امضای_شاهین_کلانتری_قشقشه‌ی کلمات
قشقشه‌ی کلمات

آه‌نورد

  1. مریض بودم امروز، و در لحظاتی چنان خسته که انگار لودر از رویم رد شده، ولی هیچ کاری را متوقف نکردم و شگفتا که کلاس‌ها پرانرژی و شادمان پیش رفت. مثلن چند لحظه قبل از شروع جلسه‌ی هفتم نویسندگی خلاق به لغو کلاس هم فکر کردم، توان تکان خوردن نداشتم حتا، ولی پا شدم و شروع کردم و حس می‌کنم جلسه‌ی خوبی هم شد، بازخورد بچه‌ها هم خوب بود. بعد هم جلسه‌ی کوچکی درباره‌ی «مدیریت دانش شخصی» برای بچه‌های ایده‌پزی گذاشتم. و هنوز زند‌ه‌ام. این‌ها را نگفتم که مرد آهنی بسازم از خودم. بازگفتش برای درس بزرگی‌ست که از چنین رخدادهایی می‌توان گرفت: اینکه قبل از شروع کار ممکن است حس کنی هیچ توان انجام آن را نداری، اما همین‌ که شروع کنی می‌بینی نیرو در خودِ کار است.
  2. راستی، من نظرات شما را همان اول که اینجا می‌نویسید داغ‌داغ می‌خوانم، ولی دیر جواب می‌دهم. ببخشید.
  3. قضیه‌ی «آه‌نورد» چیست؟ دیروز دیدم اسم کتابی درباره‌ی مایکل جکسون را گذاشته‌اند «ماه‌نورد». خوشم آمد و چون ماه و آه در شعر فارسی بسیار با هم آمده‌اند، دلم خواست اسم یادداشت امروز را بگذارم آه‌نورد. حالا دقیقن نمی‌دانم آه را چطور می‌نوردند، پس مانند برخی تنبلون اینستا که عکس می‌گذارند و زیرش می‌نویسند «شرح با شما»، حالیا معنی با شما.
  4. بعد کلید کردم به کلماتی که پسوندِ «نورد» دارند، کوه‌نورد، صخره‌نورد، صحرانورد، بیابان‌نورد، هوانورد، آسمان‌نورد، خط‌نورد و… با «نورد» یک‌سری ترکیب تازه بسازید و اگر دوست داشتید برایم بنویسید. بازی جالبی‌ست. در «یک لقمه لغت» هم این روزها فقط پسوندبازی می‌کنیم.
  5. اینجا می‌نویسم به عشق دوستانی مثل علی وارسته، که با عشق به اینجا سر می‌زنند و با مهر از اینجا می‌گویند.
  6. امروز کمی روی ساختارهای نحوی جمله‌های درازتر و پیچیده‌تر کار کردم. دوست دارم برای بچه‌های جدی‌تر مدرسه نویسندگی، قدری هم شکل‌های پیچیده‌تر جمله‌نویسی بیشتر بگویم. برای انتقال انواعی از فکرها به جملات بلند نیازمندیم و فارسی‌مان باید ورزیده شود برای این قبیل جمله‌ها.
  7. زوال با فکر زوال آغاز می‌شود.
  8. وبینار «نوشتیار» امروز هم یک ساعت شد و کیف داد. قرار است پس از این، ساعت 14 شنبه تا چهارشنبه‌ی هر هفته این وبینار برگزار شود.
  9. دیدار اتفاقی با همراهان مدرسه نویسندگی هفته‌یی چند بار برایم اتفاق می‌‌افتد. و اصلن یک خوبی پیاده‌روی در این شلوغ‌آباد همین است برایم. امروز آقای مهبودی را دیدم و سری هم به کتابفروشی زدیم. ناراحت بود که چرا مشغه‌های کاری‌اش نمی‌گذارند یکسره خودش را وقف نوشتن کند، من اما دلداریش دادم و گفتم مایه‌ی نوشتن اصلن همین گرفتاری‌هاست. گفتم لابلای همین کارها بنویس، حتا یک جمله. گفتم سیگاری‌ها را دیده‌یی چطور هر جا باشند دنبال فرصتی برای دود کردن‌اند. از نوشتن سیگار بساز. مثل سیگاری‌ها به‌زور یک راهی پیدا کن برای کشیدن/نوشتن، حتا یک پُک/حتا یک جمله.
  10. تختم را کتاب برداشته و اضطراب انتخاب از این میان کتاب‌‌ها گریبانگیرم شده. کتاب‌ها به هم حسادت می‌‌‌‌کنند، مثلن آن کتاب آبی دارد به قرمزه حسادت می‌کند و ترجیحش این است که اگر او را نمی‌خوانم هیچ‌یک از کتاب‌های دیگر را هم نخوانم. دیگی که برای او نمی‌جوشد چه بهتر که سر سگ توش بجوشد.
  11. این نقل‌قول از سوزان‌ سانتاگ را هم‌ در فیس‌‌بوک زری جعفریان خواندم، از کتابی‌ست که خیلی دوستش دارم: «گفت‌وگوی رولینگ استون با سوزان سانتاگ، ترجمه‌ی فرشیده میربغدادآبادی.، نشر حرفه نویسنده»:

