امضای_شاهین_کلانتری_قشقشه‌ی کلمات
قشقشه‌ی کلمات

۱۰۰ مصدر امروز من

  1. بیدار شدن
  2. کلافه شدن
  3. سریال دیدن
  4. دوباره خوابیدن
  5. دوباره برخاستن
  6. دوش گرفتن
  7. حرص خوردن
  8. پی گربه بودن
  9. عجله کردن
  10. لباس پوشیدن
  11. ماسک زدن
  12. راه افتادن
  13. خریدن
  14. خواندن
  15. کیف کردن
  16. تست کردن
  17. اجرا کردن
  18. کپشن نوشتن
  19. همرسانی کردن
  20. قدم زدن
  21. تبریک گفتن
  22. کتاب خریدن
  23. عرق کردن
  24. احوالپرسی کردن
  25. به پیام‌ها پاسخ دادن
  26. پرسه زدن
  27. اطلاع‌رسانی کردن
  28. تشکر کردن
  29. پیگیری کردن
  30. واریز کردن
  31. نگاه کردن
  32. عصبی شدن
  33. خیال بافتن
  34. پرس‌وجو کردن
  35. کتاب خواندن
  36. آموختن
  37. گلایه کردن
  38. استرس داشتن
  39. نوشتن
  40. به‌روز کردن
  41. ورق زدن
  42. خیره شدن
  43. دست شستن
  44. قهقهه زدن
  45. شارژ شدن
  46. شارژ کردن
  47. دلتنگ شدن
  48. بی‌قرار شدن
  49. گشتن
  50. سرخورده شدن
  51. نق زدن
  52. یافتن
  53. نشستن
  54. حس کردن
  55. اندیشیدن
  56. یادداشت برداشتن
  57. موسیقی شنیدن
  58. تداعی کردن
  59. غصه خوردن
  60. شاد شدن
  61. درنگ کردن
  62. سرحال شدن
  63. زیرچشمی دیدن
  64. تعجب کردن
  65. رشک بردن
  66. قصه‌ ساختن
  67. برنامه‌ریزی کردن
  68. پول درآوردن
  69. ویرایش کردن
  70. جستجو کردن
  71. خروجی گرفتن
  72. آپلود کردن
  73. تدریس کردن
  74. جواب دادن
  75. تلفنی حرف زدن
  76. مصاحبه کردن
  77. گزارش نوشتن
  78. خوب شدن
  79. گرسنه شدن
  80. خط خطی کردن
  81. دراز کشیدن
  82. استراحت کردن
  83. جوشانده نوشیدن
  84. بازبینی کردن
  85. درس دادن
  86. مثال زدن
  87. تمرین کردن
  88. انگیزه دادن
  89. خندیدن
  90. انرژی گرفتن
  91. جمع کردن
  92. روانه شدن
  93. شام خوردن
  94. دراز کشیدن
  95. در اینجا نوشتن
  96. مطالعه کردن
  97. فیلم دیدن
  98. به فردا اندیشیدن
  99. مشتاق شدن
  100. خوابیدن

9 پاسخ

  1. خیلی جالب بود 😍
    با اجازه تون منم یادداشت امروزمو به این شیوه نوشتم و منتشر کردم،
    البته باید اعتراف کنم که چون فکر کردم آسونه انتخابش کردم 😅 ولی وسطاش کم آوردم.
    دیگه به زور و زحمت ادامه دادم و در نهایت بیشتر از ۱۰۰تا شد.
    حالا باید ۳۷ تاشو حذف کنم.

