امضای_شاهین_کلانتری_قشقشه‌ی کلمات
قشقشه‌ی کلمات

نوشت‌ونویس

  1. خوبی‌ِ «بازبینه‌ی روز» این است که در آغاز روز تو را از بلاتکلیفی درمی‌آورد. می‌توانی نگاهی بهش بیندازی و با یکی از کارها شروع کنی (کارهایی که از اهمیت همه‌شان آگاهی و می‌توانی مطمئن نیروی ابتدای روز را مفت هدر نمی‌دهی.).
  2. شاید یادداشت امروز را تا ۱۰۰ جمله پیش ببرم. تعیین عدد سبب می‌شود ذهنم نظم بگیرد و ظرفیتش گسترش بیابد. ویدیوی امروز یوتیوب هم درباره‌ی تمرین «۱۰۰ جمل» خواهد بود.
  3. بگذارید بازبینه‌ی روز به شکل فشرده‌یی اینجا نقل کنم که جلوی چشممان باشد تا بهتر بهش فکر کنیم: پرهیز از پرسه‌‌ی بیهوده در شبکه‌های اجتماعی/کلمه‌برداری در یک فایل دیجیتال/پیاده‌روی/یک ساعت پیوسته‌نویسی و انتشار یادداشتی سودمند/داستان‌پردازی/اکنونیدن (به‌روزرسانی) مطالب قبلی/یک ساعت مطالعه‌ی تخصصی/قدردانی و سپاسگزاری/افزایش کیفیت خواب/پس‌انداز
  4. دارم به نوشتن فهرستی از چیزهایی فکر می‌کنم که سرخورده‌ام می‌کنند، چیزهایی که اندیشیدن به آن‌ها گاه به پوچی تمام‌عیار منجر می‌شود. اما همیشه دست‌آخر به این نتیجه می‌رسم که خب، چیزی که هست، هست. اگر نمی‌توانی برای تغییرش کار بزرگی بکنی، بی‌خیال؛ بچسب به همین چیزهایی که می‌توان رویشان اثری گذاشت.
  5. از بیرون صدای جیخ‌وویغ می‌آید. می‌روم دم پنجره. زنی در حال کتک زدن مردی‌ست. مرد مثل ماست نگاه می‌کند. صداشان واضح نیست. بعد زن سوار ماشین می‌شود. ماشین شاسی‌بلند و سفید است. در ماشین باز می‌ماند. مرد خم می‌شود و خودش را جا می‌دهد توی ماشین. حالا فقط پاهای زن و مرد معلوم است. جیغ‌وویغ‌ ادامه دارد. زن لگد می‌پراند. مرد هیچ تکان نمی‌خورد. زن آرام می‌شود. سه چهار دقیقه می‌گذرد. بعد مرد عقب می‌کشد. زن پیاده می‌شود. فریاد ادامه دارد. زن می‌رود آن‌ور کوچه. سوار یک ۲۰۶ می‌شود. پس ماشین اول ماشین زن نبوده. مرد سوار ماشین شاسی‌بلند می‌شود. زن انگار آرام‌تر شده. اما رفتارهایی عصبی است. می‌رود به‌زور و مصنوعی با مردی که کمی آن‌سوتر شاهد دعوا بود دست می‌دهد. برمی‌گردد توی ماشینش. از پشت فرمان باز سر هم فریاد می‌کشند. مرد حرکت می‌کند. زن هنوز هست… دوباره می‌روم نگاه می‌کنم. گویا مرد برگشته و کمی آن‌سوتر پارک کرده.
  6. ویدیوی اهل نوشتن را هوا کردم در یوتیوب. لازم بود در کلیپی نشان بدهم که دقیقن این تمرین چگونه انجام می‌شود: تمرین ۱۰۰ جمله
  7. وبینار نوشتیار هم خوب پیش رفت. باز هم بیش از تصورم طول کشید و چه بهتر. اینجا بشنوید.
  8. چه هچلی برای خودم ساختم اسماعیل. هفت است ساعت و تازه جمله‌ی هفتم را رد کرده‌ام. اما زندگی آورده‌ام. زندگی توی آدم‌هاست. در جمع آدم‌هاست. در دیدن آدم‌هاست. نوشته توی کوچه است. از کوچه همه‌چی می‌توانی بیاوری.
  9. پنجره را که باز می‌‌کنی خنکی را میاوری اما صدای کولر همسایه را هم می‌آوری. و به این فکر می‌کنی که چرا دو تا «میاوری» یا «می‌آوری» آورده‌ای توی جمله اما هر یک به یک شکلی. و اصلن هر یک باید همین‌شکلی باشد و بازی با رسم‌الخط بخشی از جریان انتقال حس در نوشتن است.
