☁︎ از دردناکترینها: فکری که شکست دادهیی دوباره گریبانت را بگیرد.
☁︎ روز قشنگی بود، یک دلیلش کارگاه تمرین نوشتن. در ۵ تمرین اول به طور پیوسته از روشی گفتم که با آن میتوانیم به هر یک از مسائل زندگیمان خطی روایی بدهیم و با نگارش این روایت به سمت یافتن راهحلی بهتر حرکت کنیم.
☁︎زیبا کرباسی امروز گزیدهیی درخشان از بیتهای از چند غزل اسماعیل خویی منتشر کرد که دوست دارم اینجا بازنشرشان کنم تا شما هم در این لذت شریک شوید:
درست ده میِ نابم خراب کن به شرابم
گمان مدار خرابم که من خراب درستم
✳︎
نیافت روشنی از مهر چون تویی دل او
چه تیرهروزی از این بیشتر عدوی تو را
✳︎
چو قطره دست نشویم ز موج دریایت
اگر چه سنگ زند ساحل تو بر سر من
✳︎
نخست آرزویم چیست رستن از غم تو
نرستن از غم تو آرزوی دیگر من
✳︎
عاقبتش باد بر کف است کسی کاو
لانهی پروانه کرده است دو کف را
✳︎
چون صدف لب ندرانیم که گوهر داریم
بحر را هیچ نیازی به درافشانی نیست
✳︎
تو و نهفتن عشق این چه آبروداریست
که اشک شوق فروریزد آبروی تو را
☁︎اوج لذت کار ادبی و هنری زمانیست که دست به بداههپردازی میزنی، آن هم به اتکای قوتی که ذهنت از آثار ناب آن حوزه یافته.
☁︎«هم» هم از پیشوندهای خوشگلیست که کلمات خوشگل بسیاری به فارسی داده. دوست دارم بهتدریج فهرست کاملی از کلمات همدار بنویسم:
همسفر، همدل، همراه، همنویس، همپایه، همکناری، همتلاش، همسایه، همکلاس، همشهری، همریشه، همدوش، همدرس، همزاد و…
☁︎جمعهها در خیابان منیری جاوید انقلاب بساط کتاب پهنتر است. من لای این کتابها که غالبن صنار نمیارزند، خوب اگر بگردم، چیزهای ارزندهیی مییابم. فقط باید زانویم را به فشار بیندازم و آن زیرمیرها را جستجو کنم. در گشتوگذار امروز یاد حرف دوستی سالدار و نازنین افتادم که چندی پیش در آدینهروزی مهمان یکی از کارگاههای ما بود، با افسوس و گلایه میگفت که ببین کتاب به چه ذلتی افتاده که اینجوری پخشوپلا روی زمین فروخته میشود. من اما اصلن این شکلی به قضیه نگاه نکرده بودم، اتفاقن به نظرم این احترام به کتاب است و کاریست سازگار با ذوق اکثر کتاببازها و کتابخوانها. چی از این بهتر که کلی کتاب دستدوم و کهنه به جای نابودی کف کوچه پهن شود و فرصتی فراهم شود برای دیدار اتفاقی با کتابهای از یاد رفته، آن هم در هوای آزاد و دور از انضباط سخت قفسهها.
☁︎
12 پاسخ
سلام، سلام
۱. چند روزی نبودم. بیماری یقهام را گرفته بود و نای سنجیده نوشتن نداشتم. مینوشتم اما موهوم. چیزی نبود که ارزشِ عرضه پیدا کند. قولم در مورد چالش هنوز پابرجاست. دیگه وقفه نمیتواند برای همیشه متوقفم کند. نمیگذارم سستی و کندی اشتهای خلاقانهام را کور کند. سعی دارم با مکتوب کردنِ روشمندِ اهداف، ذهنم را روی مسیر متمرکز نگه دارم. گاهی در مسیر لنگر میاندازم اما دوباره جهتیاب میبردارم و تیزتر و تازهتر به پیش میرانم.
۲. همیشه برای نوشتن در اینجا یا مشتاقم، یا دلتنگ. بااینحال گاهی تردید دارم طولانی نوشتنم برایتان ملالآور باشد. این اضطراب انتخاب برای نوشتن و ننوشتن هم گاهی بین بازخوردها وقفه میاندازد.
