- شبنشینی با خالاوغلو و دایی یاقوب. طبق معمول کل رشتهی کلام دست یاقوبدایی بود، ولی چه بهتر. نتیجه: وقتی کسی عقل نقل دارد، یعنی دهنش گرم است و خوب قصه میگوید، قصههای تکراری و کماهمیتش هم سرگرمکنندهاند و اصلن چه بهتر که کلاف سخن را بدهیم دست او تا هر جور میخواهد ببافد.
- دلم میخواهد «جیپ» بخرم. از بچگی مرضش در من بود، حس میکرد ماشین واقعی یعنی جیپ. خلاصه شاید این روزها دل به دریا زدم و خودم را انداختم توی هچل جیپ.
- تا مینشینی بنویسی با 2 انتخاب روبرو میشوی: 1. میبینی چیزی نداری، به خودت میگویی بروم یکی دو تا چیز بخوانم ذهنم راه بیفتد. 2. میمانی و زل میزنی به صفحه و به خودت میگویی همینجا میمانم تا سرانجام ایدهیی بیاید. تجربهی من میگوید دومی همیشه تصمیم بهتریست اما معمولن تسلیم وسوسهی اولی میشوم.
- این توییت مهران موسوی را خیلی خیلی دوست میدارم، از آن حرفهاست که وسوسهات میکند بنشینی و چیزی خلافآمد عادت بنویسی: «رمان کوتاهی بود که با یک اسم، مثلاً اسم یک آدم، شروع میشد و بعد از اسم بلافاصله پرانتزی باز میشد و داخل پرانتز بهاندازهی مثلاً صد صفحه ادامه داشت و بعد از اینها پرانتز بسته میشد و بعد یک فعل بیاهمیت، چیزی مثل است یا بود، میاومد و رمان کوتاه تموم میشد. کاش چنین رمانی بود.»
- کاش فعلی با مصدر «وسوسیدن» داشتیم. «وسوسه» به این خوشگلی حیف نیست فعل مرکب بشود و با «شدن» و «کردن» بیاید؟ میوسوسیام وسوسیدن.
6 پاسخ
در اولین بند نوشته شما ،کسی که عقل نقل دارد، را آنقدر دوست داشتم که وسوسی ام آن را بگذارم بیوگرافی صفحه وبلاگم و بنشینم مثل شهرزاد قصه گو هزار و یک شب قصه بگویم
اواخر دهه 70 بود که پراید تازه آمده بود. هنوز مونتاژ میشد. حتا کرهای اصلش هم پیدا میشد. من گواهینامه گرفته بودم و مامانم هم بعد از سالها تصمیم گرفته بود که رانندگی کند. بنابراین بابا تصمیم گرفت با یک تیر دو نشان بزند و یک ماشین برای استفاده جفتمان بخرد. چون هرگز حاضر نبود ماشین خودش را به ما بدهد. استغفرالله! خلاصه مامان طرفدار پراید بود و من میگفتم جیپ. کلن من ماشین سنگین دوست دارم. نمیدانم خوی هیجانزده و انرژی فراوانم است یا قدرتطلبیام. به هرحال بابا به دلایل خود، بلاخره یک جیپ صحرای سبز-شامپاینی خرید. یک قوطی سنگین و خشن. چه فرمان سفتی داشت. با هربار دور زدن، دو کیلو لاغر میشدم. اما ماشین خیابانهای تهران بود. به قول بابا، خودش که با آن گارد جلوش ترسناک است، چه رسد به اینکه ببینند یک زن هم پشتش نشسته 😁😁 هیچکس طرفتان نمیآید. البته اضافه کنم که من در رانندگی تغییر جنسیت میدهم و واقعن شرمگینم از بعضی رانندگیهای خانمها که آبروریزی است رسمن. بیخود نیست مردها دائم بدوبیراه میگویند. من هیچ رحمی در رانندگی ندارم مخصوصن به خانمها.😅 خلاصه به عنوان یک رانندگی با جیپ یادگرفته و جیپسوار سابق، حسن سلیقهتان را تحسین میکنم و امیدوارم اگر خریدید، چرخش برایتان بچرخد. اما حواستان به جای پارک در این شهر بیجاپارک، آن هم برای غول باابهتی چون جیپ باشد. البته اگر جیپ واقعی بخرید نه از این سوسولبازیهای جدید. جیپ داشته باشی، بزنی به جاده، بعد کنار رودی یا پای کوهی بزنی کنار. بنشینی روی کاپوتش. قلم و دفتر دربیاری و بنویسی و بنویسی و بنویسی.
به به. چه خوب گفتی: «جیپ داشته باشی، بزنی به جاده، بعد کنار رودی یا پای کوهی بزنی کنار. بنشینی روی کاپوتش. قلم و دفتر دربیاری و بنویسی و بنویسی و بنویسی.»
منم عاشق جیپم خصوصا زرد و مشکیش. اصن به به!
🍀
منم مدام اسیر وسوسهی اولی میشوم.
منم بیستسال پیش جیپ دلم میخواست. عمو جیپ خرید. صندلیش به قدری سفت بود که به در یک سفر کوتاه به انواع مرضها دچار شدم. یه مدتم توی نوجوانی عشق موتور بودم. دایی رفت یه موتور خرید چند برابر هیکل من و گفت سوار شو. حتی نتونستم یک دقیقه هم نگهش دارم و بعد که چندبار اومد و با سرعت من رو تو خیابونا چرخوند از ترس جونم از صرافت موتورم افتادم.