- روز از کلمه میشکفد. واژهها، شکوفههای روازن من. کار شکوفهها اما به شب نمیکشد. از بادِ روز.
- خوشی کنیم در کلمه.
- قلب خود را چه بد میشکنیم با فاجعهانگاریهای نابهنگام. (فاجعهانگاریِ بهنگام هم داریم مگر؟)
- رد میشود و ردش نمیماند. اندوه همین ردهاست که نمیماند.
- نوشتن از هر چیزی که شوقم را فروکاهید.
- جز انباشی آشفته از تداعیها چه باقی گذاشت؟
- همهنگام که مینویسم مثل شیطان به جلد هزار کتاب میروم اما آنجا نمیمانم که نمیمانم.