  10. و می‌خواهی جمله‌های مرکب طولانی بنویسی و هیچ نقطه دلت نمی‌خواهد و حتا اگر می‌خواهد نقطه را از خود کلمه‌ها هم می‌گرفتی و بی‌هیچ نقطه‌یی می‌نوشتی و انقدر بی‌نقطه می‌نوشتی تا دلتنگ نقطه می‌شدی و نقطه‌نقطه‌نقطه می‌نوشتی.
  11. و خسته‌ می‌شدی از نثر معیار و تف می‌کردی به نثر معیار و هی فکر می‌کردی از این چارچوب کپک‌زده‌ی معیار چطور می‌توان بیرون زد؟
  12. و نثر نو، نثر بیرون از معیار، نثر آزاد، نثری که لذت نو بودن می‌دهد،‌ نثری که جان و مایه از گفتار می‌گیرد و گوش تیز می‌خواهی برای نوشتن چنین نثری.
  13. و اصلن همه‌ی جمله‌های جهان باید با و شروع شوند و جمله‌یی که بی «و»‌ شروع می‌شود جمله‌یی‌ست بی‌بته.
  14. و در «و» شگفتی است و پیوستگی است و رهایی است و نویی. و در «و» شگفتی هست و پیوستگی هست و رهایی هست و نویی. و بین «هست» و «است» فرق‌هایی‌ هست اما نه به آن سادگی و قاعده‌مندی که گروهی می‌پندارند دریافته‌اند.
  15. و می‌نویسی و می‌خواهی برسی به عدد ۱۰۰. همین است. قهرمان زندگی امروز قهرمان بودنش در همین کارهای ناچیز است که بنشیند و بفشارد و برسد به ۱۰۰ تا جمله مثلن. آن بفشارد اشاره به فشردن ذهن دارد عینهو لیمو تا آخرین قطره.
  16. و از سطرهای پیشین و شیرین راهی جسته‌ام برای آن‌که دست‌و‌دل‌بازتر بنویسم.
  17. و ای زنجیر، ای زنجیرهای… نه نه، صفت نمی‌چسبانم به زنجیر. زنجیر آنقدر جان دارد که محتاج صفت نباشد. اصلن صفت توهین به اسم است، صفت دون شأن اسم است. اسم اگر جان دارد و قدرت دارد صفت نمی‌خواهد. اسم بی‌صفت است، یعنی باید باشد.
  18. و جان من ای خواننده‌ی عزیز اینجا بگذار من قدری رهاتر بنویسم و هی در پی این نباشم که جمله‌ی واضح و روشن و شفاف و دقیق و صاف و ساده جلوی رویت بگذارم تا هلو هی بپرد به گلوت. نه. بگذار من اینجا بازی کنم. بگذار رهاتر از رها باشم. بگذار «ابری شلوارپوش»‌ باشم.
  19. و وقتی رها باشیم خوبیم. وقتی رها باشیم آدمیم. مهربانیم.
  20. و من محتاج خودم هستم. به خودم به همراهی خودم به مدارای خودم با خودم احتیاج دارم.
  21. رفتم و در باقالی‌ها محو شدم و بدجور گرفتار شدم و بد شدم و به قول سخایی خان «یکی مثل تو رو پیدا نکردم، حالا دارم پشیمون برمی‌گردم.» و حالا یک و نیم نیمه‌شب است و من از ۱۰۰جمله فقط ۲۰ تاش را نوشته‌ام.
  22. بین تمام چیزهای «بازبینه‌ی روز» بزرگ‌ترین گرفتاری‌ام دیر خوابیدن است. ایده‌آل این است که آدم قبل ۱۰ آماده‌ی خوب شود، اما افسوس که نمی‌شود و نمی‌شود و نمی‌شود.
  23. نحو جمله، مسئله‌ی من انجام کاری دیگرگونه با نحو جمله است اسماعیل.
  24. و آن بستنیِ آب شده، بستنیِ رهاشده، آن ترکیب شیرین انبه و چیزکیک. آن رها‌شده در شب نخستین شب ماه.
  25. خمیازه راه نوشتن را بسته و تسلیم خواب باید شد و می‌شوم.
  26. چه شبی بود. ناخواسته ناراحتی، و بعد لذت آرامش پساطوفان.
  27. ولی نخوانده نمی‌خوابم. می‌روم توی «مغز اندرو». چه ترجمه‌یی اسماعیل، چه زبانی.
  28. داری بیهوش می‌شوی مرد، برو بگیر بخواب دیگر. چه اصراری داری برسی به سی؟
  29. نشد. بله، جلوی چشم شما بدینوسیله شکست خویش را اعلام داشته و فردا دوباره خیز برداشته و کوشیده تا قصور امروز را جبران نموده.
  30. با نقل‌قولی پشت کامیونی تمام کنم: «تو جهنم خودت پادشاهی کنی بهتره از اینه که تو بهشت دیگران نوکری.»

