امضای_شاهین_کلانتری_قشقشه‌ی کلمات
قشقشه‌ی کلمات

عاشقانه‌نافرانه با نوشتن

  1. حتا یک جمله.
  2. رابطه با نوشتن یکسره عاشقانه نیست. شاید باید از رابطه‌ی عاشقانه‌نافرانه‌ی خودمان با نوشتن بگوییم. حالیا چون از عشق نوشتن بسیار گفته‌ایم، اینبار به جنبه‌ی نافرانه‌ی ماجرا بپردازیم. چه چیزهایی باعث می‌شود گاهی از نوشتن متنفر شوید؟
  3. دیروز جلسه‌ی تازه‌یی برای حرکت کلمات برگزار کردم. از بهترین اتفاقات سال قبل برگزاری حرکت‌ها بود، جلسات ما هنوز ادامه دارد و پیوستن به این دوره‌ها بدون محدودیت زمانی است. یعنی هر کسی که مشتاق بود می‌تواند بیاید و علاوه بر حضور در جلسات جدید به فایل صوتی جلسات قبلی هم دسترسی داشته باشد. مطلبی را در همین رابطه هوا کردیم: نوشتن در ۳ حرکت
  4. این هم وبینار از اهل نوشتن. پاره‌ی آغازین رمان «متال‌باز» علی مسعودی‌نیا را خواندم و از شکسته‌نویسی و ساخت زبان ویژه‌ی هر داستان گفنتم. این جمله‌ی امیرمحمد شیرازیان را هم از پیشگفتار کتاب «مرد و شتر» نقل کردم: «… باید اعتراف کرد زنده‌ترین زبان‌ها همان‌هایند که مردم در زندگیِ روزمره‌شان به کار می‌برند:‌زبانِ محاوره‌ای یا زبانِ گفتاری. هرکس که کاروُبارش نوشتن است چاروُناچار باید همیانِ واژگانش را پُرپیمان کند. و کدام زبان پُرپیمان از زبانِ گفتار؟»
  5. دلم می‌خواهد بروم کمی در کتابفروشی پرسه بزنم و بعد به سایر کارها برسم.
  6. باید بیشتر به پدرم سر بزنم. امسال تقریبن همه‌ی وقت‌هایی که قبلن برای سایر اعضای فامیل تلف می‌شد می‌گذارم برای پدرم.
  7. و بروم یک چک‌لیست تازه بسازم برای امسال.
  8. راستی، هنوز نرفته‌ام کتابفروشی. دلم می‌خواهد کمی از «مقالات شمس»‌ بخوانم، بعد.
  9. حالم خیلی خوب است. خوب‌تر از همیشه. فروردین را سیاه شروع کردم اما به نیمه نرسیده روشن شدم.
  10. از مقالات شمس، تصحیح جعفر مدرس صادقی:
    «هر که شاخ را گرفت، شکست و فرو افتاد و هر که درخت را گرفت، همه‌ی شاخ آنِ اوست.»
    «چون خود را به دست آوردی، خوش می‌رو! اگر کسی دیگر را یابی، دست به گردنِ او درآور و اگر کسی نیابی، دست به گردنِ خویشتن درآور!»
    «همه‌ی فدایِ آدمی‌اند و آدمی فدایِ خویشتن.»
    «دو کس کُشتی می‌گیرند یا نبردی می‌کنند. از آن دو کس، هر که مغلوب و شکسته شد حق با اوست.»
  11. تقریبن همه‌ی موارد فهرست مفصل کارهای امروزم تیک خورد. یک دلیل مهم انجام کارها: دیدن مکرر فهرست کارها در طول روز. فهرستی به نتیجه می‌رسد که مدام جلوی چشمت باشد.
  12. دوستی داشتم که با دوست دیگرم دوست بود و من هر دو را سخت دوست می‌داشتم تا اینکه دوستی‌شان از هم پاشید اما من هنوز دوست هردوشان هستم و دوستشان می‌دارم. ولی گاهی با خودم می‌گویم کاش آن‌ها هنوز هم را دوست می‌داشتند، آیا اینطوری من آن‌ها را دوست‌تر می‌داشتم؟

4 پاسخ

  1. یک جمله نوشته بودین وقت‌هایی که برای بقیه فامیل تلف می‌شد را به پدرم اختصاص می‌دهم.
    من همیشه از دیدن اقوامم خوشحال می‌شدم ولی چند وقتی هست که احساس می‌کنم دنیاشون دیگه با دنیام یکی نیست و وقتی مجبورم به دیدنشون برم چند دقیقه احساس بی‌قراری می‌کنم و دلم می‌خواد برم یه جا خلوت کنم کتاب بخونم. حس اتلاف وقت خیلی عذاب دهنده است.

دیدگاهتان را بنویسید