- بارها بهم ثابت شده که حتا ده دقیقه پیادهروی باعث میشود برخی کارهایی که به شکل مرگباری ازشان طفره میرفتم، انجام بدهم. برای همین مینویسم که یادم نرود: اگر میبینی داری یک کار مدام پشت گوش میاندازی، برو کمی قدم بزن، بعد که برگشتی احتمالن انجام آن کار بسیار سادهتر به نظر خواهد رسید.
- کتاب تازهیی میبینم از مؤلفی ایرانی. آشِ درهمجوشیست که در آن بیربطترین چیزها به نحوی خامداسته بهم چسبانده شدهاند. خب چه اصراریست به اتصال این پارهها؟ مثل قدیمیها کشکول چاپ کنید (که آن هم دیگر جایش در همین اینترنت است). چون یک عالمه کتاب رنگارنگ خواندهاید و از هر کدام یادداشت برداشتهاید، لزومن باید به ضربوزور از آموختههایتان کتاب بسازید و ادعا کنید طرحی نو درانداختهاید؟
- میگویی: «برم یه چیزی پیدا کنم برای نوشتن.»، اما چرا نمیروی یک چیزی گم کنی برای نوشتن؟ اصلن لازم هم نیست چیزی را گم کنی. از چیزهایی بنویس که در زندگی گم کردهای. هم میتوانی استعاری به موضوع نگاهی کنی هم غیراستعاری. یکی از گردنبندی مینویسد که گم کرده و دیگری از آرامشی میگوید که دیگر نشانی از آن در زندگیاش نیست.
- خب، حالا وقت مصاحبههای دورهی جدید نویسندگی خلاق است. شروع کنم به شنیدن و یادداشتبرداری.
- تمرین «7 جمله برای هر روز» تمرینی جدید است که امروز در کانال مدرسه نویسندگی ارائه شد. خودم هم اینجا انجامش میدهم:
7 جملهی امروز من
۱. دربارهی یک فرد: نمیدانم چرا هر کار میکنم الان فقط قیافهی آقا کاوه، کتابفروش فروشگاه اختران، توی ذهنم میآید. امروز هم دو-سه باری رفتم اختران پی کتابهای تازه. میز وسط اختران، ابتکاریست که ندیدهام فروشگاهی در انقلاب به آن خوبی اجرایش کرده باشد. البته میز وسط کتابفروشی افق هم بدک نیست، اما هیچ میزی مثل میز اختران بهروز و گسترده نیست. لذت هر روز من این است که اول نگاهی به این میز بیندازم و بعد بروم دفتر. خیر سرم قرار بود «دربارهی یک فرد» بگویم ولی حرف رفت توی میز و کتاب. بله، این آقا کاوه که مقداری جدی و گاهی عصبی هم هست، به من لطف دارد و با لبخند و محبت بهم تخفیف ثابتی برای همهی کتابها میدهد، بی که درخواست کرده باشم. دمش گرم، اتفاقن همین مهر و توجهش سبب شده که اگر جای دیگری هم کتاب تازهیی دیدم، نام کتاب را یادداشت کنم و بیایم از اختران بخرم. و یک فکر هراسناک: چه تلخ است روزی که بیایی انقلاب و مثلن ببینی دیگر کتابفروشی اختران نیست. کاش بشود روی بعضی چیزها و آدمها اسپری فیکساتیو زد.
۲. دربارهی یک کتاب: خواندن مجموعهی چندجلدی «حکایت بلوچ» از دکتر محمود زندمقدم را شروع کردم. چیزی که ترغیبم کرد نقلقولی از شاهرخ مسکوب بود دربارهی نوآوری زندمقدم در نثر فارسی.
۳. دربارهی یک خاطره: امروز یاد… میبینی؟ هیچی یادم نمیاید. باید از فردا در طول روز هشیارتر باشم و حواسم باشد چه خاطراتی در ذهنم تداعی میشوند.
۴. دربارهی یک شعر: امروز حرف نامه شد و من باز یاد این بیت صائب تبریزی افتادم: «ز نامهها که نوشتم به خون دل، صائب/مرا بس است اگر میرسد به یار، یکی»
۵. دربارهی یک هدف: دلم میخواست تمرین سادهیی طراحی کنم که انجام آن برای بیشتر علاقهمندان نوشتن ساده و خوشایند باشم. امروز که تمرین «7 جمله برای هر روز» توی کانال هوا شد حس کردم به این هدف نزدیکتر شدهام.
۶. دربارهی یک حس: نمیدانم چرا تا حرف حس میشود فوری «حس پریشانی» به ذهنم میآید، شاید چون در گفتار هم زیاد از آن بهره میبرم. من امروز کمتر پریشانفکر بودم، چون کمی به محیط کارم تنوع دادم و بیشتر آزادنویسی کردم. نوشتن شاید خودش هم گاهی پریشانی بیاورد اما بیش از هر چیز پریشانیزداست.
۷. سپاسگزاری: به خاطر لذتی که از نوشتن با ماژیک میبرم، به خاطر حس خوش دیدن بافت جوهر روی انواع کاغذ، به خاطر کیف خرید ماژیکهایی در رنگهای تازه، شکرگزارم.
5 پاسخ
سرنزدن به اینجا و نخواندن یادداشتهای شما برای من مصداق ناسپاسی از حضور خلاق و تاثیرگذارتان است. برقرار باشید.
1- درباره خواب: دیشب خواب یک نفر را دیدم که دلم میخواهد فراموشش کنم. اما نکته جالب سکوت حاکم بر خوابم بود. انگار فیلمی صامت در حال اکران بود.
2-درباره غذا: از فانتزیهایم زندگی در هتل است یا خانهای کنار رستوران. خلاصه آشپزی دم دست با غذاهای متنوع که در زمان معین برایم بیاورند و دیگر فکرم مشغول چی بخورم و چی بپزم، نباشد.
3- درباره فیلم: چقدر فیلمهای تازه چرند شدهاند.
4- درباره درد: دلدرد، کمردرد، گلودرد، سردرد، چشمدرد، معدهدرد، گوشدرد، دنداندرد،اینها عادیاند اما رودهدرد، لُپدرد، مودرد، کلیهدرد، مثانهدرد، حنجرهدرد، مغزدرد، قلبدرد چرا عادی نیست؟ درحالی در همه آنها درد حس میکنیم هر از گاهی. مثلن خود من مغزدرد مزمن دارم.
5- درباره لباس: شاید دوستداشتنی، پرمصرفترین و پرتعدادترین تکه پوشش در خانه ما جوراب است. باید فطریه معادل 3 کیلو جوراب بدهیم.
6- درباره میوه: تابستان نزدیک میشود با میوههای رنگارنگش. من هم چون میوه کم میخورم، امسال اسموتی را در برنامه قرار دادم. ترکیب کیوی، توتفرنگی و پرتقال عجب هیجانانگیز است. راحت و بیدردسر، بریزشان توی بِلِندِر و تمام.
7- درباره کِرِم: کرم نرمکننده ، کرم دور چشم، کرم ضدآفتاب، کرم ضدچروک، کرم ضدجوش، کرم لکهبر، کرم سفیدکننده، کرم لایهبردار، کرم مرطوبکننده، کرم آبرسان. این خودش میشود یک داستان.
راستی اینم بگم:
من از گفتوگوی اون روزمون لذت بردم.
من هم هفت جمله با شما نوشتم و عجب کیفی داد اسماعیل. به امید ادامه دار شدن این تمرین در یادداشتهایتان.
🌱