نگارش تدریجی در طول روز

  • «تولد عید شما مبارک.»
  • ساعت ۱۱:۱۴. در تمام ذرات تنم‌ عروسی برقرار است. شروع سال با حال خوش را بفال نیک می‌گیرم («به فال با به‌عمد سر هم نوشتم، اینطوری بیشتر حال می‌دهد، بیاد قدیما.).
  • پیام‌های مهرآمیز شما به دستم رسیده و کیفورم از دریافت آن‌ها. فقط ببخشید اگر دیر جواب می‌دهم.
  • ۱۶:۵۰. اولین وبینار یوتیوبی اهل نوشتن عالی پیش رفت. حدود ۸۰ نفر آنلاین شدند. ویدیو هم بی‌دردسر ذخیره شد. انگیزه‌ام برای روزهای بعد هزار برابر شد.
  • ساعت ۴ واپسین جلسه‌ی دوره‌ی سایت نویسنده را برگزار کردم. حرف از توجه به مخاطب و شناسایی دقیق درد و رنج او بود. قرار شد در آغاز فهرست‌وار از مشکلات مخاطبانمان بنویسیم و سپس‌تر هر یک از مشکلات را با جزییات توصیف کنیم. اشاره‌یی هم شد به این مطلب که به‌زور باید روزآمدش کنم: مشکلات نویسنده
  • سکوت و آرامش تهران فوق‌العاده است. دلم می‌خواهد در دفتر بمانم و بیشتر کار کنم، ولی می‌روم عید دیدنی پیش مرتضی. مادرِغلام را هم گویا همین امروز مرخض می‌کنند.
  • ۱۲:۱۸. دارم بر می‌گردم. این یکی دیگر از معیارهای داهیانه‌ی کلونتریِ شما: دوست خوب کسی‌ست که بتوانی کنارش با تمرکز و آرامش کتاب بخوانی. پیش مرتضی یک داستان بلند تقریبن تا تهش خواندم. گپی و شامی و بعد روانه‌ی خانه‌ی ددی خال‌اوغلو شدم و جرقه‌یی به ذهنم زد، جرقیدنی.
  • به وبینار فردا اهل نوشتن فکر می‌کنم. فردا از ایده‌ها و‌ شیوه‌هایی برای روایت داستانی وسواس‌های عاشقانه خواهم گفت.
  • اگر شب نبود نیمی از احساسات دلچسب آدمی شکل نمی‌گرفت.
  • ۰۳:۰۰. برخی چیزها وقتی دوست‌داشتنی‌تر می‌شوند که شوق آتشینی نسبت به‌شان نداشته باشی.
  • قهوه سگی‌ست برای فراری دادن خواب. دیروقت که خورده باشی باید تا صبح وول‌ بخوری و هاپ‌ها‌پش را در سرت تحمل کنی.

 

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *