- چنان مشغولم که ۳ روز است نرسیدهام حتا ریشم را بزنم. برای هر لحظه هزار تا کار صف کشیده و تکان میخوری شب میشود. اما راضیام. خودم را محکوم کردهام به رضایت.
- ده و نیم شب است. خوابآلودم و در راه برگشت به خانه. دوست دارم شب هزار ساعت طول بکشد و در خلسهی بیخوابی هزارها کلمه بنویسم.
- کتاب تازهی سعید عقیقی منتشر شد: «کتاب فریدن رهنما». رهنما را سالها پیش در کلاس عقیقی شناختم، بعدها بارها از نوشتههایش مثال آوردم توی کلاسها. هنوز کتاب عقیقی را کامل نخواندهام و فقط نگاهی به برخی صفحات انداختهام. در جایی از پیشدرآمد حرفی از رهنما نقل شده که فکر نکنم از یاد ببرم: «آنقدر ما را شکستهاند که دیگر خُردههایمان را نمیشود شکست.» ضمیمهی کتاب دربارهی چند نامهی عاشقانه از رهنماست، تلخیِ تکاندهندهیی دارد: «در نامهها روندی واضح است از شوق و شور به دلتنگی، از دلتنگی به نگرانی، از نگرانی به دلمردگی و از دلمردگی به دلگیری و تمام.».
- امروز ۶ تا کتاب تازه خریدم. ۵ نوبت نوشتم. ۴ تا کلاس داشتم. ۳ کار را پیگیری کردم. ۲ تا گونیِ چتایی خریدم. ۱ بار دیگر هم سرخورده شدم.
- نوشتن در اینجا را از همهجا بیشتر دوست دارم. جوری که اینجا میتوانم بنویسم اصلن توی تلگرام و اینستاگرام ممکن نیست.
- یک ضدحال امروز پریدن تمام یادداشتهای شخصی ۱۰ روز اخیرم بود. نمیدانم چه بلایی سر وُرد لپتاپم آمد. به جهندم. توی مرسدسِ کیمیایی یکی از پرسوناژها گفت: «به چیزی که دل نداره دل نبند.» بایبای نوشتههای بی دلی که از دلم برآمده بودید.
- سراسر شوق زندگیام و یکسره سرخورده. بله، برخی جانوران اینگونهاند.
8 پاسخ
دلم میخواد یه روز همین قدر پرکار بشم که وقت نداشته باشم ریش که خب نه ولی مثلا… چیزی به ذهنم نمیآد. ولی خب اصل مطلب مهمه که پرکاری و اینها دیگه. روزهای باهودهای دارید آقای کلانتری. اگه من هم بتونم از بیهودگی روزهام کم کنم حتما به رضایت نزدیکتر میشم ان شاالله، احتمالا، شاید.
این که اینجوری پذیرفتید مطالب ده روزتون به فنا رفته خیلی خوبه، من یه بار برق رفت لپ تاپم باتری نداشت حین نوشتن پرید، دو دقیقه به قیافه پوکیدم تو مانیتور نگاه میکردم و بعدم اصلا کل کائنات رو زیر سوال بردم و خلاصه فحش میدادمااا، اخه داشتم توی همون نوشتههام ابزار ناراحتی از بدشانسی میکردم. بعدِ فحش دادن به طرز عجیبی آروم شدم و فهمیدم اصلا قسمت این بوده و من با کلمات شکیلی که توی ورد نطق میکردم آروم نمیشدم. حالا به شما توصیه میکنم فحش بدید. من خودم اول از ادیسون شروع کردم تااا رسیدم به اداره برق شهرستان. البته بعد که برق اومد صلوات فرستادم و کدورتها برطرف شد.
اره دیگه، موفق باشید✌🏻
درود بر تو فرشته جان
ممنونم ازت.
خوشحالم که اینجا هستی و مینویسی.
امیدوارم زندگیت پر از خوشی و موفقیت باشه.
سراسر شوق زندگیام و یکسره سرخورده.
منم.
آه.
شما «به جهندم» رو از کجا آوردید!😁
چند روز پیش فکر میکردم، از کِی و از کی افتاده روی زبونم.
گفتم شاید از یه سریال طنز بوده.
امشب که اینجا خوندمش یاد دخترداییم افتادم. نوجوونی وقتی میافتاديم رو دور خنده خیلی چرتوپرتهای خلاقانه میگفتیم. شاید اینم محصول سرخوشیهای اون موقع من و دنیاست.
😅 خاطرات جهندمی.
آخ که چقدر آن جمله آخر توصیف کننده من هست.
سراسر شوق زندگیام و یکسره سرخورده.
بله، برخی جانوران اینگونهاند.
زهره خانم نازنین، دیدن اسم زیبای شما همیشه برام عزیزه.
و چه خوشحالم که وبلاگتون مرتب بهروز میشه.