- خب. قرار شد که دیگر از امروز، از همان آغاز روز در اینجا بنویسم که کار نماند برای آخر شب. روز شلوغیست. هزار تا کار را همزمان باید سامان بدهم. اول از همه اسلاید وبینار عصر را نهایی کنم. امروز ساعت ۱۹ وبینار برای صباویژن وبیناری با عنوان «نویسنده-کارآفرین» برگزار میکنم. حضور در این وبینار رایگان است: فراخوان
- فراخوان «حرکت طنز» اعلام شد. در این حرکت هم مانند حرکتهای قبلی مدرسه نویسندگی، در جریانی پیوسته، به ژانرها و شیوههای گوناگون میپردازیم و تمرین میکنیم.
- وبینار نوشتیار برگزار و آپلود شد. امروز از تمرین «۷ جمله برای هر روز» با جزییات صحبت کردیم.
- از بعدازظهر تا هشت شب یکسره درگیر وبینار صباویژن بودم. استودیوی قشنگی داشتند و همه چیز خوب پیش رفت و بازخوردها هم مثبت بود. فردا ویدیوی وبینار منتشر میشود.
- اما، من به چه میاندیشیم؟ به نوشتههای بچهها، که این روزها هی دارند و بهتر میشوند. به کانالها و سایتهای خوبی که دارند جان میگیرند.
- و امشب، نامهیی خواندم، که شاید یکی از زیباترین نامههای عاشقانهییست که تاکنون خواندهام. این نامه اما خطاب به معشوق نیست. کاغذیست از دوستی به دوستی دربارهی معشوق از دست رفته. پیوند: نامههای ابراهیم گلستان به صادق چوبک
- راستی، من هنوز در اینکه بتوانم زودتر -یه به عبارتی به موقع- بخوابم شکست میخورم. یعنی امشب موفق میشوم؟
- ساختن اسلاید وبینار نویسنده-کارآفرین بهم خیلی کیف داد. دیوانهی بازی با طرح و رنگ و فونت و کلماتم. پیوند: دانلود اسلاید وبینار نویسنده-کارآفرین
- و پل والری که گفت: «هیچکس نیست که هیچ کلمهیی را تا کُنه آن بفهمد.». و من که فریفتهی جملههاییام در باب کلمات.
- گاهی حس میکنم با نوشتن از یک موضوع، بیشتر به آن علاقهمند میشوم. شما هم چنین تجربهیی داشتهاید که مثلن از دوچرخهسواری بنویسید و بعدش حس کنید چقدر دلتان میخواهد دوچرخهسواری کنید؟
12 پاسخ
چقدر خوشبخت بود فروغ. چه جسورانه دوست داشته میشد.
شاهین کلانتری عزیز در مقام جبران چیزهایی که به من یاد داده ای میخواهم چیزی به تو یاد بدهم. اگر میخواهی کیفیت خوابت بهتر شود اتاقی که آنجا میخوابی را تا حد امکان تاریک کن و به این هم اکتفا نکن. یک چشم بند بگذار و ببین که صبح با چند برابر بیشتر نیرو بلند میشوی.
سپاسگزارم یاسمن جان.
پیشنهادت عالیه و حتمن اجراش میکنم.
من با نوشتن از هرچیزی، از خودِ نوشتن بیشتر خوشم میاد!
برای تعمیر خواب، امتحان نمیکنید به داروخانهٔ محل سر بزنید و از خانم دکترشان درباره ملاتونین سوال کنید؟
خانم دکتر داروخانه محل ما، که خیلی هم زحمتکش بود، گفت داروی سیفی (safe) هست و بهمان ملاتونین ۳ داد. هر شب ساعتی قبل از زمان مورد علاقه برای خواب، یکی میگذاریم زیر زبان تا حل شود و جذب شود و برویم مرحلهٔ بعد. حدوداً ده روزی هم طول کشید که بینیاز از ملاتونین، همان ساعت خوابالو میشدیم. خواب به موقع و سحرخیزی انگار که بهشت. تا دوباره با اسکرین تایم بیموقع خرابش کردیم. حالا یاد گرفتیم همان موقع که قرصه را برمیداریم تبلت و موبایل و همهچی را هم تعطیل کنیم برود تا صبح فردا.
فقط اون «بع» که کشته منو.
