اینجا از امروز جور دیگری‌ست

خط نارنجیِ بین پرده و دیوار را می‌بینم، ثمره‌ی تاریکی اتاق و‌ روشنی خیابان است. حالا که دقیق‌تر می‌نگرنم می‌فهمم چندان هم نارنجی نیست، قهوه‌ییِ و مات است. رد خیال را خیره به همین رنگ می‌گیرم و به چیزهایی می‌اندیشم که دیگر از کف رفته‌اند و امیدی به بازیافتشان نیست، چیزهایی از جنس لذت لحظه‌های تورق شماره‌ی تازه‌ی مجله‌هایی مثل «گل آقا» و «طنز و کاریکاتور» و «کیهان کاریکاتور»، در همان لحظه‌های نخست خرید مجله از دکه، شوق اینکه ببینی کاری از تو چاپ شده یا نه. چیزهایی از جنس شنیدن هزارباره‌ی یک آهنگ، مرور یک خاطره، و سیخ شدن هر چه پشم و مو در اقصی نقاط تن. چیزهایی از جنس محله‌های نمناک و پیراهن‌های روشن و گشاد و میل دگرگون کردن زندگی با خواندن چندباره‌ی یک کتاب. چه می‌گویم اصلن؟ اصلن چه خوب می‌شد اگر من و تو می‌نوشتیم تا قواعد زبان را در هم بشکنیم، نه در قواعد آن بلولیم و خودمان را بشکنیم. بشکن بزنیم. بشکنیم. ما بشکنیم نهفته در انگشتان شما. بشکن بزنید که بشکنیم. بازی می‌کنم. می‌بینی؟ منِ محافظه‌کار. اما بگذار این دفترچه جای همین بازی‌ها و هذیان‌‌ها باشد. بگذار آن‌قدر سهل و آزاد بنویسم تا عادت کنم، تا دیگر هر بار که هذیان نوشتم هزار بار به تو نگویم که آی عزیز من، این هذیان‌ست، یک وقت توقع دیگری نداشته باشی، تا اینکه دیگر به این‌ها نگویم هذیان. بندها را از بند می‌آویزم و میایم اینجا. در و پنجره‌ی ذهنم‌ را باز می‌کنم و می‌گویم که بله، من دنبال آن نوشتنی هستم که گفتار راهی به آن ندارد. خیال کن در کافه نشسته‌ایم روبروی هم و من یکسره جمله‌هایی شبیه این برایت بگویم: «از شست نباید دست، از دست نباید شست و من منهای هاها به هشت پرچم میله‌ام.» لابد خیال می‌کنی خل شده‌ام. حق هم داری. گفتار ما راه به این چیزها نمی‌دهند. مگر رسمن انگ دیوانگی بر ما زده باشند تا عذرمان موجه شود. باری، اما انواعی از شعر مدرن به این بازی‌ها راه می‌دهد. به ابهام و به هذیان و شکستن هر قاعده‌ در زبان. همین هم سبب شده رابطه‌ی این  نوع شعر با توده‌ی مردم کم و کم‌تر شود. و شطح و شطحیات را از یاد نبریم که سنتی دیرینه در ادبیات ماست. من در پی چنین نوشتنی‌ام. اگر چیزهای به‌سامان می‌خواهی، در کانال و سایت اصلی‌ام بخوان. من اینجا اما می‌خواهم ببشکنم، بشکن بشکن کنم، با کلمات بشکن بزنم. من اینجا خیسی پنجره‌هایم، حسرت انگشتی‌ام که بخار پنجره را از کف داده برای نوشتن از تو.

2 پاسخ

  1. روی پنجره ها می‌کنم. رویش قلب می‌کشم. چرا؟ همیشه قلب می‌کشم؟ مگر قلبم شکسته که حسرت قلب سالم را دارم؟ بگذار فکر کنم. یک بار، نه آن بار له شد. افتاد زیر پا و لگدمال شد. برش داشتم. گردو خاکش را تکاندم. خارهای فرو رفته بهش را درآوردم. فوتش کردم. گذاشتم در سینه‌ام.
    بار دوم چرا. خورد شد. مثل همه لیوان‌هایی که تابحال شکسته‌اند. هیچ‌کس هم صدایش را نشنید. حتا اونی که شکستش. مثل ماشینی که از خورده‌های شیشه کف خیابان محتاطانه رد می‌شود تا مبادا لاستیکش سوراخ شود، از آن گذشت و البته مثل همان ماشین‌ها کمی هم تکه‌ها را خوردتر کرد. اما جمعشان کردم. نگفته بودم من پازل‌باز قهارم. همه را جمع کردم و بهم چسباندم. دو سالی طول کشید. اما شد. دوباره می‌تپد. دوباره می‌درخشد. اینجا و آنجایش ترک‌هایی دارد اما کار می‌کند.
    دیگر نخواهدشکست؟ شاید. اگر بخواهم نشکند، باید بگذارمش توی جعبه و درش را قفل و کلیدش را قایم کنم. اما من این کاره نیستم. قلبم می‌خواهد دوست بدارد. وقتی لهیدگی و شکستگی را تجربه کرده، دیگر چه باک. روی پنجره ها می‌کنم. رویش قلب می‌کشم. یک قلب بزرگ خوشگل.

  2. اقای کلانتری عزیز به خدا قسم دو روز است تلگرام را درست نداریم.
    واتساپ رو مدتهاست از دست دادیم… الان من دوربین مداربسته برای محافظت از منزل گرفتم و نتونستم با پشتیبانی ارتباط بگیرم و دوربین روی هواست!
    الان ایمیل یاهو خدا شاهده دیروز کلا باز نشده و الان که بامداد 6 خرداد هست اصلا نمیاد بالا….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *