- نیمهشب در جاده. بازگشت از سفری نیمروزه. شرح سفر اما مجالی جدا میطلبد. اما از نکتهیی میتوان گفت: میارزد گاهی لقمه را پشت سرت بچرخانی و بگذاری دهنت، صرفن برای آنکه چیزهای تازهیی ببینی برای نوشتن.
- این را هم گوشهیی نوشته بودم برای خودم:
بکوشم بیپروا
هر احساسی
و هر هیجانی رابنویسم
بیمحاسبه بنویسم
بنویسم
فقط برای درمان خودم
برای رهایی خودم از اضطراب
که این را با ارزشترین هدف از نوشتن میدانم
هر هیجان را به نوشتار تبدیل کنم و حالی بسازم خوش مثل خنکیِ جنگل
کار با استرس پیش نمیرود
کار با حال خوب پیش میرود
بدی و سیاهی و نابسمانی را نفی نمیکنم
اما غرق شدن در آن را نمیفهمم
چرا خودم را درهم بشکنم؟
چه ارزش دارد؟
سلامتی را دریاب
بهترینها را بخواه
خوش باش و خوشی بیافرین
الان چه حسی دارم؟
این پرسش خوبیست برای بیان هیجان - مهمترین نکتهی نوشتهی بالا چیزیست که در انتها به آن رسیدهام: «الان چه حسی دارم؟». میخواهم در طول روز به حد افراط برای پاسخ نوشتاری به این پرسش وقت بگذارم. این کلید نوشتاردرمانی است. باید در نامگذاری در احساسات و هیجانهایت چنان دقیق و گسترده و متنوع عمل کنی که هیچچی ناگفته باقی نماند. نوشتن برای سلامتی، این اصل اول است.
- فایلی دارم توی یادداشتهای گوشیام به اسم «استراتژیها و تاکتیکهای من». در این فایل غالبن توصیههای کوتاهی مینویسم خطاب به خودم، شامل تمام چیزهایی مهمی که میخواهم مدام بهم یادآوری شود. گاهی نقلقولی را قِلِفتی میآورم آن تو. از جمله این حرف محمدرضا نیکفر: «هانس گئورگ گادامر در یک مصاحبه گفته بود که کار دانشکده فلسفه آموزش کتاب خواندن و تربیت شهروندانیکتابخوان است. رواست که سخن او را تعمیم دهیم و بگوییم که کار رشتههای ادبیات، علوم انسانی و اجتماعی تربیتکتابخوان حرفهای است. کتابخوان که شدی بقیه چیزهای خوب در پی آن میآیند. اندیشیدن یعنی کتاب خواندن،یعنی در حال گفتوگو بودن با کسی که اندیشیده و خود او کتابش را در گفتوگوی اندیشمندانه با دیگران نوشتهاست.»
- و امروز در چند جای شلوغ هر چه چشم چرخاندم، دریغ از دیدن یک کتاب در دست یکی. چه حقیر است گپوگفت مردمان بیکتاب.
- ترویج کتابخوانی را دست کم نگیریم. نه که جمله قصار در باب مزایای مطالعه در کنیم، نه، دنبال راههای نو بگردیم، گروههای کتابخوانی بسازیم و کتابهای خوب را خوبتر معرفی کنیم.
3 پاسخ
من کاغذی نوشتهام و پیش رویم گذاشتهام تا یادم نرود از احساساتم بنویسم. باورتان میشود که این روزها فقط با نوشتن حالم خوب میشود. چند روز پیش از دست کسی بسیار عصبانی بودم و هرچه غر میزدم کارساز نبود. دست آخر به نوشتن پناه بردم و خوب شدم. وقتی احساساتم را بدون سانسور روی کاغذ ریختم، آن هجم از عصبانیت و ناراحتی به یکباره از درونم خالی شد. این آشتی دوباره با نوشتن را مدیون شما هستم. به خاطر تاثیرگذاربودنتان سپاسگزارم. شما عالی هستید استاد.
چقدر عالی مرضیه خانم نازنین.
شما انسان نازنینی هستید.
اقای کلانتری وقتی کتاب خوان هستی و از جامعه مادی زده مصرف گرا و نباتی جدا، درد میکشی… و این درد، دیوانت می کنه!