خودخراشی

رها می‌شوم روی کاغذ/جاری شدن در نیمه‌شب/خودم را می‌نویسانم/لحظه‌یی را به چنگ آورده‌ام/چنان دیده‌ام چنان نگریسته‌ام که میل پلک زدنم نیست/چیزی در من است که می‌خواهد خودش را بنویسد/با این جمله‌ها آن چیز را می‌خراشم/می‌خراشمش تا بجهد بیرون/بیرون نمی‌جهد این حرف/کتابی کنارم/می‌خواهد حواسم را پرت کند/نه/باید بخراشم/خراش‌های خرکی/هر روز می‌خراشمش/دست که روش می‌کشم چیزهایی حس می‌کنم/وول می‌خورد/همان‌ها را می‌نویسم/اما نه، بس‌ام نیست/بخراش ای خرخراش/قلم‌خراش/پس تا اینجا: نوشتن‌ شد خراشیدن/کارت شارژ که یادت هست؟ باید هولوگرامش را می‌خراشیدی تا کد شارژ پیدا می‌شد/حرفی‌ست‌‌ درون من، که هرچه خودم را می‌خراشم بیرون نمی‌آید/هر کلمه‌‌ام خراشی‌ست برای آشکار کردن آن/خاشخاشی از خراشِ نوشتنم/می‌ارزد/آن‌قدر می‌خراشم تا فوران کند این نیمچه آتش‌فشان/عصر/عصرها/نه صبح و نه شب/فقط عصر، فقط غروب/هنوز فقط به اعتبار عصر و غروب زندگی برایم اعتبار دارد/عصر که می‌شود می‌فهمم آدم‌ام/صبح و شب اما مطمئن نیستم/عصرانه‌ی من/خواب و خیال و خیابان/دیدن مه در عین بی‌مهی/ایستادن در مه و نگریستنت/مهِ خصوصی من، مهی که بر گرداگرد خود تنیده‌ام/مهی برای راحت‌تر دیدن/در کدامین جمله فریادت بزنیم؟/گام‌هات و رنگ‌هات/واژه می‌ایستد/از مه و مه‌دیده به زبان مه باید گفت/سطرها مه‌آلودند/در مه مانده بودیم و سلامی را نمی‌گفتیم که در قلبمان ماسیده بود/سلام‌‌های ماسیده در دل را کدام گور تاب خواهم آورد/تاب خواهد آورد/خاک قلب ما را هم ماستمالی خواهد کرد/خاک بر سر خاک

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *