- ده و نیم شب است. از پیش مرتضی برمیگردم. بیشتر از گرافیک حرف زدیم و کمی هم از نقاشی. کتاب مجموعه پوسترهای قباد شیوا را ورق زدم و باز دلم خواست ماژیک دست بگیرم و پوستر بکشم. نقطه قوت نسل گرافیستهایی مثل قباد شیوا این است که کار دست هم بلدند. نمونهی درخشان دیگر، مرتضی ممیز است که در تصویرسازی هیچ کم از بهترین تصویرسازان زمانهاش ندارد. یکی دو نقاشی ادوارد هاپر را هم با لذت دیدیم، خوش به حال ما که با یک سرچ گوگلی در کسری از ثانیه نمایشگاهی از شاهکارها علم میشود جلو چشممان.
- چه بارانی بارید امروز. باران که میبارد بیشتر یاد سطری از شعر نیما میافتم: «ابر بارانش گرفته است» که اسم داستان کوتاهی از شمیم بهار هم هست: «ابر بارانش گرفته». (توی دورهی ۱۰۰ داستان سراغ این داستان هم خواهیم رفت.) الان سرچ کردم دیدم مجید برزگر هم فیلمی ساخته با همین عنوان.
- از امشب زودتر میخوابم. تصمیمی که همهی ما برای حفظ سلامتیمان به آن شدیدن محتاجیم.
- این حرف دمیتری شوستاکوویچ چیز تازهیی نیست ولی ما قلمزنها همیشه نیازمند چنین جملاتی، با چنین بیان متفاوتی، هستیم تا بیشتر از قبل بنویسیم: «آنچه در سر دارید، روی کاغذ بیاورید، سر ظرفی شکننده است.» (ترجمهی کامیار محسنین)
- در برنامهی امروز اهل نوشتن از کسب درآمد از راه نوشتن گفتم و تنها راهی که مؤثر میدانم: شغل نویسندگی
- از «هوایی زدن» بیزارم. یعنی به در گفتن به امید شنیدن دیوار. هرچند گاهی گرفتارش میشوم. اما تا حد امکان میکوشم از این رفتار که اغلب از سر نابالغی و بزدلی است بپرهیزم.
- بی خود از خود نوشتن و از خود بی خود شدن از نوشتن. نوشتن تا نوشتن. زندگی در فاصلهی نوشتن تا نوشتن، برای بهتر نوشتن. در نوشتن لذت از تکرار بردن و در زیستن از تکرار گریختن و به نوشتن پناه جستن. و در پناه نوشتن در برابر پوسیدن و پوسیدهها قد برافراشتن.