تو نوشتن را داری

  1. و این می‌شود نتیجه‌ی ۲۵ دقیقه آزادنویسی: تو نوشتن را داری. و تو نوشتن را داری. تو نوشتن را داری. تو نوشتن را داری. این بزرگ‌ترین دلداری‌ست. تو نوشتن را داری. تو نوشتن را داری.
  2. گاه کمان می‌کنی مسئله چنان بغرنج است و حل‌نشدنی که فقط باید بنشینی و تکان نخوری. اما نمی‌توان نشست و تکان نخورد. پس بلند می‌شوی، تکانی به خودت می‌دهی، اما سایه‌ی شوم مسئله‌ی بغرنج نفست را می‌گیرد، کُندت می‌کند. به همه چیز با ناباوری می‌نگری، اما از سویی ذره‌یی خشنودی، در استیصال همه چیز کدر می‌شود اما نوعی وضوح هم شکل می‌گیرد. حالا می‌توانی زندگی‌ات را حتا اگر نه از بالا دست‌کم از زاویه‌یی دیگر ببینی. و خیالبافی کنی درباره‌ی بعد از طوفان؛ اگر از طوفان بیرون بیایی.
  3. و تسکین یافتن با فردوسی:

    به یکسان نگردد سپهر بلند

    گهی شاد دارد گهی مستمند

    گهی با می و رود و رامشگران

    گهی با غم و گرم و با اندهان

    تو دل را بدین درد خسته مدار

    روان را بدین کار بسته مدار

  4. دارم به یک سلسله وبینار با موضوعی واحد فکر می‌کنم، در ادامه‌ی همان وبینارهای اهل نوشتن‌ در یوتیوب. و احتمالن با نامی تازه. موضوع را برگزیده‌ام: انتخاب 10 پرسش و پاسخ‌نگاری برای آن‌ها در دل وبینارهای متعدد. تصور می‌کنم با یافتن عنوان مناسب بی‌درنگ اجرای جلسات را بیاغازم. بگذارید همین‌جا با شما شروع کنیم: باشد 10 مسئله‌ی مهم زندگی‌تان‌ را به 10 پرسش  کوتاه و روش تبدیل کنید. بهتر است نگاهی جامع به همه‌ی عرصه‌های زندگی‌تان بیندازید. نمونه‌هایی از پرسش‌هایی که می‌توان طرح کرد: -چگونه می‌توانم شنونده‌ی بهتری بشوم؟ -چگونه می‌توانم درآمدم را پنج برابر کنم؟ -چگونه می‌توانم رمانی خوب بنویسم؟ -چگونه می‌توانم رابطه‌ی عاطفی رضایت‌بخشی داشته باشم؟ -چگونه می‌توانم کتاب‌های بیشتری بخوانم؟ و…

14 پاسخ

  1. استعداد یا…؟

    من با استعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقت‌ها به دست‌هام نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم می‌توانستم پیانیست بزرگی بشوم. یا یک چیز دیگر.
    نمی‌خواهم این چند جمله‌ی بوکوفسکی را غصب کنم. به هرحال رمان عامه‌پسند معروف‌تر از آن است که بریده‌ای از آن را به نام خودم منتشر کنم اما من هم آدم با استعدادی بودم‌. یعنی هستم. معلم کلاس دوم ابتدایی‌ام _که تا کلاس پنجم پایه به پایه با ما بالا آمد و ۴ سال معلمم بود_ همیشه می‌گفت:«تو دختر با استعدادی هستی. از آن‌هایی که همه چیز را همین‌جا در کلاس درس یاد می‌گیرند.» بعد هم از کلاس ششم تا نهم با انشاهای طنزم در کلاس و مدرسه معروف شدم و زمزمه‌هایی از معلم‌های ادبیات شنیدم که استعداد نویسندگی دارم.
    خب سال‌ها شنیدن این جملات کافی بود تا هر پخمه‌ای را متقاعد کند آدم بااستعدادی است. چه برسد به من که… .
    با اینکه حالا ۲ تا، ۴ سال از آن ۲ تا، ۴ سالی که در اوج بودم گذشته و موفقیت چشم‌گیری در هیچ جنبه‌ای از زندگی‌ام نداشته‌ام، اما هنوز اعتقاد راسخی دارم که در بسیاری زمینه‌ها یک استعداد ذاتیِ مادرزادی دارم؛ از جمله در چاقی.
    خاطره‌ی معروفی در خانواده‌ی ما هست از ۱ سالگی من. گویا وقتی مرا در ۱ سالگی به مرکز خدمات سلامت بردند، بهیار بعد از معاینه گفته سیر رشدم روند نزولی دارد و اگر تا نوبت بعدی وزن اضافه نکنم می‌میرم. خواهر بزرگم می‌گوید بعد از شنیدن این صحبت‌ها یک روز و یک شب تمام را برای مرگِ خواهر نمرده‌اش _که بنده باشم_ گریسته. اما از آن روز به بعد، من به طرز معجزه آسایی برای زنده ماندن جنگیده‌ام. تا اینکه در ۶ سالگی اضافه وزن شدید پیدا کرده‌ام و از ۸ سالگی به بعد استخوان ترکاندم.
    شک ندارم شما هم تا به حال کم ندیده‌اید کسانی را که می‌گویند استعداد چاقی دارند و به همین خاطر حتی اگر آب هم بخورند چاق می‌شوند. اما خدا را هزار مرتبه شکر من در کنار استعداد ذاتی مادرزادی‌ام، خرده‌ هوشی هم دارم و می‌دانم که هیچ استعدادی بدون پرورش به مرحله‌ی شکوفایی نمی‌رسد. و چنان که از شواهد برمی‌آید، من هم برای پرورش این استعداد ذاتی نه چندان دلچسب کم تلاش نکرده‌ام.

