وسوسه‌ی عاشقی

  1. امروز با رودکی خوش گذشت. ببینید هزار سال پیش چی گفته بابای شعر فارسی: «روی به محراب نهادن چه سود؟/دل به بخارا و بتان‌ تراز/ایزد ما وسوسه‌ی عاشقی/از تو پذیرد، نپذیرد نماز»
  2. همیشه خوش دارم دیوانی کنار دستم باشد.
  3. کنار تختم چند تایی کتاب هست، اما روی تختم همیشه یک کتاب: دیوان حافظ. گاهی یک‌وری ولو می‌شوم و غزل پشت غزل می‌خوانم. حافظ را بدون تمام حرف‌هایی که درباره‌ی حافظ هست می‌خوانم. برای مثال بخش اعظم چیزهایی که درباره‌ی عرفان حافظ گفته می‌شود پرت‌وپلاست، چرا باید رابطه‌ی زلال و بی‌واسطه با حافظ را با چنین حواشیِ بی‌حاصلی بیالایم؟
  4. دیشب خوب خوابیدم، امشب هم سعی می‌کنم خوب بخوابم. با خواب شوخی نمی‌کنم که شوخی‌بردار‌ نیست. همیشه به حال آدم‌هایی آدم‌هایی غصه می‌خورم که با افتخار می‌گویند: «من حاضرم از خوابم بزنم اما برای فلان کار وقت بذارم.». آقا جان، تو لازم نیست از خوابت بزنی، از هدررفت وقت در بیداری جلوگیری کن. تاوان یک شب کم و ناجور خوابیدن این است که فردایش مجبوری برای کاری ۵ دقیقه‌یی ۵۰ دقیقه وقت صرف کنی و آخرش هم احتمالن گند بزنی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *