𐡚 باران.
𐡚 کلکسیونر کلمات. واژه کمهزینهترین چیزیست که میتوانی کلکسیون بزرگی از آن داشته باشی.
𐡚 کتابهای منتظر. اگر حس کنی کتابها در انتظارت فرسودهاند، نمیشتابی به سویشان؟
𐡚 گوشی: ذهنآزار
𐡚 روز در طویلهی شب عرعر میکند یا شب در طویلهی روز؟
𐡚 بله، در دورههای گوناگون زندگی کلمهیی هست که ناخواسته هر بار که دستبهقلم میشوی اولازهمه میپرد وسط. مدتی این واژهام «دیوار» بود، حالا شده «درخت». آیا شروع هر دو با «د» تصادفیست؟ سومین کلمه این را ثابت خاهد کرد.
𐡚 صبح با دو جلسهی نقد و بررسی شروع شد: ۱. قصارشکافی در دورهی پیشرفتهی نویسندگی خلاق ۲. ارزیابی نوشتههای پایانی اعضای دورهی ۶۳
𐡚 بعدازظهر رفتم کافه. گاهی برای تمرکز باید از خلوتم فاصله بگیرم. فراخان کارگاه هفته را نهایی کردم. امشب اعلام میکنیم.
𐡚 برگزاری جلسهی پنجم ۶۴مین دورهی نویسندگی خلاق. خیلی خوش گذشت. نیم ساعت هم طولانیتر شد.
𐡚 مصاحبههای ورودی دورهی نویسندگی خلاق.
𐡚 وبینار نویسندهساز. معرفی خودمان در ۲۵۰ حرف. تمرین خوبی بود که زحمت بسیار میتوان به نتیجهی مطلبوب آن رسید.
𐡚 فراخان کارگاه هفته را نهایی کردم. تا نیمهشب ماندم دفتر برای طراحی پوستر. آی کیف میدهد.
𐡚 وقتی رسیدم خانه مادرغلام پرسید: «کجا داری میری؟» انقدر دیر رسیدم که خیال کرده بود پیشتر آمدهام و حالا دارم میروم بیرون.
𐡚خاندن و خابیدن.
2 پاسخ
اینجا را مثل دفتر یادداشتم دیدم، محرمیتی نیست، ساده و آسوده میتوان نوشت، اینکه در طول روز نمیتوانی در یک دنج ساکتی خلوتی بکنی و دفتری به دست بگیری و بنشینی و بنویسی، لااقل به مدد راحتی درازکشیدگی و گوشی در دست داشتگی! قبل خواب میشود اینجا نوشت، بهانهها هم از لابه لای همین کلمات خام بیرون میخزند.
آن زمان که وبلاگ مینوشتم بیشترین کلمهای که به کار میبردم نگاه بود و خب بیراه هم نبود، ناخودآگاه مگر تاج و تختش را رها میکند؟
همیشه به نگاهها حساس بودهام، نگاهها میتوانند تا عمق درونم نفوذ کنند، برای همین بیشتر هم از نگاهها گریزان هستم و هم مشتاق! تضاد عجیبی است، در عین اینکه دوست داری نگاهت کنند اما انرژی تماشایشان را هم حس کنی و بخواهی از زیر آن نگاهها در بروی. زندگی همین است، زیستن زیر آواری از تضادها!
الآن که دوباره نوشتهام را خواندم دیدم نوشتهام محرمیت اما نمیخوام درستش کنم ولی منظورم را درست میکنم.
به تأسی از زبان ترکی استانبولی که این روزها غرقش هستم و انبوهی از کلمات ترکی در نوک زبانم صف بستهاند که بیرون پرتاب شوند، محرمیتی که ترکها میگویند را گفتم چون آنها منظورشان از کلمه محرمیت نامحرمیت است!
درود بر خانم دمیرچی نازنین.
خوشحالم که اینجا هستید.