- از رضا فرخفال هم نکتههای زبانی بسیاری آموختهام که دلم میخواهد این یکی را اینجا نقل کنم:
«امروز در انفرادی خودم واقع در کوهپایههای کلرادو داشتم در اطراف زمان حال استمراری در زبان فارسی تأمل میکردم و تأسف ایام گذشته میخوردم. بر ذهنم گدشت که چرا علمای دستور فارسی میگویند این صیغهی فعل در زبان فارسی وجه منفی ندارد. مثلا در زبان انگلیسی میگویند …I am not doing so and so خود من هم در کتاب آموزش فارسی به تبع آن اساتید نوشتهام که این زمان فعل در فارسی منفی ندارد (پس دانشجویان عزیز خیالتان راحت!) اما کمی که بیشتر تأمل کردم به این نتیجه رسیدم که آن اساتید و بلغا و نحویون اسبق حرف بیخودی زدهاند. چرا ما ازین امکان زیبا در زبان فارسی خودمان را محروم کنیم؟ حالا عرض میکنم. اما اول این را بگویم که چرا «استمراری»؟ تا کی ما باید ترمینولوژی دستور زبان فارسی را از «عوامل ملا محسن» استخراج (!) نماییم؟ بخصوص که ما در این سی و چندساله ازین باب «استفعال رنجها بردهایم؛ یک طورهایی اصلا «استعمال» شدهایم با این استضعاف و استکبار و استصواب و هکذا… پس اول خیلی راحت و با زبان خودمان بگوییم زمان حال پیوسته در برابر present continues tense، چه اشکالی دارد؟ اما نمونه بدهم ازین امکان نفی پیوسته به صورت یک فعل در جمله فارسی. مثلا میتوانیم بگوییم: دارم ترا نمیفهمم. تصدیق میکنید که با «من تو را نمیفهمم» خیلی فرق دارد. جمله اول را آدم در جریان صحبت با خشمی فروخورده بر زبان میآورد. در حالی که جمله دوم یک نفی خونسردانه و حتا شاید سرسری باشد و تمام… مثالهای دیگری بزنم که این امکان نه فقط یک نفی بلکه یک تجربه پیچیده هستی شناختی را بیان میکند. مثلا: من دارم سیگار نمیکشم… میزان انفعال و شرمساری پنهان در این جمله را آن کسانی درک میکنند که بارها سیگار را ترک کرده و دوباره به آن روی آورده باشند. آیا این معنا را میتوان با جمله «من سیگار نمیکشم» افاده کرد؟ ابداً… یا مثال دیگر که بیانگر یک بحران هستیشناختی جدی است: من دارم عشقبازی نمیکنم…هرگونه توضیحی درباره معنای این جمله بی فایده است. اما میتوان آن را در ادامه تکگویی کمبوجیه در داستان بهرام صادقی (عنوانش یادم رفته) خواند آنجا که میگوید: کمبوجیه داری عشقباری میکنی؟ (نه! کمبوجیه تو داری عشقبازی نمیکنی!) توضیح اینکه کمبوجیه در صبح یک روز تعطیل و در رختخواب دارد برای سرگرمی با خودش فعل «عشقبازی کردن» را به زمانهای مختلف صرف میکند…»
- ببین چی را پیدا کردم؛ یکی از مهمترین حرفهای برتراند راسل که سالها پیش خواندم و پس از آن هر بار که شنیدن عقیدهی مخالفی عصبانی میشدم آن را به خاطر میآوردم:
«اگر عقیدهی مخالف، شما را عصبانی میکند نشان آن است که ناخودآگاه میدانید دلیل مناسبی برای دفاع از آنچه فکر میکنید ندارید.»
و دو حرف دیگر از راسل در همین معنا:
«اگر عقایدت را با تفکر و مطالعه بهدست آوری، کسی نمیتواند به آنها توهین کند. کسی هم چیزی برخلافشان بگوید عصبانی نمیشوی، یا میخندی یا به فکر فرو میروی.»
«اگر تحمیل شنیدن نظری مخالف عقایدمان را نداریم، پس خیلی ترسو هستیم.»
- تصور میکردم جلوتر که برویم جلسات «نوشتیار» کوتاهتر میشود، برعکس اما، جلسات بلندتر شده، و از آن مهمتر، پرسشها پختهتر و رنگارنگتر.
- گاهی حسی میکنی هیچچی چنگی به دلت نمیزند برای نوشتن؛ اما نه، هیچگاه حس نمیکنی هیچچی چنگی به دلت نمیزند برای نوشتن. در نوشتن همیشه امیدی هست به نوشتن چیزی که میدانی هنوز وقت نوشتنش نرسیده. همیشه در خیال قصهیی هستی که فقط نسخهیی از آیندهی تو از پس نوشتنش برخواهد آمد. پس پس نمینشینی، ساختن آن نسخه را میآغازی، همهچی را مینویسی، جنون تبدیل جهان به کلمه میگیری، آنقدر واژه در ذهنت میانباری و چندان از فاصلهی مغز و دستت میکاهی که آن نسخهی آینده، با ارثیهی چاق و چلهیی که برایش گذاشتهیی، دستش برای هر کاری گشوده خواهد بود.
8 پاسخ
۱- گاهی حس میکنم اگر ننویسم آن دَم، آن احساس، آن افکار و منِ آن روز را برای همیشه زندهبهگور کردهام.