«داستانی درباره ژان کوکتو – در مقام نویسنده‌ای که من خیلی ستایشش می‌کنم- وجود دارد که می‌گوید در اواخر نوجوانی یا اوایل بیست سالگی‌اش به دیدن پروست رفت که در آن زمان در لاک خودش فرو رفته بود. کوکتو برخی از کارهایش را نزد او برده بود و پروست به او گفت تو واقعا می‌توانی نویسند‌ی بزرگی بشوی ولی باید مراقب جامعه باشی. کمی از خانه بیرون برو ولی نگذار این کار به بخش اصلی زندگیت تبدیل شود. و پروست در مقام آدمی حرف می‌زد که خود در اوایل زندگی‌اش بسیار اجتماعی بود، نوعی زندگی که در پاریس آن را زندگی کافه‌نشینی یا زندگی ثروتمندان می‌نامیم ولی می‌دانست که زمانی خواهد آمد که آدم باید بین کار و زندگی انتخاب کند. مساله این نیست که باید مصاحبه کنی یا نه یا در مورد خودت حرف بزنی یا نه – مساله این است که چه میزان در جامعه زندگی می‌کنی، جامعه به معنای مبتذلش، و چقدر اوقات احمقانه‌ای را که به نظر تو یا به نظر آدم‌های دیگر پرشکوه می‌آیند سپری می‌کنی.
…نمی‌گویم آدم باید در لاک خودش فرو برود ولی فکر می‌کنم باید انضباط فوق‌العاده‌ای داشته باشد و حرفه‌ی نویسنده، به معنای عمیق آن، ضد اجتماعی بودن است، مثل نقاش‌ها یکبار کسی از پیکاسو پرسید چرا هرگز مسافرت نکرده است – او هرگز سفر نکرد و خارج نرفت از اسپانیا به پاریس و بعد به جنوب فرانسه رفت ولی هرگز جای دیگری نرفت. و او در پاسخ گفت: من در ذهنم سفر می‌کنم. فکر می‌کنم چنین انتخاب‌هایی وجود دارد و شاید وقتی جوان هستید آنها را آنقدر احساس نکنید – و احتمالا نباید هم احساس کنید_ ولی بعدها اگر بخواهید فراتر از چیزی که فقط خوب است یا امیدبخش است به سوی مجموعه کار بزرگی بروید که خطیر و رضایت‌بخش است، و چون چنین امکانی برای یک نویسنده یا یک نقاش تنها پس از سال‌ها کار کردن پیش می‌آید، پس باید در خانه بمانید.» (صفحه۱۱۶)

18 پاسخ

  1. این همه بودنِ موثر شما، تعهد کاری و هنری، فعالیت مستقل، توجه به کار هنرجویان و همین یادداشت‌های روزانه‌ی غنی، همه گواه عاشق است.
    می‌دانم این کار منظم و ارزشمند، حاصل نمی‌شود مگر با آوردن هر روزِ آسمان به زمین.
    همیشه سلامتی و استقامت را برایتان آرزو می‌کنم استاد عزیزم.