۳. دلم میخواست شهامت داشتم تا خودم را با تمام علایق و آرزوهایم زندگی کنم. بیپروا از هر تهدید و محدودیت بیرون بزنم. کنترل افسار زندگیام را به دست بگیرم و به افسوس و گلایه حمله کنم. این میل را موقع دریافتِ محتوای شما بیشتر حس میکنم. برای همین اینجا برایم جای مخصوصی است. جایی که سررشتهی امید مییابم و رشتههای گسستهی آرزو میبافم. برای لایو امروز هم بسیار قدردانم. با این یادآوریها خون در رگم میجوشد. از دنیای رخوتناکِ فیزیکیِ اطرافم به دنیای ذهنِ پر تب و تابم پناه میجویم.
۴. درنگ ملالآور است. چه تحمیل باشد و چه اهمال. گاهی زندگی را از مردمکهای مردی نگاه میکنم که برای زنده کردن رویاهایش، برای زنده کردن زبان و فرهنگش به همهی محدودیتها و میلهای رقتبار میتازد. اعتراف میکنم دلم میخواهد یک روز هم شده، پویایی و جراتورزیتان را زندگی کنم. اگر هرگز نتوانم آنقدر که از خودم توقع دارم زنده باشم و جوری که میل دارم زندگی کنم. بااینحال دیدن کسی که پا در مسیر رویاهایم میگذارد ارزش زنده بودن و طبقِ میل زیستن را درونم تازه میکند. این یادآور نمیگذارد زندگی را با تمام بدقلقیها و بیرحمیهایش دوست نداشته باشم.
۵. امروز از شمیم مستقیمی میخواندم کتاب درهای نیمهبازش را. جریان زندگی در جستارهایش جانم را تازه کرد. یک تشنگی مدام نسبت به اشتیاق دارم. انگار ردیابِ اشتیاقم و در تجربههای بقیه به دنبال الگویی برای بازگرداندن جریان خون به مویرگهای خشکیدهی جسارت خویشم. شمیم مستقیمی هم ناامیدم نکرد. دوست دارم بیشتر صید کنم. تجربهها هر روز از دستم لیز میخورند و گاهی که دست به لمس یک ماهی میبرم از ماهیت لغزانش سراسیمه میشوم. ایدهها، رویاها، تجربهها، اشکها و لبخندها به قدری تیز میگریزند که اگر دیر بجنبم فرصت تصرف و درک تمامیتشان از دست میرود. نويسندگان خوبی که صیادِ چیرهی تجربه از همین روزمرگیهای سادهاند به میل و توانم راه میگشایند. شمیم مستقیمی را از این جهت دوست دارم.
۶. شعرهای خوب هم لبریزِ اشتیاقم میکنند. چه خوب که هر جا هستید ردپای شعر هم هست. برای این همه شعر خوب هم ممنونم. امیدوارم روزی بتوانم شعر شوم و دنیا را با شهامت شعر درک کنم.
۷. حرف نگفته بسیار است و از نوشتن دل نمیکنم. هر بار میخواهم دو سه خط تایپ کنم تا کمتر آزرده شوید اما به خودم که میآیم کار از کار گذشته. امیدوارم بشکفید، بدرخشید و هر لحظه تازه شوید. تا بعد
از اینکه گاهی بلند مینویسی اتفاقن بسیار بیشتر لذت میبرم.
و چه خوب که از کتابهایی که میخونی برام میگی.
از صمیم قلب سپاسگزارم از لطفی که داری.
🌱🌹🌱
وای واقعنننن گشتن بین کتاب کهنه ها لذت بخشه. ما نسخه ی زبان اصلی تصویر دوریان گری هم پیدا کردیم حتی. از شدت کهنگی انگار مال دوران مزوزوئیک بود! راستی آقای کلانتری دلیل خصومتت با علامت تعجب را کاش یک روز بگویی. آدم معذب می شود علامت تعجب بگذارد.
😍😉
من سراسر ذوق بودم از دیدن اون همه کتاب.
من خودم طرفدار این بساطهای جمعه بازار کتابم.
جمعههایی که دلمون میگیره میاییم تا انقلاب و چند ساعتی رو لابهلای کتابها میگردیم و گاهی هم چیز خوبی پیدا میشه
چه عالی.
ممنون که این بیتهای زیبا رو به اشتراک گذاشتید🙏
واقعاً زیباست.
ارادتمندم.
منم به واژههای همدار علاقهی زیادی دارم از همه بیشتر به واژهی «همراز»
همتختی، همبازی، همنوا، همنوازی، همپیاله، همکاسه، همتوشه، هممحله، همدست، همتا…
چه خوب😍