«جنون تبدیل جهان به کلمه» ارادهای است تا من را از انفرادی خودم و جهان را از گُمراههای ذهنم بیرون کشد.
۲- از شما و برتراند راسل تشکر میکنم بابت آینهای که مقابلم گذاشتید
من دارم موهایم را رنگ نمیکنم. من دارم پیادروی میکنم. من دارم برای تعطیلات آماده میشوم. من دارم به محتواهای تازه فکر میکنم و هنوز دارم کاری انجام نمیدهم. من دارم اینجا کامنت روزانه مینویسم و من دارم از دست یک سری داستانها حرص نمیخورم. دارم برای تمدد اعصاب دمنوش آویشن میخورم و دارم از طعمش لذت نمیبرم. (مزه خاک میده)
همین تمرین چندخطی بهم گفت که منفی دارم فلان … برایم ثقیل است و بیشتر به مثبتهایش فکر میکنم. دقت کردم دیدم بیشتر در محاوره و گفتگوی رودررو بکارش میبریم. اتفاقن خودم خیلی به کارش میبرم. ماضی آن هم جالب میشود. داشتم رانندگی نمیکردم که موتوری زد بهم. داشتم غذا نمیخوردم که فلانی زنگ زد.
مثل اینکه دیگه از من خوشش نمیاد. کامنتم را نمیگیرد.
من دارم موهایم را رنگ نمیکنم. من دارم پیادروی میکنم. من دارم برای تعطیلات آماده میشوم. من دارم به محتواهای تازه فکر میکنم و هنوز دارم کاری انجام نمیدهم. من دارم اینجا کامنت روزانه مینویسم و من دارم از دست یک سری داستانها حرص نمیخورم. دارم برای تمدد اعصاب دمنوش آویشن میخورم و دارم از طعمش لذت نمیبرم. (مزه خاک میده)
همین تمرین چندخطی بهم گفت که منفی دارم فلان … برایم ثقیل است و بیشتر به مثبتهایش فکر میکنم. دقت کردم دیدم بیشتر در محاوره و گفتگوی رودررو بکارش میبریم. اتفاقن خودم خیلی به کارش میبرم. ماضی آن هم جالب میشود. داشتم رانندگی نمیکردم که موتوری زد بهم. داشتم غذا نمیخوردم که فلانی زنگ زد.
سلام آقای کلانتری عزیز
حدود 4 ماهه هر روز یادداشت های شمارو دنبال می کنم. باعث شده نظم تو کار رو از شما یاد بگیرم. و از اون مهم تر اشاره هایی که به فیلم ها و کتابها می کنید یه پیشنهاد جذابه برام. من فاسبیندر رو نمی شناختم، اما با فیلمی که شما معرفی کردین باهاش آشنا شندم: علی، ترس روح را می خورد
خیلی فیلم خوبی بود. فهمیدم کسی مثل کوریسماکی چقد از سینمای فاسبیندر الهام گرفته. فاسبیندر هم مثل خودتون پر کار بوده. تا 37 سالگی عمر کرده اما 20 تا فیلم لیست شده توی ویکی پدیا داره! بنظرم ده تا دیگه هم ساخته و لیست نشده.
الان در حال خوندن کتابهای اثر انتظار و دیرشکوفاشدگان هستم.
شما ورژن ایرانی آدمهای منظم و الهام بخشی مثل «ست گادین» و «گری وی» هستین.
بشدت قدردان الهام بخشی های شما هستم.
کانال یوتیوب هم هر روز یه ویدیو ازتون می بینم. همیشه «گوشبراه» حرفهای شما هستم.
بهترین ها
از ارتفاعات کردستان
عزیز دلمی.
سپاسگزارم از لطفت.
چقدر کیف کردم از خوندن پیامت.
حتمن تو وبلاگ اصلی من برام بیشتر بنویس.
و اگه سایتی کانالی چیزی ساختی لینکشو برام بفرست.
سلام استاد گرامی
نوشتهها، صحبتها و دورههای شما وصلکننده است. انگار که دست همهی ما را گرفتهاید و به چیزی شبیه کهکشان دانایی وصل کردهاید. به نویسندگان و مترجمانی که هر کدام منظومهای را با خود به دنیای ادبیات تقدیم کردهاند.
دیشب جملهی شما در دورهی ۱۰۰ داستان را گرفتم و با شعر عطار به زخم یادداشت روزانهام زدم.
جملهی شما این بود: «طاقت بیار رفیق» و شعر جناب عطار این: «تو پای به ره در نه و از هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت»
نوشتم که میتوانم هر لحظه اینها را تکرار کنم تا امیدهایم روی ناامیدی را نبینند.
سپاس از مهر و پایداری شما
نجمه خانم نازنین
شما محبت دارید.
من چقدر کیف میکنم از دیدن رشد شگفتانگیز نثر شما.
“چه اسمی اسماعیل، چه اسمی: «دستهایت». این کتاب هم از مجموعه نامههاییست که نشر جهان کتاب از دوایی چاپ میکند. فردا پارههایی از آن را برایتان نقل میکنم.”
شاهین کلانتری
۰۳-۰۲-۱۷
و آیا آن فردا همین امروز نیست اسماعیل؟
جسارت مرا به دیدهی اغماض بنگرید و به پای عشقی بگذارید که به این نوشتههای شوقانگیز دارم.