  2. سلام، سلام

    یک
    در تردیدم اول عذرخواهی کنم یا تبریک بگویم. بیشتر که فکر می‌کنم باید اول تبریک بگویم. همین الان هم این تبریک دیرهنگام خجل و معذبم کرده. سال نو با روزهای نیامده و لحظه‌های خام مبارکت باشد ای دوست. امیدوارم با مایه‌ی عشق و زبردستی، عمارتِ رویاهای نزیسته‌ات را بی‌گزندتر و چشم‌نوازتر از گذشته بنا کنی. عمارتی برای گرد هم آمدن انجمنی عاشق و جدی. عمارتی بر پایه‌ی عشق، هنر و ادبیات؛ با سازه‌ی روزآمد کردن نگرش‌ و دانش. آرزو می‌کنم رویاهای ناممکنت صراحت و شجاعتِ امکان بیابند.

    دو
    حالا وقت عذرخواهی است. برای این مدت غیبت و این تبریک بی موقع محتاج عفوم. هنوز هم پیام «تولد عید شما مبارک.» در گوش و ذهنم شوق تازه می‌کند. هنوز از اینکه گفتی: «در ذرات وجودت عروسی برقرار است» سر ذوق می‌آیم. با اینکه روزهای بعد خسارت مالی، رنج عزیزان، بیماری و هزار غمِ ناگفتنی توی دلت رخنه کرد اما من هنوز امید دارم از شوقی خودخواسته و خودساخته تازه شوی. فصلِ روییدن و رویاندن است و امید به بازشکفتنم بیشتر. در وصف حال این روز‌های من صیدِ دندان‌گیری یافت نمی‌شود. در روزهایی که گذشت با جمعی نامرتبط بودم. از ازدحامی نامطلوب عذاب می‌کشیدم و خلوتی حتا دزدیدنی برای مصاحبت نمی‌یافتم. چند روزی هم بیماری یقه‌ام را گرفت و ذهنم راه به جملاتی پیوسته و پاکیزه نمی‌داد. خلاصه با بخشندگی و بزرگواریِ تجربه شده، دل به عفو بستم. تنبلی راه باز کرد و فرصت از دست رفت.

    سه
    بعد از چند سال مصاحبت امروز پا روی عادت گذاشتم و ضمیر مفرد به کار بردم. شايد بعدن از این تصمیمم منصرف شوم. با این حال ترجیح دادم یکبار هم شده از ضمیر مفرد به حرف دل نقب بزنم. پشت این هویت مجهول فارغ از سن، جنسیت، قصد و قضاوت تنها در مرتبه و جایگاه یک دوستِ هم‌دغدغه و همدل از استاد و شاگردی بیرون زدم تا معاشرتی دوستانه را تصور کنم. یک تعامل همدلانه در مرزی مشترک از شور و شفقت. امیدوارم این ضمیر همدلی بر ادب سایه نیندازد‌.

    چهار
    برنامه‌ ریختم. برنامه‌ای برای تولیدمحتوای منظم، شناخت و ساخت بهتر خودم، معاشرت‌های همسو و ایجادِ دنیایی مطلوب‌تر و خودخواسته‌تر. برنامه‌ای با شروع نرم اما مستمر. وظایفی با طیفِ آسان تا سخت. حداقل تا حداکثر توانم را در نظر گرفتم و برای موقعیت‌های پیچیده هم حداقل استمراری برآورد کردم. حالا بهترم. خوشبین‌تر و مشتاق‌تر. زندگی نیش می‌زند اما من مقاوم‌تر از پیشم. لبخندم جاندارتر و معنادارتر شده. به امید واهی توسل نجستم. به اوهام دخیل نبستم. به سبزه آرزو گره نزدم. از خرافه مدد نخواستم. چند سالی است که خواندنوشتن مجالی ساخته تا فرهنگ شخصی‌ام را بازآفرینی کنم. از آداب غیرلازم جان بشویم. ذهنیتِ هرز را هرس کنم. این سیاره‌ی کوچک و امن دائم از بیرون آسیب می‌بیند. پوسته می‌شکند. گاهی اندک عقیده‌ای مسموم و معمول به داخل نشت می‌کند. گاهی هم مشت مشت انرژیِ تازه و شوق خالص هدر می‌رود. بااین‌حال هشیارانه رخنه‌ها را می‌بندم و زباله‌ها را تخلیه می‌کنم. در این مسیر هم بسیاری عقاید ناب و هم هزار نکته‌ی کم‌یاب و عملی برای برنامه‌ریزی را از تو آموختم. موتورم امسال روان‌تر از سال‌های پیش است و این را مدیونت هستم.

