«چرا من از برادرهایم تافتهی جدابافتهای بودم؟ بیگفتگو این اندیشه در من دیری نپاییده است. در کوتاههنگام جدابافتگی را پذیرفتم. آن را همانند سرنوشت دگرگونناپذیر به گردن گرفتم ولی چیزی درون من همواره برابر این جدابافتگی ایستادگی میکرد.»
-ابولقاسم پرتو اعظم، خدیش، ص ۱۱