راه/بی که عمدی باشد اولین واژهام «راه» میشود/و مگر هر بار نوشتن پا گذاشتن در راهی نیست/ولو کورهراهی همیشگی/خبر از چه میدهی اگر جز سفیدی نمیبینی بر دیوار؟/صبح میخواهم/صبحها که میخواهم/با کدامین واژهها خودت را هاشور میزنی؟/حسی از کف رفته را میجویی/باز یاد بال پرنده میافتی بر اسفالت پیادهرو/پا روی پرنده پَرپَر گذاشتن/خود را و واژه را و پنجره را و راه را فشردن/جمله را خواستن/سطر را ساییدن/و دستها و دستها و دستها را دیدن/دستها که غمناکند/دستها که بیحاصلاند/دست که زیباترین درخت دنیاست/دستها و درختها برات بس نیست که از آنها بگویی، برای آنها بگویی؟/دو درختِ همراه/دستهات را که اینهمه میجنبانی پای پرنده را میبُری که لانه نگذارد روت/دستی که شاخهگاه پرندگان نیست/دستی که به نفرین نساختن دچار است/درختی در انتهای پیچراههیی بن بست/درختهات را جاکن کن/بکارشان در خاکی ناگیر و ناآشنا/از خاکهای آشنا جز میوههای کهنهی همیشگی چه حاصل؟/درخت بیبر و بار خاکهای زمخت و نادیده باش/اما همان نباش که همه هستند/پرسشهای خاردارت را خالکوبی کن روی شاخههات/قید میوه را بزن، پرنده را نه/برگردم به راه/راهراهشوم/گورخری باشم اینجا/این افتاده بود سر زبانم: «در چترهای بسته باران است»/میافتم سر زبانم/افتادهام سر زبانم/سر زبانم که میافتم سر میخورم توی استخر کلمات/اول کمی میلمم/بعد ورجهوورجه میکنم/چند تا کلمه را که چسباندم بهم/باز میلمم و به کلمات لمیده مینگرم/از استعاره نمیرهم/پنداری استعاره یگانه راه است/یگانه راهِ همیشه گشوده و پذیرا/در استعاره همیشه امیدی به تازگی هست/شقایق نه شاعر، تا استعاره هست زندگی باید کرد، زندگی میتوان کرد/استعاره سنگ است/سنگهای رنگارنگ کف رودخانه که فقط زیر آب رنگ و جلا دارند/استعارهها در بافت متن رنگ و جلا دارند/در بستر رودخانه، کاغذ/استعارهیی بردار و پرت کن توی آب/بنگر به حرکتش، گوش بسپار به صدای افتادنش، خیره شو به قطرههایی که آب بیرون میزنند/در استعارهها گم شو/زیباترین سنگ را هم توی جیبت نگذار/به خانه نیاور/سنگها را به رودخانه بسپار//چرا سنگی نشده بودی بر بستر رود؟