- باید جاساز میشدی در همان جا که ساز نمینواخت و میشنیدیش.
- شب میشکند. خودش را. تو را. شب جز شکستن نمیشناسد.
- دولاّ شو تا کلمات از روت بپرند.
- باجواژهها.
- بیتکان و خاموش میشد نگاهت کنم اگر اگری در میانه نبود.
- چیست این در دل که چندچندان میشود بی چونوچرا؟
- خالکوبی میشوم روی سینهی دیوار. کاش گاهی همهنگام که جلوم ایستادهیی به تماشا با سطل سفیدی خیسِ آبم کنی و بوی دیواری را ببری بگذاری لای کتاب. کتابی با صفحاتی یکسر سفید.