پنجشنبه

هنوز توی تختم، به‌عبارتی روی تختم، چونان تخم مرغی بر ساحت ماهیتابه (تشبیه دلنوشته‌طور). بهله. گربه داره پشت پنجره خودشو جر می‌ده. حیا کن مرد، یه یاکریم ارزش اینهمه درودیوار زدن نداره. پاشم بدوشم. بعد برم کافه یُخده تنظیم کنم خودمو. بعد هم برم دفتر و کارگاهو هفته رو شروع کنم…

کافه‌ام. کروسان. بادوم. کتاب و کیف. گاهی فقط باید تلگرافی نوشت. یعنی کوتاه کوتاه. تک‌کلمه‌یی. شوقی که برای شروع هر کارگاه جدید دارم مثل شوق بچه‌های کم سن برای عید نوروزه. وقتی قهوه رو بو‌ می‌کنم بیشتر لذت می‌برم. وقتی فنجونو لمس می‌کنم و داغیش جاری می‌شه تو انگشتانم انگار یه جون به جونام اضافه می‌شم. با حواس پنج‌گانه‌س که «هست» می‌شیم. زندگی بدون حواس پنجگانه یعنی هیچ…

تُفگاه روز

تف به تفنن… تف به جیبِ کم‌جا… تف به تف.

… حالیا دفتر. به قول شخصیت اصلی رمان «قهرمان فروتن»: تمدن کوچولوی من. تو راه بازم پیگیر شدم ببین ماژیک خیلی ضخیم وایت‌برد پیدا می‌کنم یا نه. نیست که نیست. یعنی تو کل این ممکلت چنین چیزی نیست. از دردناک‌ترین کمبودها یکی هم کمبود لوازم‌ تحریره. دیوونه‌ی اینم که ساعت‌ها تو لوازم تحریری کندوکاو کنم و کلی قلم و جوهر و کاغذ و چیزای تازه بخرم.

همیشه خیال می‌کردم زمخت و ضخیم فامیلن. یعنی دوست داشتم باشن. اصلن تا حالا به این فکر کردید که آدم دلش می‌خاد بعضی کلمات فک‌وفامیل هم باشن؟

شب:

ساعت یازده و بیس دیقه‌س. هنوز دفترم. اول روز مشغول کارگاه هفته بودم. خیلی خوب پیش رفت و عشقم به کارگاه‌های هفته بازم بیشتر شد. برای هفته‌ی بعد هم یه موضوع جالب انتخاب کردم: «کوتاه‌نویسی برای کودکان»، با یه نمونه‌ی موردی عالی. بعد کارگاه ناهار و پاهار و فوری آماده شدم برای کلاس حضوری عصر. کلاس خوب پیش رفت. دو تا مهمون هم داشتیم، از بچه‌هایی دوره‌های آنلاین. بعد فوری آماده شدیم و همگی گروهی رفتیم تیارت. «بونکر» کار تازه‌ی جلال تهرانی. خوب و حیفه که شتابزده چیزی درباره‌ش بگم. بعد تیارت یه سر رفتم پیش میلاد. چند تا مجموعه نقاشی عالی خریدم و اومدم دفتر و حالا که اینجا دارم می‌نویسم تا بلکه یه چیزی برای هوا کردن تو کانال شکل بگیره. حرفای خیلی کلی شد. ولی خب کلی‌گویی خیلی بهتر از هیچی نگفته. اصلن باید یه گزارش کلی شروع کنی تا قلمت راه بیفته.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *