امضای_شاهین_کلانتری_قشقشه‌ی کلمات
قشقشه‌ی کلمات

کوی نثر

  1. و روزی از روزها نگاه کردی به کلمه‌ها، و چیزی حس کردی که کلمه نمی‌شد، به کلمه نمی‌آمد، و همه چیز را پشت کلمه‌یی پنهان کردی که هیچ به آن حس نمی‌آمد، و فکر کردی نکند کلمات همه سنگی‌اند و چیزی زیر خود پنهان کرده‌اند.
  2. روز با وبینار اهل نوشتن شروع شد. خوشحالم که یخ سری جدید وبینارها فوری گرفت. امروز از نامه‌های شهروز نظری گفتم در کتاب «درباره‌ی هنرمند جنجالی». نظری منتقد هنری جنجالی و جالبی‌ست. راحتی و شلختگی نثرش را دوست دارم.
  3. نگاهی به کتاب «ایده‌های منثور» امید مهرگان انداختم. نثر فلسفی جانداری دارد. باید در یکی وبینارهای اهل نوشتن از آثار او هم بگویم.
  4. به اسم‌ رسمی محله‌مان فکر کردم (کوی نصر)، دیدم با تغییر یک حرف چه اسم قشنگی می‌شود برای برنامه‌یی مرتبط با نوشتن: «کوی نثر».
  5. مصاحبه‌ با متقاضیان حضور در دوره‌ی نویسندگی خلاق همیشه حس مسئولیتم را دوچندان می‌کند، یعنی ولوله به جانم می‌اندازد. این‌همه شوق و امید و انگیزه را می‌بینی و با خودت می‌گویی من باید کاری برای این ذوق بکنم، من باید گام بلندتری برای تحقق اهداف این آدم‌های مشتاق و مصمم بردارم.
  6. و «طنزبانک». دلخوشی این روزهای من. لذت تکمیل پازل. دوره و کتاب و به‌کل پروژه‌ی فکری و خلاقانه باید اینطوری پیش برود: چند سالی در پی گردآوری قطعه‌ها باشی، و بعد در زمانی فشرده قطعه‌ها را کنار هم بچینی و تصویر را کامل کنی.
  7. نظراتی که در اینجا می‌نویسید هر روز می‌خوانم، ولی ببخشید که در پاسخگویی وسواسی‌ام و همیشه اینهمه دیر جواب می‌دهم.
  8. شما می‌دانید این خپله‌گربه‌ی ما چرا این‌قدر اصرار دارد روی تخت من بخوابد و خروپف کند؟
  9. از دیالوگ‌هایی که امروز اتفاقی به گوشم خورد: «فقط باید فونتشو عوض کنیم.». این‌‌ را مرد جوانی به مرد جوان دیگری می‌گفت، پشت ویترین کتابفروشی امیرکبیر. داشتند برای بازچاپ یکی از کتاب‌های قدیمی نشر امیرکبیر نقشه می‌کشیدند. ننه‌مرده عبدالرحیم جعفری. دیدن نشر و فروشگاه‌های مصادره‌شده‌اش کدام کتاب‌دوستی را غمگین نمی‌کند؟
  10. و امروز نیروگرفته از باران بود. کاش روزی بتوانم در ستایش باران چیزی بنویسم، فراتر از هر کلیشه و حرف آشنا.

5 پاسخ

  1. سلام، سلام

    مشتاق و منتظرِ روزآمد یادداشت‌ها بودم. راستش کمی دل‌نگرانی هم قاطیِ اشتیاقم بود. امیدوار بودم که بر مسمومیت چیره شوید. بااین‌حال نگران هم بودم که مبادا مسمومیت رشته‌ی امیدم را بخشکاند. خوشحالم که برقرارید. امیدوارم بی‌وقفه منتشر کنید.
    تا بعد

دیدگاهتان را بنویسید