سایه واژهییست که خود را تحمیل میکند به نوشتن/از سایههایی گریختن و به سایههایی پناهیدن/ادامهی قصه در خوابی بود که ما را میبرد و برنمیگرداند/خوابیده بودم و پیادهرو ته گرفته بود/چشم بهانهی انتظار را باخته بود/باید همهی شبهایی را که خوابیده بودم پس میگرفتم از این عمر ناچیز/شاید تو در همان خردهمُردنها از کف رفته بودی/ژیکژیکِ ماژیک روی کاغذ/نوشتن برای کاستن از ناکاستنی/معنی برخی چیزها در همین است/در نبرد با ناممکن/کاتوره و پارهپوره/سرپیچی از خط فکر/از هر خطی/خطخطی تا خالص شدن/در سیاه کردن صفحه برای رسیدن به روشنی/هاشور بزن/هیچ ننویس/هاشور بزن/که هر خط واژهییست/که هر چه میطلبی در سفیدی میان هاشورهاست/روز و شب، کلیشههای ازلی/از این غروب نمیتوان گذشت/به پیادهرؤیاها پناه ببر