15 پاسخ

  1. سلام، سلام

    ای دوست
    ای ابر شلوارپوش
    ای رهایی‌بخش

    امروز دلم می‌خواهد گوش باشم. تمامن گوش. چون هر چه سطر به سطر می‌افزایی رقیق‌تر می‌شوم. سطر به سطر رهاتر. دلم می‌خواهد پرنده باشم. همیشه دلم می‌خواسته. و الان روحم دارد وِل می‌گردد از سرخوشی. و فکر می‌کنم باید بگویم چقدر دلم می‌خواهد بنویسی‌. چقدر دلم می‌خواهد جای ۱۰۰ جمله ۱۰۰۰ تا بنویسی. خواستم بگویم مشتاق نشستم اینجا و چند دقیقه یکبار با شوق صفحه‌ی یادداشتت را تازه‌سازی می‌کنم. با اینکه می‌دانم مثل من به این تشویق‌ها و قوت قلب‌ها احتیاجی نداری. و شاید فقط منم که بعد مدت‌ها رخوت به ذوق احتیاج دارم. و دلم می‌خواهد داد بزنم و همه‌ی قشنگی‌های عالم را تحسین کنم. و مدام از شوق سرریز شوم و زندگی را، زندگی را، زندگی را جشن بگیرم. بااین‌حال باز تحسینت می‌کنم مثل همیشه. و تمامن گوشم. و تمامن چشم. و سراسر شوق.

  2. چه جمله‌های اسماعیل، چه جمله‌هایی.
    چقدر از خوندن این رهایی لذت بردم استاد. چه خوب که همیشه خودتان هستید و خودتان رو می‌نویسید. و اگه جسارت نباشه باید بگم چه خوب که شکست‌تون رو بهمون نشون می‌دید تا نترسیم از شکست؛ شاگرد نه از روی دست استاد، که از روی عمل اون یاد می‌گیره. یاد می‌گیریم ازتون، و چقدر این یادگیری کیف داره.🤍❤️

  3. جمله آخر رو میشه به خیلی چیزها ربط داد
    واقعا پادشاهی تو جهنمی که مال خودمان است بهتر از نوکری در بهشت دیگران است
    واسه همینه من عاشق اون گوشه میز ناهارخوری هستم که به مرور بزرگترش کردم و دیگه داره به میز کارم تبدیل میشه و واسه ناهارخوردن خانواده باید یه فکری واسه خودش بکنه 🙂

دیدگاهتان را بنویسید