بازگشت

𐡚 نبودم اینجا. نخستین دلیل آن‌که چندی برای تجربه‌یی در وا‌ژه‌ورزی جنس نوشته‌های اینجا را دگرگون کرده بودم و با اتمام آن پروژه بهانه‌یی برای بازگشت نداشتم. دو اینکه بیشتر توانم در انتشار روزانه، صرف ستون «تردیدار» می‌شد و چندان مجالی برای اینجا نداشتم. اما چی شد که برگشتم؟ دیروز و پریروز مجال نوشتن چیزی تازه برای تردیدار نبود. گفتم یادداشت‌های پیشین اینجا را شخم بزنم و پاره‌متنی را بازنشر کنم. مرور نوشته‌های گذشته شوق‌انگیز بود. دیدم در همان خام‌نوشت‌ها زندگی هست و بسیاری ایده‌ها که حالا با ماه‌ها فاصله با قدری بازنویسی شانس رستگاری دارند. باری. اسم جدید اینجا «خام‌نوشت» است و خوش‌ دارم بیشتر قلم‌اندازهایم را اول اینجا بنویسیم و سپس برخی‌ش را در تردیدار هوا کنم.

𐡚 ولی راستش می‌دانید چی باعث شد شدیدن مشتاق بازگشت به اینجا باشم؟ خانندگان پخته‌ی این خام‌نوشت‌ها. بخش پیام‌ها را دوباره می‌گشایم و رونق از گفت‌وگو می‌گیرم.

𐡚 بعد از ماه‌ها ام‌تی را دیدم. چند وقتی رفته بود عمان. مدتی هم درگیر مصیبت طلاق بود. در پی شروعی تازه است. خوب شد آمد چون لنگ فتوشاپ بودم و برایم نصب کرد.

𐡚 قرار با شهاب و ام‌تی را یک کاسه کردم. ام‌تی رفت. شهاب مانده. عمه‌اش دیروز مرده. بیشتر ناراحت است که حالا چطوری به پدرش خبر بدهد. پدرش بیمار است. می‌ترسد مرضش تشدید شود. می‌گوید مدت‌هاست که پریشان است. برگشته به خاهرش گفته حس می‌کند هویتش را از دست داده. خاهرش بر و بر نگاهش کرده گفته اصلن نمی‌فهمم چی می‌گی؟ می‌گوید همین را که گفت سقوط کردم توی مغاک. از استیصالش که می‌گوید. می‌گوید کاش مثل تو به یک ثباتی در فعالیتم می‌رسیدم. من یاد اولین یادداشت «همه کیمیاگریم» میفتم. کتاب را بر می‌دارم می‌دهم بهش. سه صفحه است. فوری می‌خاند و متأثر می‌شود. می‌پرسد می‌شود این کتاب را پیدا کرد؟ می‌گویم مال تو. می‌گوید خودت چی؟ می‌گویم همیشه دوست دارم کتابی را به دیگری هدیه بدهم که دل کندن ازش دردناک است. بدم میاید از این کار آدم‌ها که کتاب‌های پس‌مانده‌شان را به دیگری می‌بخشند. می‌گوید اول کتابی چیزی برایم بنویس. با مداد کُنته می‌نویسم. بهش از صادق هدایت می‌گویم که در تقدیم‌نامه‌ی کتابی برای دوست صمیمی‌اش نوشته بود: «از گوشت سگ حرومترت»

𐡚 وقت پیاده‌روی‌ست. افسوس بزرگم. من باید هزار برابر وضعیت فعلی پیاده‌روی می‌کردم. امان از تهران کثافت. کثافت دوست‌داشتنی. کثافت نازدودنی.

𐡚 بعد پیاده‌روی و خرید کتابی تازه، رفتم خانه شام خوردم، کانال «بهترین کانال» را قدری به‌روز کردم و دوباره آمدم دفتر. الان یازده و نیم است. اول از همه یادداشت کانال را هوا کنم، بعد هم قدری برای طراحی محتوای کارگاه آنلاین هفته‌ی بعد وقت بگذارم.

𐡚 مهدیه هم که مصوبه‌ی جدید شورای نوواژه‌سازی را تنظیم نکرد تا زودتر هوا کنیم. ای واوا.

𐡚 یادداشت وبلاگ را هواییدم و کیفورم. یک بخش اساسی پاره‌نویسی لذت مترداف‌یابی‌‌ست. اصلن از وقتی که کرم مترداف‌یابی به جانت بیفتد حرفه‌ای می‌شوی. مارکز گفته بود: «تعجب می‌کنید اگر بدانید من همیشه به کمک کوهی از لغت‌نامه‌های مترادفات می‌نویسیم.»

𐡚 دلم می‌خاهد بروم خانه و ولو شوم روی تخت و بخانم و بخانم و بخانم و بخابم.

𐡚 و خاک بر سر «واو معدوله». اگر در گفتار از آن می‌عدولیم، چرا در نوشتار نعدولیم؟

𐡚 و ننگ بر آن‌که در برابر ساخت مصدر جعلی ایستاده است. راستی امشب که «شوقیدن» را به کار بردم، گفتم بگذار ببینم در گوگل چه خبر است که رسیدم به سایت غریب و مجنون‌ساز: «واژسین».

𐡚 و از فردا بنا داریم در آغاز وبینارهای نویسنده‌ساز چند دقیقه‌یی را بگذارم برای نقد و بررسی کانال‌های فعال همسفران مدرسه نویسندگی.

𐡚 انگار نوشتن در این وبلاگ نظم و جهت خاصی به ذهن و زندگی‌ام می‌دهد. خوشحالم که دوباره پایم باز شد به اینجا. نوشتن همه‌جوره نجاتبخش است.

14 پاسخ

  1. سلام من تردیدار رو پین کردم و گاهی سر می‌زنم اینجا و انگیزه بیشتر می‌گیرم برای نوشتن. راستی چند شب پیش خواب شما رو دیدم. خیر بود. گپ می‌زدیم.

  2. چقدر خوب که برگشتید.
    من این سایت و خیلی دوست داشتم.
    همیشه میامدم یادداشت‌های شما رو میخوندم و بعد خودم میرفتم شروع میکردم به نوشتن.
    گفته بودم که این یادداشت ها باعث شد مثل آدم شروع کنم به نوشتن.

  3. چه‌خوب که دوباره به این‌جا سر زدم و چه‌بهتر که دوباره این‌جا رونق گرفته. عید و سحرهای رمضون امسال رو با نوشته‌های همین‌جا می‌گذروندم.
    خوندن روزمرّگی‌هاتون هم دل‌نشینه و هم آموزنده اوسّا. (っ◔◡◔)っ ❤
    امید که همیشه الهام‌بخش بمونید. ✌🏼

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *