کلمه کجایی؟/بیا که راه بیفتیم/یک جا باید ببارند همهی این ابرها که در سر انباشتهام/کجایی رؤیا را باید گرفت و زمین نخورد؟/سر سراسر پرسش است و شب سرکشتر از آنکه سر به پرسش خم کند/پاها که تکان میخورند و دستها که شرم ننوشتن دارند/گرم میشوی/گرمتر میشوی/تو محکومی به گرم شدن/گرمتر شدن/تو که عاشق هوای ابری بودی و نم باران/تو که میخواستی تبعیدیِ بارانشهر باشی/تو که بر نوک واژه میلفزیدی که به ژرفای چاهی میاندیشیدی که دنیا مینامندش/تو که خسته از کهنهزاران پیرامونت به نوزار نوشتن پناهیدی/تو، تو که هر چه گفتند واژه خواستی هر چه دیدی واژه خواستی هر چه خواستی واژه خواستی/رگهات پر میشوند از همهی حرفهای الفبا/برق میریزی به شکم تاریکی/چینهدان جملههات را پُر باران میکنی/بارانِ ابرهای جنگلهایی که تن به کاغذشدن ندادند/پاهات را تکان میدهی/پوست به فرش میخورد و صدای پاها ریتم میدهد به سرگردانیِ سطرها/نبرد استخوانها/ذلیلِ استخوانهاست تن/تن که بیاستخوان ذلیلتر است/استخوانهای نشکسته/تنی که هیچ استخوانیش نشکسته چگونه تنیست؟/سالم نه، تنیست محروم از شنیدن صدایی که باید در خود شنید/فریاد تن/تن فریاد/پوست فریاد را لمس کردن/حنجره را واکس زدن/حنجره زین کردن و به راه فریاد تاختن/از واژه به واژه رسیدن و در پی زبان رؤیا بودن/رؤیاهای درهمجوش را نه گمان نکن که بتوان با زبان کاسبکار روزمره نوشت/زبان رؤیا برهنه است/در فریاد رؤیا جمله به جمله صدای استخوان میشنوی/جزیرهییست اینجا بی که نخلی در میانه داشته باشد/جزیرهییست اینجا با انگشتی بزرگ و سروقامت در میانه/انگشتی با استخوانیهای هزاربار شکسته/انگشت مردی که یک انگشتی تایپ میکرد و از هر چه نوشت جز آنچه باید مینوشت/بگذار سرگردان باشند این کلمهها/تو که جز سرگردانی ندیدهیی بر آنی واژه را رام کنی که سرشتی جز سرگشتگی ندارد؟/با ده انگشتت را محکم بکوب به کیبورد و قصهی مردی را بگو که تک انگشتی مینوشت و قصهی ده انگشت را میگفت که از شکستن نهراسیده بودند/انگشتها، کلمهها/انگشترها، ویرگولها/این انگشتها به نفرین لانهی زنبور دچارند و باید تا ابد چسبونکی بمانند/خط فارسی هم چسبونکیست/شاید حرفهاش به نفرین دچارند که دمبهدم باید به هم بپیوندند تا واژهیی به دست بیاید/حرفها از کدام پیوندها راضیترند؟/حروف از این همه چسبونکیبودن چندششان نمیشود؟/حرف به حرف کشید و شب دوباره خاممان کرد و به خواب سپردمان