مزهی شیرینوَشِ لحظهها که به زهر فاجعهانگاریهای ذهن آلوده است/دم بر نیاوردن و ستیز و گریز توامان را پذیرفتن/که نوشتن میخواستم/که نوشتن روزنهی همه چیز بود/روزنی به هر تاریکی و روشنایی/دست روی کیبورد و از یاد برده بود که میتوان در لحظه سوخت و ته نگرفت/انگشتها و بازی آنها با حرفها پیش چشمت/پنجره چیز تازهیی برای نمایش ندارد/چشمانم را چگونه تازه کنم؟/