پیاده‌رویاها

در پیاده‌رویاها هنگام که موج برمی‌داری بر من/برمی‌دارمت به خاطره، به آن گوشه‌ی دنجِ نادیده‌ی ناخرشیده/راهی‌ام، راهی‌ام به خودم که بابای بن‌بست‌هام من که بابای باران می‌خواستم باشم/رفتن تا نهایت ابهام/کشیدن جمله به پس‌کوچه‌ی مات/مات و مبهوت/چه کیفی می‌کنم از دیدن عطف این دو واژه به هم/می‌تپم/من می‌تپم/تپشی سیلان در پیاده‌رو، پیاده‌رویاها/کاش یک جا بند نبودی تا رخت این خیال را نمی‌آویختم به بندت/چرک‌رخت این خیال که شسته‌ و پاکیزه آویختمش/این رخت و آن بند اما به هم نمی‌برازند/پس تا اینجا: از نوشتن بند رختی ساختن و خیال خویشتن را به آن آویختن/پرسان به سان گوشی صد و هشتاد و چند سانتی/خیره‌خواه و خیره‌خور/آلوده‌ی همیشگی به نکبت انتظار/بی امید پاسخی/اما چه باک از پرسه‌های پالاینده در این پیاده‌رویاها/ولی افسوس که به جای غرقگی در روشنی و گرمای آتش، جز به خاموشی و خاکستر شدن آن نیندیشیده‌ام/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *