امضای_شاهین_کلانتری_قشقشه‌ی کلمات
قشقشه‌ی کلمات

قلم‌رفت

  1. دیر خوابیدم و زود بیدار شدم.
  2. اگر به خودم تلقین نکنم، کم‌خوابی خیلی ناکارم نمی‌کند. البته که برای انجام کارها -به هیچ عنوان- طرفدار کاستن از خواب نیستم. خواب بد=زوال جسم و ذهن.
  3. در نوشتیار حرف از سایه‌نویسی شد و استراتژی محتوا. خوشحالم این وبینار جان گرفته و جایی شده برای طرح دغدغه‌های مشتاقان نوشتن.
  4. بعد رفتم ختم پدربزرگ ماهان. حیف. از شوخ‌طبعی پدربزرگش زیاد شنیده بود، اما آن‌قدر تعلل کردیم که نشد از نزدیک با او هم‌صحبت بشوم.
  5. ویدیوی ضبط‌شده‌ی وبینار «نویسنده-کارآفرین» منتشر شد.
  6. برگشتم دفتر. دارم برای جلسه‌ی پنجم دوره‌ی نویسندگی خلاق آماده می‌شوم.
  7. و شب. روز خوبی بود چون به همه‌ی کارهای مهم‌ام رسیدم. از اجرای کلاس نویسندگی خلاق عجیب لذت بردم‌ و بعد از آن‌ها مصاحبه‌ها را انجام دادم و نهایت وبینار «حرکت توسعه‌ فردی» را برگزار کردم و درباره‌ی «معنای زندگی» و نقش و اهمیت آن در آثار نویسندگان حوزه‌ی توسعه‌ی فردی صحبت شد.
  8. در گفت‌وگو با ماهان یکهو یاد حرفی افتادم که سال‌ها پیش در کتابی مدیریتی خوانده بودم، فقط کمی از مضمون کلی آن حرف یادم مانده بود. اما می‌دانستم که خوشبختانه در همان سال‌ها آن نوشته را در وبلاگ اصلی‌ام نقل کرده بودم. همان لحظه جستجو کردم و لینک مطلب را برای ماهان فرستادم و هزار بار قربان‌صدقه‌ی وبلاگ‌‌ رفتم که اگر منظم و جدی در آن بنویسی تبدیل به تابلوی پرنقش‌ونگاری می‌شود از تحولات آدم در دوران‌های مختلف زندگی. آن متن را اینجا هم نقل می‌کنم، چون به‌‌گمانم هنوز هم سودمند و الهام‌بخش است و حالا پس از سال‌ها تقلا حس می‌کنم توان بیشتری برای تحقق آن در زندگی‌ام یافته‌ام: «یکی از راه‌های مؤثر دور زدن و کنار گذاشتن کاستی‌ها، شریک‌گزینی است. در پیرامون شما همواره انسان‌هایی یافت می‌شوند که خصوصیات متفاوتی از شما دارند. من در فعالیت‌هایم شکیبا و کُند هستم، شما پر شتاب و پرجنب‌وجوش عمل ‌می‌کنید. من برای هر کاری برنامه می‌ریزم، دیگری با دلیری دست به کار می‌شود و برنامه‌هایش را در حین پیشرفت کار، تنظیم و تعدیل می‌کند.در اَپل استیو جایز با استیو ووزنیاک، در اِی اُ اِل، استیو کیس با جیم کیمسی، و در اُریکل لری الیسون با باب مینر مشارکت نموده و به تکمیل توانمند‌های خود پرداختند. بحث در این زمینه را نباید بدون یادآوری از عملکرد بیل گیتس که نمونه‌ی بارز پیروزی به کمک شریکان است، به پایان برد. این مرد که از جوانی به ثروت چشمگیری رسیده، در امور خانوادگی به ظاهر خوشبخت و به خاطر فعالیت‌های فرهنگی و خیریه در جامعه برخوردار از اعتبار و خوشنامی است، از بیش‌تر ماها هوشمندتر یا کوشاتر نیست. ولی-شاید در ناخودآگاه- توانمندی شگرفی در یافتن و گزینش شریکان کارآمد و تکمیل کننده کاستی‌های خود دارد. نخستین گزینش وی همکلاسی دبیرستانیش کنت اونس بود. کنت نیز همانند گیتس جوان، در کار با رایانه خبره بود، ولی ویژگی‌هایی داشت که او را از دوستش بسیار متفاوت می‌ساخت. کنت بسیار پر شور، رویاپرور، سرسخت، و نسبت به دیگران باز و پذیرا بود. او گیتس را وادار کرد تا «بزرگ بیندیشد و خطر کند». ما نمی‌دانیم این مشارکت می‌توانست چه پیامدهای شگفت‌انگیز دیگری داشته باشد زیرا کنت جوان در یک حادثه صعود از کوه به تاریخ ۱۸ ماه مه ۱۹۷۲ جان خود را از دست داد. تأثیر او بر گیتس چنان مهم و ماندگار است که خودش می‌گوید: «هنوز شماره تلفنش را از بر دارم». بزرگترین مرکز علم و ریاضی را هم که ساخته و به جامعه اهدا نموده، به نام این دوست تأثیرگذار «کنت هود ایونس» نامیده است. پس از آن، مشارکت با همکلاسی دیگر پاول آلن را دارد. این دو نیز که به اهمیت استثنایی دنیای رایانه پی برده بودند، به تقویت همدیگر پرداخته و به رونق هر چه بیشتر کسب و کار خود افزودند. سپس نوبت به هم‌دوره‌ای او در دانشگاه هاروارد، منته دیویدوف می‌رسد. همین که بیل گیتس و پاول آلن به سال ۱۹۷۵ مایکروسافت را برپا نموده و آپارتمان کوچکی در نیومکزیکو به منظور خانه و دفتر کار اجاره کردند، از دیویدوف دعوت شد به عنوان شریک سوم به ایشان پیوسته و در نگارش برخی از رمزهای بسیار مهم رایانه‌ای کمک کند. او کار را انجام داد ولی از مشارکت سرباز زد. تا اینکه استیو بالمر -نفر بیست و چهارم که به استخدام مایکروسافت درآمد- چنان فرصتی را یافت. بالمر توانمندی‌های متفاوتی به گروه مدیریتی بیل گیتس وارد ساخت. او بیش از گیتس برون‌گرا، سرخوش، با احساس، و بیش‌تر علاقه‌مند به جوشیدن با دیگران است.این دو چنان به اهمیت همدیگر و مایکروسافت ایمان دارند که در ژانویه ۲۰۰۰ بیل گیتس به هنگام کناره‌گیری تاز رهبری شرکت، بالمر را به این سمت برگزید. ممکن است برخی چنین به چالش برخیزند که آری… او بیل گیتس است و می‌تواند به این‌گونه گزینش‌ها دست بزند. در حالی که موضوع درست عکس این است. از توانمندی ویژه او در شناخت نیروهای ارزنده و همخوان با نیازهای متفاوت سازمانش، نمی‌توان گذشت. ولی در برابر؛ این‌گونه افراد هستند که بیل گیتس و امپراتوری وی را ساخته‌اند. شریکان کارآمد در کار بیل گیتس سخت موثر بوده‌اند.» (منبع: گام سوم، کشف خود، مارکوس باکینگهام، نشر فرا)

4 پاسخ

  1. سلام استاد شاهین عزیزم اینقدر جذاب و دلنشین مینویسید که من هر روز اول صبح که کامپیوترم را روشن میکنم یک راست به سایت شما سر میزنم تا سرزندگی و شور شما را درک کنم و روز خوشی برای خودم بیافرینم. پایدار و پرتوان باشید.

  2. این روزهایم شده همه حسرت. حسرت یار، حسرت همکار، حسرت دوست. هرجا را نگاه می‌کنم همه دارند از خوشگلی‌های یارشان و پیشرفت کسب‌وکار و همکاران گل‌وبلبلشان یا خوش‌گذرانی و سفر با دوست و رفیقشان می‌گویند. بعد به خودم نگاه می‌کنم که از هر نوعش که کنارم قرار گرفته، فقط یا برای منافع خودش بوده یا آخر همه چیز را ریخته سر من و دو تا توقع معمولی و عرف شراکت و مشارکت هم ازشان داری، شاکی می‌شوند. نمی‌دانم چیزی در وجودم ندارم یا زیادی دارم که افراد جذبم می‌شوند اما من بعدن به نتیجه می‌رسم که نه فایده ندارد. با آنچه که نوشته‌اید کاملن موافقم. درست است که هر امپراطوری بزرگی بر شانه‌ی افراد زیادی ساخته شده و تنها یک نفر در راس آن نیست. می‌دانم که بدون کمک نمی‌شود چیزی ارزشمند و ماندگار ساخت. اما یافتن آن آدمی که مثل تکه‌ای درست در پازل زندگی‌ات تق کند، برای من که هنوز میسر نشده. شاید باید آنقدر تکه‌ها را امتحان کنی تا آن درستش پیدا بشود. شاید نباید ناامید شد. بل‌اخره یک جای این مسیر، میان این چند میلیون آدم آن یک یا چند آمدند. البته به هدف مشترک هم ایمان دارم. چه بسا همان است که آدم‌های بسیار متفاوت را کنار هم نگه می‌دارد. هدفی شفاف و ارزشمند که همگی به آن باور دارند و برای تحقق آن از ویژگی‌های منحصربفردشان استفاده می‌کنند. هدفی که بزرگتر از هر یک از آنهاست. به هرحال هرچه در آن کتاب نوشته بود درست است و ساده. اما مثل هر اصل ساده دیگری در زندگی، اجرایش آسان نیست. حداقل برای من نبوده.

دیدگاهتان را بنویسید