  2. سلام خدمت شما استاد کلانتری. امیدورام حالتون خووب باشه :)) خواستم تشکر کنم بابت این نوشته‌های زیبا و ارزشمندتون. هر شب به اینجا سر می‌زنم و با خوندنش یاد میگیرم و کِیف می‌کنم.

      1. خیلی ممنونم از لطفتون استاد :)❤️راستش منکه درگیر درس و کنکور هستم. چند ماهی میشد که از نوشتن فاصله گرفته بودم، از یه‌جایی به بعد کاملا کمبودش رو حس کردم، دوباره آروم آروم شروع کردم به روزانه‌نویسی برای خودم، گاهی هم برای دوستام نامه می‌نویسم. کلا هر جور و هر مقدار نوشتنی حالم رو بهتر میکنه و کمک کننده‌ست. از مطالب شما و وبلاگ یسری از دوستان که فعال هستن هم استفاده میکنم و برام لذت بخشه. زنده باشید. (:

  3. 1_عزیز دلم:

    تَنَت به نازِ طبیبان نیازمند مباد
    وجود نازکت آزردهٔ گزند مباد

    سلامتِ همه آفاق در سلامتِ توست
    به هیچ عارضه شخصِ تو دردمند مباد

    جمالِ صورت و معنی ز امنِ صحتِ توست
    که ظاهرت دُژَم و باطنت نَژَند مباد

    در این چمن چو درآید خزان به یغمایی
    رهش به سروِ سهی قامتِ بلند مباد

    در آن بساط که حُسن تو جلوه آغازد
    مجالِ طعنهٔ بدبین و بدپسند مباد

    هر آن که رویِ چو ماهت به چشمِ بد بیند
    بر آتشِ تو به جز جانِ او سپند مباد

    شفا ز گفتهٔ شِکَّرفِشانِ حافظ جوی
    که حاجتت به عِلاجِ گلاب و قند مباد

    ۲_ مهربانم، بابت مطلبی که در فقره‌ی ۹ نوشتی، یعنی «وقت‌دزدی برای نوشتن» که لب‌المطالب همیشگی توست و من آن را از تو آموختم و از کم‌تر کسی شنیده‌ام، کوتاه بگویم که: اگر کسی چون تو با این‌ همه گرفتاری و کار‌وبار می‌نویسد، چرا ما ننویسیم و نمی‌نویسم؟! آیا تعلیل ما به قلت وقت چیزی جز تکاهل و بهانه‌تراشی است؟ جماعت سیگاری سازگار با کشیدن و ما ناسازگار با نوشتنیم؟!

    ۳_ راستی ساقی ما کلمه‌بازها، اگر سیاحانِ دریا و صحرا و آسمان و ماه، دریانورد و صحرانورد و آسمان‌نورد و ماه‌نوردند، پس چرا ما “جمله‌نورد” و “کتاب‌نورد” نباشیم؟

    [باید بروم سر کار، وگرنه تا شب برایت می‌نوشتم.
    دوستت دارم.
    این چند کلمه هم در وصف تو، همین آن به ذهنم آمده‌اند و می‌گویند غزلمان کن:
    “هر روز که نه، هر لحظه می‌خوانمت”]

  4. سلام بر استاد خوب وکار کشته آقای شاهین کلامتریان خیلی خرسند م از این که با شما آشنا شدم ضمن تشکر مالا مال از این که در نوشته خود یا دی از بنده حقیر نموده کمال تشکر را دارم

دیدگاهتان را بنویسید