خوب مینویسی حضرت.
همیشه دوست داشتم حال و احوال ابراهیم گلستانِ بعد از فروغ را از زبان خودش بشنوم و بدانم؛ و نامهای که دیشب با دست خط خودش خواندم چه غنیمتی و آتشی بود بر این کنجکاوی سالیان. با خودم فکر کردم شاید همین حضورِ فروغ در قالب ابراهیم بود که سالها او را زنده نگه داشت. چه کسی میداند.
در کودکی گاهی با کلمات اینگونه بازی میکردم که، یک کلمه را با صدای بلند آنقدر تکرار میکردم تا برایم بیمعنی شود. دیگر نمیفهمیدمش. حس میکردم تنها تولید کنندهی اصواتی با فرکانسهای مختلفم. حرف از پلوالری را که پیش کشیدید ناخودآگاه یاد این بازی افتادم. ظهرها که مادر مجبورمان میکرد بخوابیم خیره به سقف مشغول بیمعنا کردن کلمات میشدم. اما واقعن چه میشد؟ یادم میآید که گاهی هم که تلفنی با کسی صحبت میکردم و یا میخواستم دربارهی چیزی بنویسم، یک صفحه کاغذ را با نوشتن تنها یک کلمه پر میکردم و ذهنم با آن تکرار قصه میبافت ولی روی کاغذ بند نمیشد.
اما نوشتن از موضوعهای مختلف که طی همین چند سال اخیر من را به خود مشغول و علاقهمند کرده است، بر خلاف آن بازی کودکی من را به سمت شناخت، درک معنا، هویت بخشی و جستجوگری سوق داده است. حالا چرا جستجوگری؟ در هر نوشتهای خود را در آن موضوع و آن موضوع را در خودم و هر دویمان را در جهان بیرون جستجو میکنم. اینکه چقدر در این کاویدن موفق بودهام را تغییر نگاهم به هر آنچه پرداختهام، جستجو میکنم.
شما از افرادی هستید که من بیش از بقیه انتظار چاپ کتابشون رو میکشم. چون در شما رگههای روشنی از افکار و احساسات اصیل و پرمایه میبینم.
بله من از بارون نوشتم وبعدش خیلی دلم میخواست برم زیر باران ولی نمیتوانم
استاد جان هر روز نوشتههای شما را میخوانم چقدر ساده و در عین حال پرمغزند.
متاسفم که اعلام کنم مدتی است به علت شلوغی برنامههای دیگر از وبینارها و کلاسهای شما جا ماندم اما همچنان شاگرد مدرسه نویسندگی هستم و وبینارها را به صورت آفلاین گوش میدهم و بهره میبرم. جا داشت که تشکر کنم.
شاگرد مدرسهی نویسندگی استاد شاهین
شما ماهید خانم اسلامی عزیز.
من خیلی خوشبختم که سالهاست دوست خوشقلبی مثل شما دارم.
وقتهایی که به قول خودت دچار شبماندگی میشوی حس بهتری به خودم پیدا میکنم. انگار به خودم نزدیکتر میشوم. به کامل نبودن خودم. به خود خودم که گاهی فرصت اشتباه دارد. به لایههای زیرین وجودم که گاهی به آنچه میخواهد دست پیدا نمیکند. به خواستن و نتوانستن. حالتی که در عین حسرت احساس رهایی میدهد. رهایی از وابسته بودن به نتیجهای مشخص.
دیدن نقص در ساحت وجودی که انتظار کامل بودنش را داریم، زیباست. از نادره جاهایی که نقص عین زیبایی است همین صفحهی توست. لذت میبرم وقتی کاری را نیمه تمام میگذاری. همانطور که وقتی تمام و کامل انجامش میدهی.
و انتظارهای ناکامل نیمه شب که مرا به تو نزدیکتر میکند. یا بهتر است بگویم تو را به من. من را به خودم. شبماندگیات را دوستتر دارم. مثل بعضی غذاها که شبماندهشان خوشمزهتر است.
نمیدانم اجازه دارم تو خطاب کنم تو را؟ تویی که گاهی به من نزدیکتر میشوی و شجاع میکنی مرا برای تو گفتن؟
شما کانالی جایی ندارید برای هوا کردن این نوشتهها؟
قلم خوبی دارید و من اولین مشتری کانالتون خواهم بود.