روزی تازه را در برابر خودت میبینی/حس میکنی هر یک روز مثل یک قوطی کبریت است/ولی نمیدانی چرا یکهو یاد قوطی کبریت افتادی/در کودکی قوطی کبریت جمع میکردی/مرض کلکسیونر شدن داشتی/مگر حالا نداری؟ حالا که کتاب جمع میکنی از هر رقم؟/شاید بشود هر ماه را یکم قوطی کبریت تصور کرد/و هر روز را یک چوب کبریت/شکل کبریت را همیشه دوست داشتی/در قوطی کبیرت خالی همیشه انگار چیزی جادویی بود که پنهان نمیشد/یکبار که در پنج شش سالگی با پدرت تو را با دوستانش را برده بود کنار برکه، قورباغهی کوچکی را -کوچکتر از دو بند انگشت- برایت گرفته بود و انداخته بود توی قوطی کبریت و تو تا چند روز با قورباغهات ذوق میکردی/از روزها میگفتی/از این که از تکرار روزها متفری و هیچ حس نمیکنی که به تکرار افتادهیی حتا اگر دیگری حس کند تو داری خیلی کارها را تکرار میکنی/شاید بزرگترین دستاورد تو چاشنی ساختن بوده/ساختن چاشنی برای مزهدادن به روزها/این هم شغلیست، مشغلهییست/شاید به همه چیز چاشنی نگاه میکنی بری مزهدار کردن روزها، روزها که خردههای زندگیاند/راحتی/حالا خیلی راحتی/ساعت از دو و نیم بعدازظهر گذشته/صدای کامیون ادارهی پست اتاقت را پر کرده/دلت نمیخواهد پنجره را ببندی/جیر جیر کولر ادارهی پست هم دلچسب است/موسیقی متن اتاق تو داد و فریاد پستچیهاست/در همسایگی پستچیها/دیدن آدمهای پاکت به دست/بیست و پنج دقیقهی دیگر وبینار پرسشوپاسخت را شروع میکنی/باز حرف نوشتن/و سپاسگزار و قدردانی که میتوانی از نوشتن بگویی و با آدمهایی حشرونشر داشته باشی که شوق کلمه و بیان خویشتن دارند/مینویسی/مینویسی و خوشحالی که برای نوشتن در اینجا کمترین مانع را در برابر خودت چیدهیی/راحتی و آزاد و از تکرار هزار بارهی کلمات و غرق شدن در جریان سیال خیال نمیهراسی/مینویسی و دلت نمیخواهد یک لحظه دست از روی کیبورد برداری/میدانی با نوشتن هر کلمه دستی به مخمل روحت میکشی/مخمل/بالشهای سرخ و مخملی مادربزرگ/که وقتی ناخنهایت را میگرفتند نمیتوانستی روی آنها ناخن بکشی/چندشت میشد/تکان دادن پاها/سندروم پای بیقرار/از تکان دادن پاهایت لذت میبری/به کتابهای دوروبرت نگاه میکنی/دلت میخواهد میز را خلوت کنی و فقط یک کتاب روی آن باشد/سر میچرخانی و اتاق را نگاه میکنی/انگار با دیدن اشیاست که کلمههای بعدی به ذهنت احضار میشوند/از این خطهای کجی که لای جملهها میگذاری بیشتر از نقطه خوشت میاید/نقطه به این نوشتهها نمیآید/علائم نگارشی موجودات عجیبیاند/چه سیری طی کردهاند تا به اینجا رسیدهاند/آنها هم چاشنیاند/چاشنیهای خوبِ نوشتن، چاشنیهای خوبْ نوشتن/نه نمیخواهی از نوشتن جدا شوی/از نوشتن که کمی دور میشوی بدخلق میشوی، دلچرکین میشوی از خودت/راحت که مینویسی انگار قلب را دستمال کشیدهای/به قلب فکر میکنی/به تپشهایی که آنقدر ادامه یافتند