    ✍آیدا

  2. سلام، سلام

    یک
    از زبان یک دوست
    برای اندوهت سپاسگزارم. برای رنجشت غمگین اما ممنونم. نه به این دلیل که مشتاق دیدن حرمان و ضعف کسی باشم. اما از دو جهت به وجد می‌آیم. اول شجاعتت در ابرازِ آسیب‌پذیری و دوم شیوه‌ی برخوردت با حرمان. از این عملکرد ستودنی هم یادداشت‌‌نویسی آموختم و هم شجاعتِ خلاقیت.

    دو
    از زبان یک شاگرد
    دلم می‌خواهد هر بار که از شعر می‌نویسید، صد بار تشکر کنم. راستش تازه فهمیدم که در خوشحال کردن آدم‌ها هم سخاوتمندید.

    سه
    باز هم از زبان شاگرد
    و اما پرسش‌های من

    _چطور به اشتهای بصری‌ام بیشتر خوراک برسانم؟ دوست دارم کتاب‌ها، فیلم‌ها، مقاله‌‌ها و تمرین‌های بکر و عمیق را برای سواد بصری کشف کنم.

    _چطور بین علایقم تعادل ايجاد کنم؟ گاهی میان ولعِ یادگیریِ چند شاخه احساس گیجی می‌کنم. انگار پرنده‌ای که دوست دارد به این شاخه و آن شاخه بپرد. بارها اولویت گذاشتم و باز نتوانستم بر میل‌گسیختگی‌ام پیروز شوم.

    _ممکن است گاهی از سواد و تجربه‌اتان در شناخت کارگردان‌های خوب برایمان بگویید و از معیارهای مشخصی که برای نمره دادن به یک فیلم دارید؟

    _دوست دارم بدانم چه تعریفی از شعر دارید؟ منظورم شعر مدرن است. مطمئنم با این تعریف دریچه‌ی تازه‌ای از معنا برایم گشوده خواهد شد.

    _جرات استمرار طی این همه سال از کجا آمده؟ چطور مثل یک رویین‌تن بر خشم و غم و رنج و بیماری می‌تازید؟

    _چطور بین صبر و اشتیاق تعادل ایجاد کنم؟ جوری که نه به ابتذال تن بدهم نه به وسواس.

    _برای برخورد ماهرانه در شناخت و ساخت کلمات تازه چه معیارها و منابعی هست که قابل اعتنا باشد؟

    _چند شاعر مدرن خوب که می‌ارزد از شعرشان رونویسی کنم.

    _چطور بین احتیاط و شجاعت تعادل ایجاد کنم؟ بین ترس و طغیان چطور؟ راهکارتان در ایجاد تعادل چیست؟

    _چند کتاب خوب که منبع امیدتان شده و هر بار از مرورش امید تازه می‌جویید. شاید هم به شکل اختصاصی‌تر فقط چند جمله از کتاب‌های محبوبتان که بارقه‌ی امیدتان را در آن یافته‌اید.

    البته که تازه ذهنم گرم سوال شده؛ اگر این چالش ادامه داشت من با دو جین سوال تازه برمی‌گردم.

