- نمیفهمم روزها چطور میگذرند. امروز پنج تا وبینار داشتم و یک عالمه کار خردهریز. و باز نوشتن این یادداشتها ماند برای شب. عنوان این یادداشت، شبماند، بر وزن پسماند است؛ هنوز معنای دقیقی هم برایش نتراشیدهام اما علیالحساب کل هیکل خودم را جزو شبماندها تلقی میکنم.
- رابرت شولتش میگوید: «طنز آخرین لایهی زبان است.» این روزها که به خاطر «طنزبانک» بیش از قبل به ماهیت طنز میاندیشم، این جملهی شولتش را بهتر درک میکنم.
- نوشتن، تا زمانی که مسئلهی انتشار مطرح نیست، محاسبهی چندانی نمیطلبد، بنابراین راحت و روان پیش میرود، اما همینکه پای یک مخاطب به میان میآید، دودوتاچهارتا شروع میشود، و این موقعیت، توانفرسا و در عین حال توانافزاست؛ چون عضلههای مغز درست در همین محاسبات قبل از انتشار تقویت میشوند؛ اینجاست که نقش هر کلمه و جمله و اهمیت ساختارها را بهتر درک میکنی. پس چه بهتر که بدانیم زجر و مشقت بخش جداییناپذیر فرایند انتشار است، و خیال نکنیم که فقط مشکل شخصی ماست یا قرص و آمپولی برای درمان فوری آن وجود دارد.
- بهترین موضوع برای تقویت نثر؟ به زندگی شخصی و روزانهات بنگر، دربارهی کدام بخشهای آن تاکنون ننوشتهای؟ چیزهایی که شرم و ترس مانع نوشتن از آنها شدهاند. همانها را فهرست کن و بعد، دربارهی هر یک با جزییات کامل بنویس و بنویس و بنویس. نثر خوب در گفتن از ناگفتهها ساخته میشود.
- یکی از نشانههایی امیدوارکننده در مسیر رشد نویسندهی نوپا، بازکشف شعر است، اینکه شعر را فارغ از تصورات پیشین خود بشناسد و درک کند که همنشینی با شعر تا چه حد در کار او به عنوان نویسنده، در هر سبک و شیوهیی، مؤثر است. اسماعیل خویی دربارهی پیوند ما و شعر حرف جالبی زده بود: «در ایران به گمان من شعر مقامی را پیدا کرده که میشود گفت هنر هنرهاست. وقتی ما میخواهیم از سینما یا یک فیلم زیبا تعریف کنیم میگوییم یک قطعه شعر است یا درباره یک نقاشی بگوییم که انگار که شعر سروده است.»
11 پاسخ
خسته نباشید از این همه مشغله . وبینار نوشتیار بسیار ارزشمند و انگیزه بخشنه . همیشه چیزهای جدید و خاصی میشه از شما یاد گرفت . برقرار باشید 🌹
سلامت باشی هانا جان
ممنونم از مهرت.
سلام من عاشق خواندن این وبگاهم.کلمههایی که از آنها استفاده میکنید حس میکنم همان انجیرهای خیسخوردۀ معروفاند که از خوردنشان (در این جمله گفتنشان) لذت میبرید.
فدای تو فاطمه جان
مرسی به خاطر این نگاه قشنگت.
برعکس شبماندی شما، من اصلن شب را نمیشناسم. بااینکه عاشق سکوت و آرامش شب هستم. وقتی همه میخوابند، گویی درهای دنیای دیگری -حداقل در خانه ما- برویم باز میشود. اما حیف که خستگی ذهنی و سروصدای دائمی و تکراریهای روزمره مانع شبزندهداریام میشود و خیلی وقتها 10 نشده، خوابم. صبح هم با طلوع بیدار میشوم چون عین سوپرمن نیرویم را از آفتاب میگیرم و کلن آدم روز هستم. از آدمهایی که تا دیر وقت میخوابند و روزشان دیر شروع میشود بیزارم. موسسات و جاهایی که ساعت کارشان از 9 10 است را دوست ندارم. هرچند بعضی مشاغل ناگزیرند. ولی خب سلیقه شخصیام است و روی قضاوتم تاثیر میگذارد.
درمورد نوشتن از زندگی و ناگفتههای شخصی موافقم، اما با انتشارش خیر. بعد از صحبت با عماد مرتضوی و شناوری در کتابهای مموآر میبینی که هر نوشتنی از زندگی به درد انتشار نمیخورد. باید روی آن کار کرد. آن را ورز داد و پرداخت تا هم آن خوداکتشافی و رشد شخصی اتفاق بیفتد و هم چیزی بهدردبخور برای مخاطب باشد.
اتفاقن همینه که سرحالی افلیا جان.
سحرخیزی عالیه و خواب زودهنگام برای سلامتی ضروریه.
عالی
فدای تو علی جان.
سلام آقای کلانتری
پیشاپیش روز معلم را تبریک میگویم شما بهترین معلم من هستید انشالله همیشه سالم و تندرست باشید و مثل همیشه بدرخشید.
سپاسگزارم مرضیه جان.
شاد باشی و خندان.
این تقویت ناگهانی عضلات مغز خیلی جالبه، گاهی بلافاصله بعد از انتشار، کلمه یا ساختاری به ذهنم میرسه که به خودم میگم نمیشد یه دقیقه قبل به ذهنت میرسید؟😁🤌ولی خوبیه انتشار آنلاین همینه که میشه بعد از انتشار هم اصلاح و بازنویسی کرد.👌