- امروز اولین جلسهی 27مین کارگاه تمرین نوشتن برگزار شد. دوست دارم از این پس، بیشتر بهجای گزارشی از روند جلسات، دربارهی برخی از اعضای کارگاهها صحبت کنم. و در رابطه با کارگاه تمرین نوشتن، حتمن باید با گفتن از میترا جاجرمی شروع کنم که در همهی دورههای این کارگاه حضور داشته. اما این تنها دلیل انتخابم نیست. میترا در ذهنم مترادف است با مثبتترین بار این کلمات: ثبات، تداوم، دقت، جدیت، ذوق، شعر. میترا نشان داد که میتوان در کوتاهمدت هم بسیار رشد کرد، بهشرط دقت شگفتانگیز در یادگیری و نظم خدشهناپذیر در تمرین. خوشحالم که میبینم عملکرد او الهامبخش بسیاری از همسفران من در مدرسه نویسندگی بوده است. این روزها دومین کتاب رسمی میترا با عنوان «داستانهای بندانگشتی» منتشر شده که مجموعهییست از داستانکهایی در موضوعات مختلف. هیچ شک ندارم که در صورت تداوم این روند، طی یکی دو دههی آینده، میترا جاجرمی اثری شاخص به ادبیات امروز ما خواهد افزود. به امید آن روز.
- جمله. چقدر از این «جمله» خوشم میاید. همه چیز جمله است. همهی لذت نوشتن در شکل دادن به جملههاست. گاهی یک جملهی خوب، فقط یک جملهی خوب، میتواند بزرگترین دستاورد روزها نوشتن باشد. و من پی جملهییام با نحوی دیگرگون، نحو خودم، نحوهی خودم.
- من اوایل به عشق خیلی چیزها مینوشتم، اما حالا راستش فقط به عشق فارسی مینویسم. یعنی اصلن نوشتن بهانهییست که بیشتر بچسبم به فارسی و هر روز به خودم یادآوری کنم «افتخار و غرور و غیره به جای خود! خوشا به اقبال ما که زبان ما فارسی است و فارسی میخوانیم تا سعدی و مولانا بخوانیم!» (نقل قول حرفیست از شمیم بهار که جعفر مدرس صادقی در کتاب «سه استاد» نقل به مضمون میکند.)
- کاش بدنِ آدم کتاب خواندن را همارز خواب میپذیرفت. آنوقت چه کتابها که نمیخواندیم اسماعیل. ولی حیف که بدن آدم خر است.
10 پاسخ
جلسه ی امروز کارگاه نوشتن خیلی برام تجربه ی دلچسبی بود . فک نکنم هیچ روزی به اندازه ی امروز نوشته باشم . سپاس بی کران از شما🌹
سلامت باشی هانا جان
پیگیری و همت تو عالیه.
امیدوارم بزودی کانالت رو تو فهرست کانالهای فعال ببینم.
سال 1392 بود. پسر بزرگم را تازه مهدکودک گذاشته بودم و از آن مهدهایی بود که روش شناختی کار میکنند و انسانگرا. تحت نظر بهزیستی نبود و درنتیجه کلی برنامههای متنوع داشت. از آنجا که مرحومه مدریش هم زرتشتی بود، خیلی هم برنامههای پاسداشت ایران و جشنهای ایرانی برگزار میکرد. یک کلاس مثنویخوانی داشت که یک بار در یکی از جلسات خانواده، استادش برای معرفی دوره آمد. اولین بار این جمله را از زبان او شنیدم.«ما چه خوشبختیم که زبانمان فارسی است.» عجیب به دلم نشست. هیج وقت بهش فکر نکرده بودم. مثل چیزی که همه عمر جلوی چشمم بوده و نمیدیدم و حالا کسی اشاره کرده و گفته، ببین چی داری. ببین چقدر خوشبختی. از آن موقع فارسی برایم جور دیگری شد. با افتخار فارسیزبانم و در همه دورشدنهای امروز فارسیزبانان از ایران و فارسی، دوست دارم هرروز بیشتر به آن نزدیک شوم.
واقعن حیف اسماعیل.👌🥲
🌱
ممنونم استاد عزیز از این همه لطف و توجه شما. خوششانس بودم که در ابتدای مسیر نوشتن با شما آشنا شدم. خوشحالم که در تمام دورههای کارگاه حضور داشتم و هر روز از شما آموختم. امیدوارم همیشه شاد باشید و هر روز بیشتر بدرخشید. وجود شما مایهی دلگرمی منه. امیدوارم روزی برسه که بتونم ذرهای از زحمتهای شما رو جبران کنم. خیلی برام عزیزید. بهترینها رو براتون آرزو میکنم.🌷🌷🌷
شما همیشه مایهی افتخار منی طبیب میترا جان.
سلام استاد
خدا را شکر میکنم که در مسیر نوشتن شما را سر راهم قرار داد. از شما بابت تمام آموزشهای خوبتان سپاسگزارم.
بزگوارید. مایهی سعادت منه آشنایی با شما.
واقعا چقدر خوب میشد بدنمون خر نبود