تا سر از دنیای شعر درآوردهاند/به تمنایی که نتوانستی، نتوانستی از قلبت بزدایی/اینجایی و مینویسی/اینجایی و به سیمان نگاه میکنی/به سیمان ساختمان روبهرو/سیمان را دوست داری چون برای تو مجسهیی از آسمان ابریست/وقتی دلت برای هوای ابری تنگ میشوی میروی کنار دیوار سیمانی و دست میکشی روش، نگاش میکنی و بهش تکیه میدهی/همیشه به صحنهیی فکر میکنی شبیه صحنهیی از فیلم «حرفه: خبرنگار» از آنتونیونی/صحنهیی که جک نیکلسون نشسته و تکیه داده به دیوار سیمانی/در دیوارهای سیمانی شعر هست، در دیوارهای سیمانی انگیزهی شکستن هست، انگیزهی درهم کوفتن/به صبر و صبوری فکر میکنی و به به انفعال نفرت میورزی/پاهایت را تندتر تکان میدهی/یکی از پاهات خوابرفته/خواب هم میبینید؟/پای تو خواب صبح نمناکی را میبینید که در گرگومیش ایستادهیی و منتظری/در آن چند لحظه همهی تقویمها رنگ باختهاند و هیچ میلی به دیدن ساعت نداری و ساعت زائدترین شیء دنیا به نظر میرسد/ایستادهیی/کیفی سیاه بهدست/کیفی با یک هدیه/بهترین کیف دنیا کیفیست که در آن هدیهیی باشد/هدیهیی از تو برای دیگری//وقتی دو تا خط کچ میبینی یعنی رفته و برگشتهام و دوباره مینویسم/گلوی پنجره باز/احساس یافتن راه تازه، راهِ درستِ کارِ/هر راه درستی راهی تازه است/ذوق کردن با جملهها/بیپروا نوشتن/دیدن کافههای کوچک و بزرگ و باز خیالپردازی دربارهی انگیزهی آدمها/به دلیل آدمها از راهاندازی کارها خیلی فکر میکنم، به بیمها و امیدهاشان فکر میکنم/میزم میز خوشبختیست، همهی کتابها اول میایند روی آن/و میز مهربانیست، تاکنون هیچ فنجانی را چپ نکرده روی هیچ کتابی/ای میز من امروز به خاطر وجود تو هم قدردانم/هرچند هراس مرگ تر میزند به هر لذتی/اما زور زندگی انقدر زیاد است که هر نفسی را بیلاخی میکند رو به نیستی
پینوشت:
معنی قشقشه از لغتنامه دهخدا: آوازگوشت هنگامی که روی آتش کباب میشود. (از المنجد).
2 پاسخ
یک نفر هست حرفهایش از جنس کلمات توست.
این روزها که دیوار شکستهی سیمانی خانهمان را درهم کوفتهایم و سیمان نو میکشیم و من بیتفاوت از کنار این دیوار رد میشوم، او در نوشتههایش سختی سیمان را به نرمی ابر بیان میکند. حرفهای معمولیاش مثل حرفهای تو شعر میشوند.
و من با خود فکر میکنم مگر چند نفر در دنیا میتوانند این گونه نرم بنویسند دیوارهای سیمانی را.
این اولین بار نیست. آخرین بار هم نخواهد بود. او بارها دیوارهای سیمانی را به شعر کشیده است. همان روزهایی که من آنها را درهم کوفتهام.
درود دوست عزیز من
تو این مدت از خوندن پیامهای شما بیاندازه لذت بردم.
تو برنامهی جدید اینجا بخش پیامها رو حذف کردم، صدالبته که پیامهای قبلی سر جای خودشون هستن و همهی پیامهای باقیمونده رو هم بزودی تایید میکنم.
خوشحال میشم اگه از این به بعد در وبلاگ اصلی من برام بنویسید.