1
وقتی خودت را از بیرون نگاه میکنی لذت میبری؟ کیف میکنی از دیدن خودت در هنگام کار؟ آدمی را میبینی که دستکم چهار ساعت از بیستوساعتش را میگذارد پای آرمانهاش؟ این پرسشها مرا یاد سخنی انداخت از مرتضی کربلاییلو که چند سال پیش توی صفحهی موقتش نوشته بود، از آن حرفهاست که همیشه تازه جلوه میکنند:
«درماندگی و حس پوچی از بحرانِ ارزشمندی ناشی میشه. اینکه نفهمی ارزشت به چیه و آیا اصلن ارزشمندی در این دنیا، پیش دوست و آشنا یا نه. اما سؤال اصلی اینه: ارزش چه جور به وجود میاد؟ اقبال عمومی به یک نفر؟ توجه همه به او؟ اینها درست. اما اونی که اقبال و توجه رو جذب میکنه، چیه؟ از جنس قدرته؟ از جنس پوله؟ چیه؟ اینها نیست. هیچکدومِ اینها نیست. خیلی ساده و محاله اون چیز، اون علتِ ارزشمندی. اون “تمرکز”ه. تمرکز، اغلب و تقریبن محاله و ما آدمها رو طرد میکنه از میدان خودش. اگر نتونید روی یک حرفه، روی یک فعالیت، روی یک رابطه، به شکل پایدار، تمرکز کنید بی ارزشید. و روزبهروز بیشتر فرو میرید در میان انسانهای “بی ارزش” – از منظر خودشان – که هر آخر هفته دور هم جمع میشن و خوش میگذرونن. کسی رو دیدید در زندگی بر روی یک چیز، هر چیزی، تمرکز داشته باشه؟ به همون اندازه “ارزش” رو تماشا کردهاید.»
2
باز دچار شبماندگی شدم و کار یادداشت ماند برای شب. ضمنن دوباره در زود خوابیدن (یا صحیحتر: بهموقعخوابیدن) شکست خوردم. ولی ارزشش را داشت. شاید اگر زودتر آمده بودم اینجا پرسشهای تکهی اول این یادداشت شکل نمیگرفت و یاد حرف درخشان کربلاییلو نمیافتادم تا نقلش کنم. اصلن گاهی حس میکنم برای نوشتن به خستگی نیازمندم: آنقدر در طول روز جان بکنم که ته شب با یک منگیِ ناب دست به قلم بشوم. روز قشنگ و پُرباری بود. تو اینستا لایو گذاشتم، جلسات «نوشتیار» و «یک لقمه لغت» خوب پیش رفت و دو کلاس «100 داستان» و «حرکت قطعهنویسی» را اجرا کردم و با بچهها خوش گذراندیم. و در این بین خواندم و نوشتم و خردهکارها را سامان دادم و آخر شب هم سرگرم پرسهگردی در اینترنت شدم.
2 پاسخ
چقدر قشنگ و الهامبخش بود.
احساس ارزشمندی چیز خیلی بزرگیه و باید از درونمون شکل بگیره وگرنه هر چقدر از بیرون آدما بهمون ارزش بدن بازم خلایی حس میکنیم که جبرانش میتونه همون تمرکز روی خودمون و کاری باشه که بهش علاقهمندیم.
همینگوی یک نقل قول دارد:
what you leave out is more important
چیزی که نمیگویید مهمتر است.