    پنج
    با ضمیر مفرد راحت‌تر شدم اما نوشتن تو برایم غیر معمول است دارم جان می‌‌کنم که از تو گفتن طفره بروم. برایم عجیب و جالب است‌. انگار بخواهم با دشنامی تازه و نامعمول کلنجار بروم. این حبس ذهنی، این ادای احترامِ در تضاد با صمیمیت را آیا لازم دارم؟ از فرهنگ ریاکارانه بيزارم، از گستاخی و بی‌چهارچوبی هم. از اطاعت و تعظیمِ محض و کورکورانه متنفرم اما از بی‌شرمی و حد ندانستن هم. من پر از این عقاید متناقضم. گاهی میان این همه تناقض تکه پاره می‌شوم. اگر نوشتن نبود، اگر برای تمیز دادن عقایدم زمان صرف نمی‌کردم، ذهنم مرا به باد می‌داد. مکتوب کردن وسواس‌هایم مرا از دیوانه شدن نجات می‌دهد. بااین‌حال گاهی یک وسواس جوری افسار بر عملکردم می‌زند که فلجم می‌کند. مثلن همین عقیده‌ی احترام با ضمیر جمع. تصور کن احترام را به ضمیر جمع و مفرد گره بزنم. با این عقیده‌ی ناقص هر بار که با کسی به صمیمیت می رسم و ضمایر تغییر شکل می‌دهند، من هم به این خطای شناختی می‌رسم که از اصول و احترام فاصله بگیرم. با خودم فرض کنم در صمیمیت نیاز نیست کلماتم را آگاهانه و کم سوتفاهم انتخاب کنم. نیاز نیست به احساسات طرف مقابل اهميت بدهم. مهم نیست اگر گاهی بدقولی کنم. راحت‌تر می‌توانم برنجانم و طلب بخشش کنم. و بعد یک رابطه‌ی صمیمانه خیلی زود از دست می‌رود‌. فقط با یک خطای شناختی ساده. اما اگر همه‌ی ضمایر حامل عشق و احترام باشند و این فرهنگ فراگیر شود، چقدر احتمال این خطای شناختی وجود دارد؟ البته شکستن مرزها بعد از صمیمیت در زبان انگلیسی با جمع و مفرد يکسان هم مشاهده می‌شود. بااین‌حال هنوز معتقدم زبان و فرهنگ بی‌اندازه روی هم تاثیرگذارند.

    شش
    تمرین امروزت برایم الهام‌بخش بود. هر بار شرح‌ حال با یک فعل یا جمله‌ی مختصر کمک می‌کند تا کمتر از ضبط و ثبت احوال طفره برویم. این تمرین معیار خوبی است تا در بلندمدت تعریف روشن‌تری از زندگی داشته باشیم. مثلن برای من که افسردگی گاهی فرصت نمی‌دهد که چیزی جز سیاهی ببینم. نگاه کردن به الگوی سینوسیِ احوال می‌تواند خوشبینی بیشتری به ذهن و قبلم تلقین کند. حتا فکر کردم این شرح را روی نمودار بیاورم یا به شکل مصور پیاده کنم تا مرورش ساده‌تر باشد.

    هفت
    یک مدت که برایت نمی‌نویسم، حرف‌هایم تلنبار می‌شود. هنوز هم دلم می‌خواهد بنویسم اما افسوس که دلم نمی‌آید بیش از اين وقتت را بگیرم. پس تا بعد…
    پرشوق و پرلبخند باشی ای دوست

دیدگاهتان را بنویسید