شوق‌شوقِ بی‌محاسبه

جمله‌ها پی‌درپی می‌آیند و شوق‌شوق واژه‌ها را صفحه بلند می‌شود و پیچک‌های پشت پنجره را از خواب می‌پرانند/شوق‌شوق نام‌آوای واژه‌هاست وقتی بی‌محاسبه بر صفحه می‌ریزند/کلماتم شوق‌شوق می‌کنند اگر بی‌محاسبه از تو بگویم/بی‌محاسبه/همه چیز را به نکبت محاسبه آلوده‌ایم/چه می‌شد اگر نصف بارهایی که هر روز به ساعت می‌نگریم، به موج، به ابر، به ماه و پیچک روی دیوار می‌نگریستیم؟//شب می‌شبد/بله و باز دارم می‌نویسم/«یک روز دیگر هم گذشت.» این نخ‌نماترین جمله‌ی جهان است، کلیشه‌یی که گریزی از آن نیست/«یک روز دیگر هم گذشت.» این را چگونه می‌توان گفت تا کمی از کهنگی آن کاست؟/نه، ارزش دگرگویی ندارد/چرا اعتنا کنیم به روزها که اینطور بی‌اعتنا  از کنار ما عبور می‌کنند؟/افتاده‌ام به جان روزها/روزهار/روزهای گازگازو و گازگازی/گازی به روزها می‌زنیم هر روز و روزها هم گازی به تکه‌های عمر ما می‌زنند/به گاز رفتگانیم/دوباره می‌گازمت وطن/گاهی در همین بازی‌های ساده با ترانه‌هاست که توان نوشتنم را باز می‌یابم/از جمله‌های پرسه‌زن خوشم می‌آید/جمله‌یی که مثل خودم بی‌قرار پیاده‌روی باشد/جمله‌یی که دل صفحه را باز کند/ریسمان/این کلمه همین حالا سر رسیده و اصرار دارد کاری باهاش بکنم/برو عمو جان خدا جمله‌ات را جای دیگری حواله کند/همینم مانده حالا که زور می‌زنم خوابم را تنظیم کنم بنشینم با ریسمان جمله بسازم؟/ولی حالا از حق نگذریم این ریسمان بد کلمه‌یی نیست/دست خالی از صفحه بیرون نفرستیمش/روز را ببندیم بیخ ریش ریسمان؟/مثلن قصارطوری بگوییم «هر روز تازه ریسمان تازه‌یی‌ست که زندگی برای نجات ما از چاه روزمرگی می‌فرستند.» و این ریسمان لابد همیشه پوسیده است که ما را هی برمی‌گرداند ته چاه/حالا خیال نکنید خودم خیلی اسیر روزمرگی‌ام/باید با ریسمان کاری می‌کردم/متوجهید؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *