- سطر آغازین همیشه مزموزترین سطر است.
- کلمه را گول زدی تا با آن جملهیی بنویسی که او نقش اولش باشد، اما در نهایت نقش مکمل کماهمیتی بهش دادی. البته او حس میکند سیاهی لشگر جمله بوده.
- و آنسو که دستهای داس بود و پذیرا نبود و پرنده بود و پشتکار پیکارم نبود.
- و این کارها را تو نه، تو نه که تو نه، تو نتوانسته بودی که نه. تو نه. تو که نه نتوانسته بودی که. نتوانستگی.
- زوالِ کلمه جمله شدن است. کلمه خود جمله است. به واژه احساس ناکافی بودن میدهی وقتی باهاش جمله میسازی.
- اول به عشقِ عشق مینوشتم و بعد به عشقِ نوشتن مینوشتم و حالا به عشقِ عشقِ نوشتن مینویسم.
- هر دم میل راه دیگری را آزمودن و به دام راههای رفته افتادن.
- پیادهرؤیا بیپیاده. گامها در حافظهی پیادهرو درد جاودانگی دارند.
- نوشتن چیست جز ترس را سوژه کردن؟
- خوب نمینویسی اگر خودت را دست نمیاندازی.