    امیدوارم از نوشتن امید تازه کنی و از شوقِ یافتن راه‌های بدرخشی ای دوست

    تا بعد

    1. سلام به روی ماهت
      چقدر دلتنگ پیام‌هات هستم. امیدوارم تو وبلاگ اصلیم برام بنویسی باز.
      و این سوال‌ها رو برداشتم تا در قالب یه مطلب بهت جواب بدم بزودی.

  3. چگونه میتوانم بعد از طوفان دوباره به مسیر قبل از طوفان خودم برگردم ؟ فکر میکنم تنها راهش این باشه که فکر کنیم همیشه طوفان هست و با اومدنش غافلگیر نشیم … به هر حال شرایط ایده ال در بیشتر مواقع نیست .. یک وبینار بگذارید با عنوان بحران های طوفان زدگی ! فکر کنم بیشتر ماها با پیش اومدن یک مشکلی احساسات مشابهی رو درک میکنیم مهم اینه اون احساسات رو کنترل کنیم مثلا اگه بلد باشیم خشم عصبانیت رو کنترل کنیم موقع رانندگی اگر یک راننده بی حواس ناگهانی جلومون سبز شد فقط ترمز میکنیم دیگه تا دو ساعت بعدش روی ترمز خشم نیستیم با اگه یک روز وقت کافی برای نوشتن نداشتیم و همه چی درهم بود روز بعدش رو با فکر کردن به فاجعه روز قبل هدر ندهیم …

  4. چگونه می‌توانم افراد بیشتری را جذب کارگاه‌های جادوی نوشتن بکنم؟ چگونه می‌توانم به ایدۀ خوبی برای نوشتن داستان کوتاه برسم؟ چگونه می‌توانم در این اوضاع بد اقتصادی خانه‌دار شوم؟

  5. من نوشتن را دارم. صبحانه چی می‌خورید؟ نمی‌دونم. من نوشتن را دارم. ناهار چی درست کنم؟ من نوشتن را دارم. یه کم کنده شید از آن موبایل و تبلت، به درستون برسید. مگه امتحان ندارید. من نوشتن را دارم. مامان، بیا اینو ببین فقط دو دقیقه است.(وسط کار نوشتن که کلی فکر کردی و ساختار چیدی و …) من نوشتن را دارم. شام چی داریم؟ گشنمه. من نوشتن را دارم. فردا باید برای مدرسه کاردستی ببرم. چی ببرم؟ من نوشتن را دارم. مامان بیا دیکته بگو. من نوشتن را دارم. به فلانی زنگ زدی. من نوشتن را دارم. باید برم دکتر. باید بنزین بزنم. باید جمع‌وجور کنم. من نوشتن را دارم. من نوشتن را. من نوشتن. من.

  6. تو نوشتن را داری

    دلم می‌خواهد این جمله را هزار بار بنویسم. چقدر خوب است که این توانایی را دارم. این اختیار در هر جایی به دست نمی‌آید. همه جا ملاحظاتی هست در انتخاب. این باده‌ی صافی اما انتخاب بی‌چون‌وچرای من است. حتی اگر بدانم منفعتی ندارد که دارد. حتی اگر ببازم به خیل مشتاقان. حتی اگر مرا نخواهد. من می‌توانم دوستش داشته باشم. عاشقی حرف بزرگی است.
    اگر چه دیگر دوره زمانه‌ی این حرف‌ها گذشته است که می‌گفتند نوشتن نان و آب نمی‌شود. حالا می‌شود خوب هم می‌شود. باید راه و چاهش را یاد بگیری. اما با همه‌ی این اوصاف من دلم می‌خواهد حساب نوشتن را از همه جدا کنم. دلم می‌خواهد این می بی‌غش را فقط بخاطر عشق بنوشم‌. بخاطر اشتیاق سوزانم که هرگز فرو نمی‌نشیند. دلم نمی‌خواهد آلوده‌اش کنم به هزار و یک نیاز.
    نوشتن خانه‌ی من است. هر جا بروم به آن بازمی‌گردم. دلم می‌خواهد فقط به او ابراز عشق کنم. در او آرام بگیرم و با او برانگیزم.
    تنها ترسم این است که نتوانم آن‌چنان که باید حقش را ادا کنم. و نمی‌توانم. پس گاهی فقط او را به نظاره می‌نشینم و نوشته‌های دیگران را تحسین می‌کنم. مگر عطشم را قدری فرونشاند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *