- مراد اوزیاشار در آغاز یکی از داستانهایش نوشته: «جملهها معنا ندارند، معناها جمله دارند. و ازآنجایی که برای هر معنایی، نمیشود جملهای پیدا کرد، داستانها خلق میشوند.» (از مجموعه داستان قهقههی زرد). امشب به این حرف میاندیشیدم. باید بگذارم بیشتر خیس بخورد تا دربارهاش بنویسم.
- دویدن و دویدن و دویدن و دویدن. روزها هم میدوند، بسیار سریعتر. چی شد که اردیبهشت اینطوری ته کشید؟
- گاهی حجم دیدهها و شنیدهها و خواندهها چنان زیاد میشود که نمیدانی از کدام بگویی، نتیجه اینکه تصمیم میگیری هیچکدام را نگویی. این همان درد بزرگ، یعنی «اضطراب انتخاب» است؛ هرچه گزینهها افزونتر، دشواری انتخاب هم بیشتر.
- امروز یک عالمه از داستانهای بچههای دورهی «100 داستان» را خواندم و خوشبختانه قصهی خوب کم نبود توی نوشتهها. خواندن داستانهای کوتاه خوب مرا یاد حرفی از رضا فرخفال میاندازد:
«چه کسی گفته است داستان کوتاه لحظهای از یک زندگی است؟ خیر، اینطور نیست، داستان کوتاه عمری است در یک لحظه.»
4 پاسخ
چشمهایم روی کلمات حرکت میکنند و هیچی دریافت نمیکنم. هیچ تداعیای، هیچی برنمیانگیزد. البته قرار هم نیست هر نوشتهای گیرا باشد. بالا و پایین میروم. هرجمله را چندبار خواندم. بعضی نوشتهها در دم برانگیخته میکنند. گاه یک کلمه شروع چندهزار دیگر میشود و گاهی هم زور میزنی و هیچ.
امروز، معناها جمله نمیشوند. شاید هم معنا را درک نمیکنم که جملهاش کنم.
آری! اردیبهشت تمام شد اما چه خوشبخت است کسی که از دویدن روزهایش پولی درآورد، کاری را به ثمر رساند، نتیجهای گرفت.
وقتی عشق جاریست، عمری چون لحظه میگذرد اما فعلن که لحظهها چون عمری میگذرند.
چقدر این تعبیر رضا فرخفال دقیق بود، اصلن دیدگاهم نسبت به دنیای داستان کوتاه عوضشد، یعنی خیلی روشنتر شد.
انگار یکی تو ذهنم گفت: آها همینه، این درسته.
(با لحن پادشاهی که تعبیر خوابشو از یوسف شنید😅)
مرسی به خاطر این اشتراک گذاری 🙏
چه خوب.
واقعن تعریف قشنگ و خوبیه.
چقدر یادداشتهای روزانه شما را دوست دارم. چند سطر بیشتر نیست اما نکته هایش حال آدم را چند سال بهتر می کند… مرسی