این پروانه از مشت هیچ نمی‌هراسد

نمی‌هراسم هیچ/نم پس نمی‌دهم به این هراس/باشد و بشکندم/چه باک/تن نمی‌دهم به این هراس/نمی‌هراسم و سایه‌ام را می‌گسترم به تمامی این گرگ و میش/خودم می‌شوم، پروانه می‌شوم و از هیچ مشتی نمی‌هراسم//راه به کار کلمات بردن/بازگفت‌ِ کهنگی اندوه و مشاهده به این خیابان که از نامش ناراضی‌ست/تن‌ نمی‌دهی به تمایل‌های گیج/چیزی فرامی‌خواندت و نمی‌خوانی‌ش/گربه زیر نئون سرخ و آبی قابی می‌سازد برای دیدن و حسرتِ دیده را نگفتن/با دو دفتر شعر بازمی‌گردی و در ‌پیاده‌رو خاطره را جلا می‌دهی/رمقی نمانده اما بارقه‌یی از رمقی تازه را می‌بینی در سکوت/سکوت که هاشوی خاکستری بر دیواری نامرئی‌ست/و می‌بینی که تو هم «زاده‌‌ی اضطراب جهان» هستی//چند کلمه مانده به دنیا/انتشار وسواس‌های سربی/رهانیدن ذهن از تبانی تصویرها/سر و صدا، صدا و سر/این صداها که تمام اشتیاقت را به سایه خواهد راند/گلو را که می‌سوزاند این قهوه/به خال پای پیاده‌رو می‌نگرم/سطرها سر به سرم می‌گذارند/حرص را نمی‌خوردند، می‌پوشند/حرصپوش در پیاده‌رو/به ملال کیف‌های آویخته از دست‌ها دل می‌سوزانی/به دست‌های ضربه گرفته روی میز و سگ زیر سایبان نگاه اگر نکنی سایه می‌بلعدت/گربه و مردی پُف کرده وارد‌ قاب می‌شوند/آهای آقا چرا خال این پیاده‌رو بر بازویت نمی‌کوبی؟/زبان دراز و صورتی سگ/له‌له‌زنان زیر سایه‌بان کافه/بی که بشکند زیر بار وهم فردای نیامده/زیبایی این سگ را هم‌ از یاد خواهی برد؟/در له‌له‌هاش ضرباهنگی می‌بینی از رقص‌های فراموشیده/و مردی‌ست اینجا که جز امیدواری بلد نیست/دل‌شکستن را گناهی عالم‌سوز می‌پندارد و هر تکه‌‌ی زندگی‌ش را پختمایه‌یی می‌داند برای ناهار امروز دوستانش/دوستانش که تشنه‌واژه‌‌‌های این کاغذ کهنسال و نیم‌سوخته‌اند/پرسه‌زن پیگیر این برهوت‌هاست که گاه از هزار باغ سرسبز خنک‌تر و مهربان‌ترند/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *