مارپله

دیشب تا صبح توی خواب به خودم می‌گفتم این چند جمله را بنویس:

«اینجا در بازی مارپله‌ای هستیم که یک خانه در میان نیش مار است، بی هیچ پله‌ای.»

صبح که پا شدم‌ زیاد چنگی به دلم نزد، ولی زمینه‌ساز طراحی تمرینی تازه برای کارگاه تمرین نوشتن شد.

6 پاسخ

  1. به نظرم دنیای واقعی زیاد مثل بازی ماروپله خطرناک و بی‌رحم نیست. گاهن نیش مار خودش پله که چه عرض کنم تبدیل به آسانسور می‌شه و ما رو هزار پله بالاتر می‌بره.

      1. جالبه قبل اینکه کامنت شما رو بخونم هر روز می‌رفتم وبلاگمو باز می‌کردم و اینجوری نگاش می‌کردم😒 اونم منو اینجوری نگاه می‌کرد🤨. بعد این کامنتو خوندم و رفتم سراغ سایتم. الان از صبح دارم براش می‌خونم یاد تو در دل من طوفان به پا می‌کنه تا ساحل زندگی با من شنا می‌کنه. فقط نمی‌دونم چرا وبلاگم همچنان این ریختیه 😒🤐. مرسی که گفتین🙏

    1. آفرین صبا👏👏 این نگاهت خیلی منطقی و عمیقه👌🌹
      گاهی باید وقتی عصبانیتمون از بین رفت، یه کم کلی تر و از چشم انداز بالاتری به جهانمون نگاه کنیم ببینیم پازلمون چه شکلیه

  2. چقدر ایده های توی خواب کمک کننده وپرمغزند.آدم گاهی چیزهایی توی خواب میبینه که درحقیقت و بیداری،
    معنایی نداره،اما،
    وقتی که بیدار میشه
    ویاد اون خواب هچل هفته ش میوفته،
    یه جرقه ای از ایده توی ذهنش
    زده میشه که
    باهاش دنیارو تکون میده…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *