اما بیخیال. بروم ببینم امشب چه کتابی شکار میکنم.
کاش کاش کاش به محض اینکه برگشتم دفتر بیایم اینجا چیزی بنویسم.
☐برگشتم. در اصل از آنسوی میز برگشتم اینور. پا شدم بروم کتابفروشی که دیدن یکی از کتابهایی که صبح خریدهام منصرفم کرد. نشستم و نیمساعته چهل پنجاه صفحهیی خواندم. میل خواندن بر خریدن غلبه کرد. پس درود بر جد و آبادم. بله. و آخر مطالعه به این نتیجه رسیدم که بهتر است همین الان دست به کار شوم و خبرنامهی هفتگیام را بفرستم.
اما یک نکته هم بگویم: اسم کتابی که خواندم نگفتم چون گاهی پس از نام بردن از یک کتاب دیگر انگیزهی ادامهی مطالعهی آن را از دست میدهم. پس اگر کامل خواندمش و کتاب به درد بخوری بودم حتمن ازش میگویم.
خبرنامه را که فرستادم باز میایم اینجا.
امشب دلم میخواهد زودتر بروم و زودتر بخوابم. شاید نوشتن یادداشت فردای اینجا را از صبح سحر آغاز کنم.
☐نسخهی اولیهی خبرنامه را نهایی کردم. البته امروز چیز زیادی ننوشتم. چون متن را تدریجن در طول هفتهی قبل پخته بودم. فقط کاملترش کردم. حالا نگاهی دیگر میاندازم و بعد میفرستم برای دانیال مرادی تا ویرایش نهایی را انجام بدهد. توی خبرنامه به این وبلاگ هم اشاره کردم. عین متن را نقل کنم برایتان:
«من کنار وبلاگ اصلیم یه وبلاگ فرعی هم دارم. یه زمانی توش آفوریسم مینوشتم. اما حالا هوس کردم بکنمش «دفترچه یادداشت آنلاین». این وبلاگ رو ساختم تا ساعت به ساعت از عملکرد خودم بنویسم توش. به نظرم این نوع نوشتن باعث میشه خودآگاهی بیشتری روی رفتارم پیدا کنم. اینکه قراره چیزی برای روایت داشته باشم تشویقم میکنه تا بهتر و خلاقانهتر عمل کنم.»
☐ساعت ده و بیست دقیقه است. خبرنامه با همفکری ماهان و دانیال کامل و ارسال شد. لذت ناب انجام کاری که دوست داری.
سطرهای قبل را قدری ویرایش کنم و بروم خانه. مثلن میخواستم امشب زودتر بروم. همیشه همین است. البته که راضیام.
6 پاسخ
درود. همیشه گفته بودم و فکر کنم به خود شما هم، که شاهین کلانتری از معدود آدمهایی است که «خودش» است؛ خودش را زندگی میکند. و همین، دستاورد بسیار ارزشمندی است. اینجا را قبلاً دیده بودم ولی امشب با خبرنامه شما، که واقعا خواندنی است، دوباره به اینجا سر زدم. امیدوارم پر از تجربههای قشنگ باشد برایتان نوشتن در اینجا. و ما هم بخوانیم و لذت ببریم. راستی، نقاشیهای قشنگی را در تلگرام استوری میکنید. شب و روزتان خوش 🙂
درود بر استاد گرانقدر و همیشه الهامبخش، جناب قزوینی نازنین
از دیدن پیام پر مهر شما بسیار خوشحال شدم.
قدردان محبت شما هستم.
امیدوارم همیشه شاد باشید و خوش بدرخشید.
هر وقت میام یه یادداشت از شما میخونم، با خودم میگم وای خدای من، الآن پر از حرف برای گفتنام، اما بعد تو همون خط اول گیر میکنم. میدونید چرا؟ چون من از نوشتن از خودم طفره میرم و شاید به این خاطر باشه که نمیدونم چطوری باید یه یادداشت معمولی و ساده از خودم بنویسم و اینم به قلمم برمیگرده که ممکن است هنوز برای نوشتن از خود به نحوی ساده، اما دلنشین جوان و خام باشه. شاید یه روزی تونستم همهی خودم رو روی کاغذ بیارم. همهی گیابند که پر از رمزو راز و پر از تجربهست.
سلام گیابند جان
همین کامنتی که نوشتی خودش خیلی خوبه و نشون میدهد بلدی از خودت بنویسی، با همین فرمون ادامه بده.
شاید مشکل تو اینه که فضای مناسبی برای بیان افکارت نساختی.
در خودت یک تعهد برای نوشتار روزانه ایجاد کن.
سلام استادِ شاهین نازنینم.
تا به حال وارد این وبلاگتون نشده بودم. ماشالله از هر انگشتتون یه نوشته در میاد. خوشحالم که با شخصی ُچنین فعال و خلاق آشنا شدم و بهتر که این شخص الگوی کاریم شده.
شاید تو کلاسا نبودم برای مدتی ولی همیشه آموزه هاتون سرمشق هر روزم بوده.
الهی موفق و پابرجا باشید همیشه
سلام فاطمه نازنین
خیلی خوشحالم که دوباره اسمت رو میبینم.
تو آدم سختکوش و باذوقی هستی. امیدوارم همیشه خوش بدرخشی.